مرشد چلوییحاج مرشد چلویی حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی، شاعر متخلص به "ساعی" و از عارفان معاصر،زادهی ۱۲۶۷ درنهاوندبود. او در راستهی آهنگرها و نجارهای بازارتهرانجنبمسجد جامع،چلوکبابیداشت و چون با مردم با زبان شعر و پند و اندرز برخورد میکرد به حاج مرشد معروف بود. او در بازار تهران جنب مسجد جامع برای عموم، سخنرانیهای هفتگی برپا میداشت. یکی از مطالب بسیار مهمی که جناب مرشد در مورد آن صحبت میکند «اسرار و رموز عشق واقعی» است. به نظر جناب مرشد «عشق واقعی» چند شرط و نشانه دارد: – عشق باید توأم با علم باشد. یعنی: عاشق بداند که معشوق او شایسته این عشق است و حقیقت عظمت او ایجاب میکند که عاشق او باشد. – عشق باید توأم با عقل باشد. یعنی: عقل تایید کند که معشوق او شایسته این عشق است و حقیقت عظمت او ایجاب میکند که عاشق او باشد. – عشق باید توأم با عقل باشد. یعنی: عقل تایید کند که معشوق دارای چنان درجهای از علو است که عقل سلیم، عشق او را تایید میکند. – برای هدایت عشق، نور لازم است. یعنی: عقل میگوید: انسان باید با نور حرکت کند تا به معشوق برسد و عقل، هدایت کننده عشق است. – عشق واقعی یک معیار دارد. معیار عشق کرم است. تنها نسخه دیوان اشعار عرفانی ساعی در زمان خود در آتشسوزی مغازهاش سوخت از این رو پس از تدوین اشعار به جامانده بهدیوان سوختهمشهور شد. او اجازه چاپ اشعار خود را نمیداد، اما پس از درگذشت وی تاکنون چند بار توسط نوهاش حسین عابد چاپ و منتشر شده است. همچنین زندگینامهای از ایشان توسط علی عابد نهاوندی دیگر نوهی او، تهیه و در کتاب بهترین کاسب قرن آمده است. حاج مرشد با عرفای همعصر خود مانندشیخ رجبعلی خیاط،طوطی همدانیوحاج اسماعیل دولابیارتباط دوستانه داشت. میگویند درِ مغازهاش، فقرا صفی داشتند که از داخل راهرو شروع میشد و به اول سالن مغازه ختم میگشت. افراد فقیری که معمولاً عائلهمند بودند و بعضی مورد شناسایی مرشد قرار داشتند، هر روز میآمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذای رایگان و خرجی یومیه میگرفتند. دربارهی زمينهی تحول معنوی خود چنین میگوید: "سالها قبل در سنين جواني که تازه به تهران آمده بودم، فقيری را ديدم که از گرسنگی هيچ جانی نداشت و صدايش در نمیآمد. من هم فقط يک سکه را که تمام دارايیام بود، به فقير دادم و او برای خود غذا خريد. از آن روز به بعد حالات عجيبی به من دست میداد. آن سکه سرنخی برای پيشرفتهای معنويم بود". او در حدود نود سالگی در ۲۵ شهریور ۱۳۵۷ خورشیدی درتهراندرگذشت. همسر سوم مرشد، که در موقع فوت او حضور داشته است، نقل میکند: "هنگام وفات مرشد در حالی که در بستر خوابیده بود و چشمانش بسته بود، سر خود را به طرف قبله چرخانید و به شخص یا اشخاصی که مشاهده میکرد و ما نمیدیدم، گفت: «خودم میآیم» و آنگاه چشم از جهان بست و یک دنیا خاطره از خود به جای گذاشت". قبر اودر مسجد ماشاءالله در کنار امامزاده هادیدر جنبابن بابویهتهران است. این بیت شعر از او بر سنگ عمودی بالای قبر وی نوشته شده است: همچو ساعی از دو عالم درگذر تا شوی از آفرینش با خبر ▪︎چند سخن حکیمانه از مرشد: - همه موجودات دارای صفحهای در خلقت هستند که شرح حال و عظمت آنها در آن نوشته شده است، روی هر برگی از برگهای درختان نوشته شده است که برای مداوای چه بیماری خوب میباشد، ولی بشر با این زبان آشنا