شعرناب

بازگشت به کودکی

پیامبر اسلام (ص ) فرمودند من به خاطر پنج خصلت کودکان را دوست دارم :
اول: کودکان زیاد گریه می‌کنند (چون به خدا نزدیک اند و برای او اشک می ریزند ) کودکان حقیقت محورند
دوم: کودکان با خاک بازی می‌کنند (چون غرور وتکبر در آنهانیست و فرزند هرکس باشند بدون دل بستگی به آن درخاک بازی می کنند واز این عمل خود شادمان اند ) دچار غرور ، خودبزرگ بینی وخودبرتربینی نمی شوند .
سوم: کودکان دعوا می‌کنند ، وسرو کله یکدیگر را می شکنند و همان لحظه باهم آشتی می کنند ، چون کینه ندارند . کودکان معصوم و پاک اند ، ودچار کینه و رشک و حسد نمی شوند.
چهارم: چیزی برای فردا ذخیره نمی‌کنند ، کودک نگران از فردا نیست ، چون فردایی برایش وجود ندارد و شادمانه در حال و اکنون زندگی می کند . آدمی وقتی اسیر فردا نباشد ، دیگر نگران و مضطرب برای پیش آمد فردانیست ، پس اکنون را در می یابد وبا ارامش و شور وشعف در حال زندگی می کند .
پنجم: کودکان می‌سازند ولی دل نمی‌بندند . کودکان به چیزی دل بسته نیستند ودر زندان تاریک و شکنجه بار دل بستگی خود را محبوس نمی کنند . ووقتی دل بسته نباشند دیگر نگران و دغدغه مندنیستند . کودکان دچار تعلق ودلبستگی نیستند .
وحضرت مسیح (ع ) در انجیل لوقا باب ۱۸ آیه ۱۶ و ۱۷ می گویند ؛
بگذارید کودکان نزد من آیند
ایشان را باز مدارید
زیرا ملکوت خدا از آن چنین کسان است
آمین
به شما می گویم ؛
هرکه ملکوت خدارا همچون کودکان نپذیرد ، هرگز بدان راه نخواهد یافت.
آموزش های ما هستند که با پشتیبانی فرهنگ و باور و عقایدجامعه ،کودکانمان را به بی راهه ی "خود محوری " سوق داده واز آنان موجوداتی خلاف انچه هستند می سازند . همانگونه که ما از خویشتن ، فردی خلاف اصل و ذات و فطرت اصیل خود ساخته ایم . وهمین عامل تمام تشویش و نگرانی ، اضطراب و ناامنی و ناایمنی ما می گردد . وانتخاب سراب را بجای دریا برایمان فراهم می کند . ماوقتی این موضوع را می شنویم به عنوان یک ارزش اجتماعی به آن نگاه می کنیم ، اما هرگز با تدبر به اعماق آن نفوذ نمی کنیم ، درصورتی که این ضدِ ارزش نیست بلکه یک دگرگونی ریشه ای در آدمی ست که ناخودآگاه و ناخواسته بوجود می آید .
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد دراین دیر خراب آبادم .......حافظ
که این بیت حافظ تلمیحی ست از داستان آدم و حوا ورانده شدن آنها توسط شیطان از بهشت ازلی
مگرنه در آدمی بعداز تولد در زمان نوزادی و کودکی نیرویی وجود دارد که اورا به سمت خود می کشاند واین نیرو محرک نیازهای اولیه نوزاد و کودک است ؟ نیرویی که سبب رفع نیاز کودک ، صیانت از او ودفاع از وی است ؟ بسیاری صفات در کودکان وجود دارد که همین صفات با یک انرژی و نیروی باالفعل پشتیبان نیاز های نوزادان و کودکان می گردد . این نیرو در تمام جانداران برای صیانت از خود ، گریز از بزنگاههای خطر و دفاع از خود وجود دارد . اما تفاوت یک کودک و یک فرد بزرگسال در تعمیم این انرژی چیست و چرا این تفاوت چون دره ای مهلک کودک را از اصل و ماهیت واقعی اش جدا می سازد ؟
پنج خصلتی که از قول پیامبر اکرم در بالا ذکر شد در تمام کودکان وجود دارد واگر کودکان سعی در حفظ آن صفات در خود می داشتند وکشور وفرهنگ هر کودکی بستر حفظ و تقویت آن خصائل در کودک می بود ، بدون تردید کودکان نیز در بزرگسالی به ملکوت خدا راه می یافتند اما آنچه می بینیم برعکس این امر است و هر کشور و فرهنگ و باور وعقاید جاری هر کشوری ، کودکان را به راهی خلاف فطرت شان رهنمون می شود . وآنهارا ناخودآگاه در سرابی معلق می سازد که جز نگرانی و استرس و دغدغه و بیگانگی و گریز مداوم و مستمر و ناخوداگاه از حقیقت برای کودکان نیست . حال فرق نمی کند کشوری توسعه یافته باشد ، یا کشوری دین مدار و یا ماتریالیست و....فلسفه ی زندگی آدمیان در هر سرزمینی با هر مرام و مکتب و عقیده و با هر آرمانی حفظ و بقای "خود" دریکایک افراد است . کثرت گرایی آدمیان نیز منبعث از تکثر فکر در آنهاست که این ثمره ی بزرگسالی ست ، وهرکس ماحصل فکر را در خود حقیقت خویش تلقی می کند ( ترفند فکر/خود ) در آدمی که فعلی ناخودآگاه است وهمان نیز سبب بروز تمام مشکلات ، تفرقه و جدال های بشری می گردد. ودر کودکان این کثرت گرایی وجود ندارد .
