شعرناب

ذهن شرطی

انسان قرنهاست که ناآگاهانه ، اسیر ذهن شرطیِ خود گردیده و دراین فضای بسته و تاریک ، ناخودآگاه خودنمایی می کند . می خوانیم ویا می شنویم که مرگ سبب رهایی انسان ورسیدن وی به خودآگاهی می شود ، اما این مرگ ، مرگ فیزیکی وی نیست بلکه مرگ بر خویشتناست که اورا ازاسارت ، نجات داده وفضای بیکران و لایتناهی را بروی او می گشاید . پس راز تحول و دگرگونی هرکسی ، مرگ او بر خویشتن است که صفات الاهی را در وی بارور می سازد . آدمی بدون آنکه خودش بداند در ورطه یبی خبری باسرپوش و برچسب ، واستتار خود ، جولان می خوردوبرغم تمام دانش و اطلاعاتی که دارد در یک فضای خیالی وتوهمی و غیرواقعی نسبت به ماهیت واقعی خودش سیر می کند وجزناامنی و نارضایتی ، ونگرانی و اندوه باخود به همراه ندارد . تخریب لفظی و عملی دیگران همیشه فضایی مهیا برای هرکسی ست ، چون فرد خودرا (فردی یا جمعی) در راس وبرتراز دیگری می بیند ، اما هرگز به تخریب خود نمی اندیشد ولی اگر به ژرف و اعماق خود رسوخ کند ابتدا خودرا بی هیچ پیشداوری و قضاوتی تخریب می کند . چون دراینجاست که به ماهیت واقعی خود دست یافته و خودرا از خیال و توهم جدا می سازد . به همین دلیل هرکسی جرات بازگشت به خویشتن را از دست می دهد .
انسان ،از زمان کودکی ودر طول حیات خود با تمام تعلق و دلبستگی های مادی و معنوی ، تکیه گاه امنی در ضمیر خود برای خود می سازد و همیشه سعی در تقویت آن دارد . واگر روزی هم دریابد که این تکیه گاه خیالی و توهمی ست جرات و شهامت تخریب و جداشدن از آن را ندارد . و تمام زندگی آدمی نیز زمینه و بستر ، و دلیل و انگیزه یایجاد و بر پایی این تکیه گاه خیالی و رویایی ست . در صورتی که انسان خود بستر آرامش و امنیت خویشتن است و هیچ نیازی به ساختن پناهگاه ایمنی ندارد . بلکه باید پناهگاه وا قعی را در خود بچنگ بیاورد ... ذهن ما چون فایل (File) کامپیوتر ، برنامه ریری گردیده و ناخودآگاه برگرده ی ما سوار شده ،و زمانی که توانایی مشاهده ی آن را در خود تقویت کنیم ، می توانیم با دیدن آن به بودنش واقف شویم وهمین خوداگاهی ست که بامشاهده ی این مرزموهوم در خویشتن سبب رهایی ما از آن می گردد . درغیر اینصودت همیشه دچار تردیدیم ، و ناخودآگاه گرفتار ذهن برنامه ریری شده ی خود هستیم .
آدمی ناآگاهانه و ناخودآگاه ، اسیر یک ذهن شرطی وبرنامه ریزی شده گشته و این ذهن شرطی حجمی از انگیزه و علت هایی ست که از زمان طفولیت بههرکسی القاء می گردد ،وبارهایی کامل و بی قیدوشرط ازاین داده هااست که حقیقت ، بدون پرده و هیچگونه سد و مانعی برای هرکسی قابل ادراک و دریافت می گردد . آدمی به دلیل شرطی بودن دچار تکرار عاداتی می شود که هرگز چشم به حقیقت خود نگشوده ودر اسارت آن عادت ها باقی می ماند وتا فرد دراسارت ذهن خود باشد ، حقیقت وجودی اش برایش قابل فهم و ادراک نیست . و شخصیتی فردی را که هرکسبرای خود می سازد و یا آرزوی پدرو مادرها برای بچه هایشان است ، نتیجه یرسوبِ قرنها در ذهن آنهاست . در حالی که ذهن خالی ، که با تلاش و خودآگاهی فرد به دست می آید ، شخصیت حقیقی فرد را به او نشان می دهد . شخصیت اولی شخصیتی قالبی و تعریفی و شناخته شده و القایی ، و خود محور است . اما شخصیت دومی ، شخصیت حقبقی هرکسی ست که فاقد خود محوری ست ،وهنوز برای مردمان ناشناخته مانده .