نیست. - تقوی و صبر دو کلید بهشت هستند که در دست و زبان آدمی است!. اگر از چیزی ناراحت شدی، زود زبانت را به حرف ناسزا برنگردان؛ بلکه برعکس به طرف خود محبت کن. - بهشت در دست و دهان شماست. ای انسان تو این همه به دنبال بهشت میگردی و آرزو میکنی که اهل بهشت باشی، در حالی که نمیدانی جنت در دهان و دست خود توست؛ دهانی که گفتارش حق و در راه اعتلای کلمه حق و اسماء الله باشد و دستی که دست دهنده است، به خلق خدا نیکی میکند و گره کار مردم را میگشاید. کسی که صاحب چنین دست و زبانی باشد، همه عوالم هستی برای او پست و کوچک میشود و ملائکه پایبند او میشوند. ▪︎نمونه شعر: (۱) کو آن کسی که کار برای خدا کند؟ بر جای بیوفایی مردم وفا کند هرچند خلق سنگ ملامت بر او زنند بر جای سنگ نیمه شبها دعا کند. (۲) باغبان در باز کن من مَردِ گلچین نیستم مینشینم گوشهای گلها تماشا میکنم. (۳) حبابوار برای نظارهی رخ دوست سری کشیم و نگاهی کنیم و آب شویم. (۴) غم و مِهر حسین من غم و مِهر حسین با شیر از مادر گرفتم روز اول که آمدم دستور تا آخر گرفتم بر مشام جان زدم یک قطره از عطر حسینی سبقت از مُشک و گلاب و نافه و عنبر گرفتم عالم ذَر، ذرّهای از خاک پای حضرتش را از برای افتخار از حضرت داور گرفتم بر در دروازهی ساعات، ساعتها نشستم تا سراغ حضرتش از زینب مضطر گرفتم زینبی دیدم چه زینب؟ کاش مدّاحش بمیرد! من ز آه آتشینش، پای تا سر در گرفتم... ناگه از بالای نی فرمود شاه تشنه کامان سر به راه دوست دادم، زندگی از سر گرفتم... (۵) کشتگان عشق کشتگان عشق، بیغسل و کفن خوابیدهاند سر به راه دوست داده، با بدن خوابیدهاند در گلستان شهادت، یکبهیک مانند گل پاره پاره در جوار «ذوالمنن» خوابیدهاند در کنار شاه اقلیم امامت، روی خاک با تن صد پاره، هفتاد و دو تن خوابیدهاند احمد و قاسم چو عبدالله، پهلوی حسین با تن صد چاک و با وجه حسن خوابیدهاند سرزمین کربلا یعنی حسینآباد عشق مردمانش جمله با یک پیرهن خوابیدهاند جاننثارانِ شه دین، ساکنان بزم قُرب بیکس و بیخانمان، دور از وطن خوابیدهاند گر خزان شد گلسِتان مصطفی، فخر زمن نوگلانش، تشنه لب در آن چمن خوابیدهاند چنگ ننْوازید امشب، لشگر! از بهر خدا که اهلبیت شاه، در «بیت الحزن» خوابیدهاند ای صبا! آهستهتر میران به دشت کربلا کودکان در خیمه با حُزن و مِحن خوابیدهاند «ساعیا»! با چشم حقبین، بین که یاران حسین جمله یک روحاند، لیکن تنبهتن خوابیدهاند. (۶) شب هجران فغان! که عترت «خیر البشر»، خرابهنشین شد خرابه بود، ولی بهتر از بهشت برین شد اگرچه آل علی را فلک نشانْد به ویران ببین که خادم ویرانه، جبرئیل امین شد در آن خرابه اگر جای داشت، مور ضعیفی هزار مرغ سلیمانیاش به زیر نگین شد مگو خرابه، بگو گلشن حسینآباد که خاک صحنهی او، مُشک نافهی چین شد سزد که فخر کند بر مقامِ هاجر و حوّا خرابهای که در آن دفن، دخترِ شه دین شد شهی که بود به عرش برین، مقام و مکانش مقام عترت او را، مکان به فرش زمین شد ز بس گریست به ویران، رقیّه در شب هجران وصال و موت بر آن کودک اسیر، قرین شد نوشت«ساعی»تاریخ بینوایی زینب علی که خانهنشین گشت، او خرابهنشین شد. گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها) منابع - بهترین کاسب قرن: خاطرات مرحوم حاج مرشد چلویی -طاب ثراه-، علی عابد نهاوندی، نشر سبحان، تهران، چاپ پنجم (۱۳۸۵). - دانشنامه آزاد ویکیپدیا فارسی.
|