دلیل آرامش انسان نیز ، که در کودکان نمایان است ، این پنج خصلت است که بزرگسال از انها دور شده ؛
الف _ حقیقت محور بودن کودک
ب _ اسیر تکبر و خود برتر بینی نشدن
پ _ دچار کینه و آز و حسد نبودن
ت _ عدم نگرانی از فردا
ث_ دچار تعلق و دل بستگی نشدن
تفاوت کودک و بزرگسال در همینه . کودک ، انسانی آرام و بی استرس و دغدعه است... کودک ، نگران و مضطرب نیست اسیر ترس و بیم دیروز و آینده نیست به همین دلیل بدون فشار فکری ، آرام و در لحظه و حال و اکنون ، با شادی و شعف زندگی می کند . اما بزرگسال در بیغوله ی ترس و بیم و اضطراب و نگرانی گرفتار است ، به همین دلیل زندگیِ نقدِ مسرت بخش حال و اکنون را از دست می دهد و نگران از آینده ، فردایی نیز برای او هرگز محقق نیست و نفس کلام یعنی بزرگسال به دلیل ترس و نگرانی و دغدغه و تنش ، نقد زندگی را از دست می دهد . چون نفس زندگی ، کشف و تمامیت و آرامش زندگی در اکنون و حال است و دیروز وفردا ، گذشته و آینده ای در هم اکنون وجود ندارد . کودک حال را باشعف تجربه می کند . وبزرگسال نگران از فردایی ست که در اکنون وجود ندارد . وبا تلاشی جانکاه برای فردایی ذخیره می کند که هرگز در حال وجود ندارد . واین واقعیت تجزیه ناپذیر وبی تردیدِ انسان و حیات اوست که قرنها به فراموشی سپرده شده . مسیح (ع) می فرماید ؛
به شما می گویم ؛
هرکه ملکوت خدارا همچون کودکان نپذیرد ، هرگز بدان راه نخواهد یافت .
انسان از نظر خصلت های ذاتی خویش و به چنگآوردن آن خصایل باید لاجرم به کودکی خویش بازگشت نماید . در آن صورت است که به ملکوت اعلی راه خواهد یافت و عمری با شادمانی و شععف و شورو فرخندگی ، با مسرت و با کشف مداوم لذت بخش ناشناخته ها زندگی خواهد کرد . باهیچ کس گلاویز نحواهد شد واین راز حقیقت نگری ، و شادمانی و آرامشِ هر انسانی ست .
اما روند معمول زندگی که غالب انسان ها می شناسند و اسیر آن هستند وفراتراز آن را در نمی یابند ، روندی ست که باعث کاهش و نقصان ، و تعدیل صفات و خصلت های اولیه و ذاتی آنها می شود . وهرچه این صفات در آدمیان کم رنگ تر می شود ، بیم و نگرانی و آشفتگی ، واضطراب و دغدغه مندی مردم بیشتر می شود . ومحو کامل این صفات در افراد آنهارا در جوامع محتلف به ابزارهایی فاقد هویت تبدیل می کند . وراه نجات انسان بازگشت به خویشتن اوست . دراین بازگشت عملی ست که هرکسی آرامش و آسایش و راحتی را دمادم تجربه می کند .