ذهن شرطی از هرچیز ، از هر موضوع و هر سوژه ، واز هر شخصیتی برای صاحب خود بت و تابویی ساخته واورا کورکورانه با صد دلیل وبرهان عقلی ، فلسفی ، مذهبی ، عرفانی و ادبی و.... گرفتار آن می کند ، ومی توان گفت اگر آدمی از همه چیز ، چیز ی می داند ولی از ماهیت و عملکرد ذهن خود هبچ اطلاعی ندارد . وچرا؟.... ذهن شرطی می خواهد بالاترین قدرت جهان باشد و به ظن خود ، جامعه ای آرمانی و ایده آلی برای دیگر انبسازد ، اما باید تمام مخالفین را قلع و قمع کند تا سرزمین ایدال تصوری اش را بی مانع بر پا دارد . ذهن شرطی ست که سیری ناپذیر است و می خواهد تمام ثروت جهان را تصاحب کند ، تا به ظن خود با آن بابرده داری آدمیان مدینه ی فاضله ی وهمی را دایر کند ، ذهن شرطی ست که می خواهد نامدارترین فرد جهان باشد و...و...وآیا چنگیزها ، هیتلرها ، صدام ها و... توانستند سرزمین موعودی برای حتی پیروان خود دایر کنند ؟.... فریب ذهن برای ما قابل تشخیص نیست ولی ازاینکه گرفتار آن هستیم هرگز نمی خواهیم این واقعیت تلخ را در خود ببینیم. ذهن شرطی مارا دردام "خودمحوری" گرفتار می سازد ولی ما نااگاهانه آن خودباختگی را حقیقت خویش تلقی می کنیم . می بینید چه اتفاق نامیمونی در ما رخ می دهد ، ولی ما چشم خودرا برروی آن می بندیم ، چون نمی خواهیم این دگرگونی وخامت بار ونفرت انگیز را در خود ببینیم؟!...وچرا آدمی نمی خواهد از آن چیزی بداند ویا بشنود و بخواند ؟... چون می ترسد .... و نگران از آن است که پناهگاه ایمنی خودساخته ی خودرا از دست بدهد ....واز هم پاشیدن و ویران کردن این مرکز ترس ، و رهایی از آن اضطراب نهفته و مرموز در خویشتن است که هر کسی را به آرامش ابدی می رساند. اما آدمی از آن چیزی نمی داند...وبد نیست به این نکته هم توجه داشته باشیم ؛این ترس موهوم و خیالی در بطن و ریشه ییکایک مردمان در زمین وجود دارد . وهیچکس نمی تواند ادعا نماید که این ترس و ببم دروی وجود ندارد...
انسان ذاتا وفطرتا ،خود محور نیست ولی علت و سبب و انگیزه هایپیرامونی او در یکایک کشور ها و جوامع بشری که توسط خود انسانها از اسلاف و نیاکان گرفته تا مردم امروز ، شکل گرفته اند وبسیار هم قوی و مستحکم و پابرجاو طاقت فرسا شده اند بروی حاکم می گردند ، واززمان کودکیناخودآگاه از وی موجودی نگران و مضطرب ودچار دلهره و ترس ساخته و وی را در سیاهچال "خودمحوری "گرفتار می کنند . یعنی کشورها بصورت فردی و جمعی با فرهنگهای متفاوت خود بستر وزمینه ی ، خودمحوری افراد هستند .آدمی در زمان نوزادی و کودکی چون اسفنجی پاک ، و نرم و ملایم ولطیف و انعطاف پذیر است اما با گذر زمان و نفوذ عوامل جانبی چون تربیت خانواده ، کشور ، و فرهنگ جامعه ، باور وعقیده و...و....ذهنِ اسفنجیِ نرم و ملایم ، تبدیل به یک صخره ی سخت و ناشکننده و انعطاف ناپذیر و ، پر خط و خال و متشتت می گردد . واین نفس و ماهیت "خودمحوری " را در افراد بوجود آورده وتقویت می کند و نفس خودمحوری در ماست که ناخودآگاه در دایره ی آن گرفتار می شویم . بلی ،سیاهچاله یی را ما ناخودآگاه در خود شکل می دهیم و به بار می نشانیم که نور زلال و شفافکودکی (که همیشه در انسان وجو دارد وهمان نیز حقیقت و ماهیت واقعی هرکسی را به وی نشان می دهد ) را می بلعد، این سیاهچال ، ترس از فردا ، نگرانی از آینده و اضطراب از عقبی و