شعرناب

من در تمام طول تاربکی.......

من در تمام طول تاربکی به نیمه روشن ماه می اندیشم
من با همه سیب های بر شاخه رقصیده ام
من با تمام صخره هایعریان جنگیده ام
کسی بباید شفا دهد چشمانهاین اهوی وحشی را
بره ش را ازبره ها تشخیص نمی دهد!
کسی بباید نگذارد بچه نهنگ عنبر از مادرش جدا بیوفتاد .
کوس ها انتطارکشند!
عقاب ها سر شاخه ها را برای لانه سازی انتخاب میکنند!
شاید دوست دارند به ماه نزدبکتر شوند
پرنده ای که گوشه حیاط ما مرده بود
دهانش بویبهار میداد
و فصل جفتگیری در روبا هایش هنور زنده بود!
لاک پشتی که پشت به ساحل حرکت میکند می خواهد نسل ش را به گهواره نرم ماسه ها بسپرد
حقیقت زندگی
شاید تکرار روز و شب هایست که دران مرگ و تولد جدایی وعشقدر هم امیخته اند!
شاید سفر دور و درازان قاصدهای باشد
که روزی در ته کوچه بن بست ما دور هم باز جمع می شوند
شاید جوانی مادرم بود که روزی در قاب چوبی فریز شد!
شاید عصایی باشد که پیرمردیمحکم به زمین می کوبد که بگوید زندگی هنوز در دلش زنده است
با تشکر
دانیال فریادی
بانقد و نظرخویش به این دلنوشته راهگشا باشید


1