تمام راز ورمز تحول ودگرگونی و رستگاری و فرح بخشی و نجات ما یکایک انسان ها ،در کودکی ماست . باید بدون هیچ پیش داوری وقضاوتی ، بی هیچ انتخاب و انتصابی ، وبی هیچ نتیجه ای به دوران کودکی خود بازگشت کنیم ودراین بازگشت ، بال پرواز ما تا لایتناهی و ملکوت گشوده وباز خواهد شد . ماقبل از این دگرگونی در پیله ای بطور ناخود آگاهانه گرفتار و محبوس هستیم و تمام جولان و فعل و انفعال و انتخاب ما ، بلند پروازی ما در این پیله ی بسته و منجمد مارا در احاطه ی خود دارد ، فراتراز آن اصلا برای مان قابل ادراک وتصور نیست . راز آن چیست که تمام هویت ما در کودکی ماست ؟
بارها گفته ایم که ما گرفتار یک چالش مخرب در خود شده ایم که دراسارت وفرمان پذیری این چالشیم ، مابعداز دوران کودکی به دلایل متفاوت بخصوص غلبه ی فرهنگ و جامعه و روش تربیتی خانواده ها و تحمیل باور وعقاید به ما دچار یک دگردیسی ناخودآگاه و ناخواسته و ریشه ای و بنیادی در خود شده ایم . از حریمی باز ونامحدود و بیکران در فضایی بسته و تاریک و منجمد گرفتار می شویم . وبازگشت به فضای بیکران اولیه و اصیل خود ، راز و راه نجات یکایک ما آدمیان است . واین یک بیان و گفتار و عقیده و کلامی اعتقادی نیست بلکه تجربه ی عینی و شهودی وعملی ست که در هرزمان و عصری ،افرادی خودآگاهانه به آن رسیده اند که این بحث مفصل دیگری ست . اما خودبیگانگی و جدایی از ماهیت واقعی خود آن قدر در طول قرون متمادی در آدمیان قوی و مهلک وغیر قابل برگشت گردیده که راه باز گشت را بروی اغلب مردم مسدود کرده ولی بازهم می توان باخودآگاهی به اصل و هویت اصیل خود بازگشت نمود ، که غیر ممکن و محال نیست . وآن رسیدن به هدف و شنا نمودن در دریایی ملموس و عینی ست ، نه گفتاری و بیانی .... درحالت عادی و روزمره پرده ای مقابل چشم ماست . مادر پشت پرده چیزی نمی بینیم و تنها بیان و کلمه و نوشتار و گفته ها ی کتابی مارا در خود می پیچاند و سیراب و اشباع می کند ، اما بابازگشت به خویشتن با تزکیه ی صفحه ی ذهن و حافظه ، پرده ای از مقابل چشم مان کنار می رود و حقیقت برای ماقابل کشف و دریافت می گردد . اینجاست که کتاب دیگر برای ما مرجع نیست بلکه خود کشف کننده هستیم . هدف ما محکوم کردن کسی ویا به چالش کشیدن کسی نیست ، هدف کنار زدن پرده از مقابل چشم هاست . مازمانی می توانیم باحقیقت درارتباط باشیم که صفات دوران کودکی را دربزرگسالی ، بیهیچ چشم داشت وانتظاری در خود تقویت کرده باشیم وگرنه ، ماگرفتار واژه پردازی و سایه و خیالیم. و دلیل و علت آن چیست ؟....بارها گفته ایم که ما بعداز زمان کودکی به دلیل فشارهای خانواده ، کشور و فرهنگ و اعتقادات و عوامل دیگر ناآگاهانه برای خود مرجع و پشتیبانی در خود می آفرینیم و خودرا ناخودآگاه در چالش این مرکز ذهنی گرفتار می سازیم و تمام تلاش مان نیز بعداز آن ، صرف تقویت و حفظ و فربه ساختن این مرکز کور ذهنی در خود می شود . برای به چنگ آوردن صفات کودکی لاجرم باید این نقطه ی موهوم و مرموز را در خود بی رنگ ومتلاشی نماییم ، بعداز این دیگر ،سدی در مقابل ما برای بچنگ آوردن صفات کودکی وجود ندارد . تازمانی که ما اسیر این نیرو در خود باشیم اسیر یک مرکز فرضی هستیم که آن ماهیت واقعی ما و حقیقت ما نیست بلکه یک مرکز خیالی ست که مارا نااگاهانه گرفتار سراب و خیال می سازد . این تغییر وتحولی بنیادین و ریشه ای ست که برای نجات انسان و زمین باید در یکایک افراد زمین بوجود آید . نه معجزه ای ست ونه کاری آسمانی وغیبی و مافوق ، ومن نیز که از این انقلاب درونی می گویم از کاری خارق عادت نمی گویم بلکه از یک اتفاق ساده در هرکسی سخن می گویم . می گویند ؛ زن گمشده ی نیمه ی وجودی مرد است و مرد گمشده ی نیمه ی وجودی زن ، درحالی که اینگونه نیست .وهرکسی گمشده ی خویشتن است ، ودست یافتن به نیمه ی پنهان در خویش راز آرامش ابدی وسعادت و کمال هرکسی است .
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که درس عشق در دفتر نباشد .....حافظ
*
وبقول سهراب سپهری
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد
*
*دوران زلال کودکی
بیایید
به کودکی خویش باز گردیم
سرزمین بکر مقدس
کشتزار سپید ناکشته
دروازه ی ورود به ملکوت
آنجا که صمیمیت،
پایمال حوادث استدلالی نمی شود
نه دوست هست
نه دشمن
یگانگی ، رمز فروزان زندگی ست
بی چالش غربت و
بی اندوه و زخم وارگی
( کودکان
پیامبران زمین اند
بی ردای رسالتی بردوش
باانبوهِ امت هایِ سینه چاکِ ناشناس )
ما
گُم‌کرده یِ
فروغِ هویتِ لایزالِ خویشتنیم
و غایت ما
سپیده دم زلال کودکی ست.
اصغر ناظمی


2