آخرت در کسانی که باور واعتقاد دینی دارند ،هستند که مانع کشف مداومحقیقت در ما می شوند . و می توان همان را دایره ی شرطی شدگیفرد دید که اغلب در آن گرفتاریم . در کشورهای امروزی ، دایره ی مقایسه و رقابت در میان افراد فضایی بسبارتنگ وفریبنده ایجاد کرده و غالب افراد را به دام خود گرفتار می کند و کمتر کسانی آگاهانه خود را ازاسارت آن رها می سازند . درقرن حاضر بطور جمعی هرکشوری در تلاش بی وقفه برای پیشی گرفتن و جلوافتادن از کشور دیگر است . و هر فرد از فرد دیگر ، سرمایه دار درتلاش برای افزایش سرمایه اش در قیاس با سر مایه داران دیگر است ، و پزشک به فکر برتری یافتن بر پزشکان دیگر ، استاد دانشگاه نیز همینطور ، ادیب و سخنور و شاعر و نویسنده نیز با الگو پذیری ، به فکر برتری جستن نسبت به سایر ادبا و شاعر و نویسندگان کشور ویاجهان است. وآیا کسی هست کهدر این فضای تنگ و رقابتی با خودآگاهی ، ذوب و استحاله ی تفوق و برتری جویی نگردد ؟ ... باز تاکید می شود ، آیا کسی هست به دنبال کسب دانش و آگاهی باشد ولی اسیر وخودباخته ی برتری طلبی در میان تمام نفوس نشود ؟... هرچند در ظاهر قدری دشوار به نظر می رسد اما برای مان امری میسّر وامکان پذیراست . که نفس این ذوب شدن و استحاله گشتن ، شرطی شدن آدمی را با خود دارد . واسفنج نرم و لطیف و ملایم تبدیل به صخره ای ستبر و قوی می گردد . تنها خودآگاهی ست می تواند به کمک مان آمده و مانعِ خودباختگی افراد شود . پس این ذهن ماست که شرطی و برنامه ریزی شده است و مارا ناآگاهانه همیشه در اسارت خود دارد و مجال روشن نگری را از ما می گیرد . وهمان نیز مارا دچار تناقض و دوگانگی و ستیز و جدال می سازد . وهمین ذهن شرطی ست که سبب تفرقه و جدایی مردم و بروز اختلافات و تقابل آنها با یکدیگرمی گردد . اگر روزی بشر نسبت به این دگرگونی درونی در خود که بعداز دوران کودکی بوجود می آید ، بطور کلی آگاهی بیابد ، آن زمان است که با رهایی از این اسارت و خودباختگی ، انسان دیگری در زمین متولد خواهد شد و زندگی توام با صلح و صفا و برابری برزمین حکم فرما می گردد . واگرکسی هم به دنبال شناخت انسان واقعی ست ، باید بدون تکیه به کتابها ی متفاوت وغرق نشدن در کتب ، انسان حقیقی را در خود پی بگیرد که به آن دست یابد . درکتاب ها هرگز نمی توان انسان واقعی را یافت بلکه باید با کاوش وکنکاش مجدانه ی در خود ، به آنانسان رسید .
ذهن ، چون چراغ قوه ای روبروی ماست با روشن کردن فضایی محدود در مقابلمان ، با ذهن تمام فضای پیرامونمان در ظلمت و تاریکی قرار دارد . که به همین دلیل است که غالب آدمیان گرفتار ظلماتی کور وبی هدف اند ، وهدف ومقاصد موهومی را در ظلمت و تاریکی برای خود می سازند . اما بدون حضور ذهن ،با بی ذهنی خورشیدی تمام ظلمت و تاریکی را از پیرامون و مقابل مان محو می کند . وهرکسی را ار ظلمات و تاریکی و اهداف کور وبی مقصد رهایی می بخشد . هرچند حق و حقیقت انسان جز آن است که آن را می شناسد اما آدمی در فضای تاریک و ظلمت زده ی ذهن خود ، زندگی می کند ودراین حریم حقیر با ارزش آفرینی های متضاد و در تقابل باهم زندگی را برای خود ساخته است . اما حقیقت انسان در بی ذهنی و فضایی سرشاراز روشنی ، و بی تناقض برایش قابل ادراک می گردد و با این ادراک روشن ، زندگی برای هرکسی شکلی دیگر بخود می گیرد .
بیاتاگل برافشانیم و می در ساغر انداریم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم ....حافظ
آیا فرد برای همیشه می تواند از اسارت ذهن در خویشتن بطور مطلق رها و آزاد باشد ؟ ... پاسخ به این پرسش ، چالش های دیگری برای آدمی بوجود می آورد . اگر فرد بخواهد بطور مداوم از ذهن خود جدا و آزاد باشد ادامه ی زندگی برایش ناممکن می شود . یعنی باید جبرا ، اوقاتی از شبانه روز بامدارا و مسامحه با ذهن خود همراه باشد و بدون خودباختگی به ذهن شرطیِ خود ، می تواند اوقات دیگری نیز بدون اسارتِپرده ی تاریک ذهن ، از افق روشن دیگری به مشاهده ی بی واسطه ی حقیقت هستی بنگرد . اما فراز و نشیبی که باذهن ، و بی ذهنی برای هرکس وجود دارد کاملا متغایر با هم هستند . ذهن فضایی بسته ومحدود و تاریک ولبریز از بایدو نباید ها و تناقض و دوگانگی هاست ، اما بی ذهنی ، فضایی روشن و منور و نامحدود و بیکران ومبرای از تمام تناقض و دوئیت پنداری هاست . ذهن ، اسارت است ، و بی ذهنی آزادی ورهایی کامل از اسارت .ذهن فضایی تاریک وبسته است و تازمانی که نااگاهانه و ناخودآگاه در آن گرفتار باشیم ، جبرا دردام "خود " گرفتار می شویم اما خودآگاهی می تواند بطور مستمر مارا ازاسارت "خود" نجات دهد . هنوز اغلب مردم در تمام جوامع بشری بطور ناخودآگاه دراسارت ذهن کور و تاریک اندیش و تاریک نگر خود هستند . ذهن یک انرژیِ محاسبه گر ، سود اندیش و خود محور در مغز مابوجود می آورد ، وهمین مرکز تاریک بطور مداوم باایجاد خطر و دشمن فرضی ، وایجاد میدان رقابت ،هرکسی را گرفتار این دو انگیزه ی مفروض و خیالیو نمایشی خود ، برای حفط خود می سازد . این واقعیت ذهن و فکر ماست .همه می گوییم ؛ امتیاز برتری انسان نسبت به سایر جانداران ، عقل اوست . اما همین عقل ، بطور کلی چگونه آدمیان را دچار هلاکت و نابودی می سازد ، نسبت به آن هنوز هیچگونه اگاهی نداریم . وانگونه ، ذهن آدمی را شرطی وبرنامه ریزی شده و تابع مطیع و سرسپرده ی خود کرده که اگر کسی هم به دلایلی از این خواب بیدار گرددو سخنی ازبیداری برای مردم بگوید ، ذهن دیگری اورا دشمن خود تلقی کرده وسعی در نابودی وی مینماید .
باز به یاد شعری از حافظ می افتم که می گوید ؛
جنگ هفتادو دوملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند .....
درطول هزاران سال با وجود تمام کتابهای مذهبی و پیام های روشن و صریح در آنها و دواوین متعدد شاعران عارف و یا نویسندگان عارف ، آیا تا امروز چشم بشر به این حقیقت در وی گشوده شده است ؟... که می گوییم ، خیر . اگر معدودی از این جهنم خلاص می شوند ، درگذشته هم این نادر افراد وجود داشته اند وهمچنان همان روند برجامانده است ،بلی ، آدمی تادر بند ذهن شرطی خود باشد دچار تعبیر و تفسیر های انحرافیِ ذهنِ شرطیِ خود است . وعامل جدال و جنگ و رنج و اندوهیست که افسانه هست نه حقیقت . و هرگز نیز آدمی تلاشندارد تا خود را از دام و بند افسانه جدا کند . وبقول دوستمان ، همین سیاه چاله است که نور حقیقت را قبل از تجلی یافتن آن ، دردرون هرکسی می بلعد . وانسان سعادتمند کسی ست که خود را از اسارت این سیاه چاله نجات دهد . ودرخاتمه این محصولِ خیال و رویای یک فرد نیست بلکه واقعیت جدایی ناپذیر هرآدمی ست که قرنها به ورطه ی فراموشی سپرده شده است .
جدال ما با یکدیگر از اعضاء خانواده بگیر تا جدال خیابانی و بازار و جنگ هرکشور با کشور دیگر برای جدال است چون با ابن جدال هاست که بطور فردی وگاه جمعی ، ارضاع و اشباع و سیرابمی شویم وناخودآگاه به آن بقا و حیات می بخشیم . اما هرگز ریشه وعلت را در خود به دنبال نمی گردیم تاانگیزه را در خود کشف نموده و آن را حنثی کنیم . چون با خنثی کردن این علت و انگیزه و ریشه در خود است که به بی رنگی و سرور و شادمانی و صلح و امنیت واقعی و جاودان و همیشگی دست پیدا می کنیم .


2