محمد توکلیمحمد توکی شاعری توانا که از جانبازان مدافع حرم اهل بیت عصمت و طهارت است و شعرش سراسر مبین مشکلات جامعه می باشد شاعر «خارج از ساعت اداری» که خود از جانبازان مدافع حرم حضرت زینب(س)است کتاب خود را این گونه آغاز کرده است: تقدیم به شهیدان خیلی زنده؛ جانبازها. این اثر که در نهایت صراحت لهجه سروده شده در دو فصل چیپس خاک و خون و مدادجنگی با سوژهای ملتهب روز روبرو شده است. در شعری از این اثر میخوانیم: اگر در لباس بسیج شعر بگویم میگویند مزدور است اگر در لباس شخصی شعر بگویم میگویند لباس شخصی است مردمی که در تختخواب کتاب میخوانند شعر لخت دوست دارند اشعار این مجموعه عموما در ژانرهای سیاسی، اجتماعی، انقلابی و موضوعات مرتبط با جنگ است؛ اشعاری با نقدهای مستقیم که تیغ ممیزی ارشاد هم تعدادی از صفحاتش را تراشیده است. این شاعر دلیجانی که اخیرا به جهت درمان مجروحیت پنجاه درصدی اش به قم مهاجرت کرده، عبور از کلیشهها، خشونت کلمات، و صراحت لهجه اش را مدیون تجربیات زیستی خود میداند. همانطور که در جایی از کتاب سروده است: سالی چند بار بستری میشوم و چند بار کمتر شعر میگویم ارشاد میگوید: با کتابهای چاپ نشده ات بیمه نمیشوی راستی شاعری که بجنگد به چه دردی میخورد؟ شاید تقدیرهای پنجاه هزار تومانی راستی شاعری که از آمریکا نمیترسد چرا باید از چاپ نشدن بترسد؟ توکلی که در کارنامهی ادبی خود، بیش از بیست عنوان و رتبه برتر کشوری و بین المللی را دارد با چاپ کتابی سیال بین شعر سپید، شعر آزاد و شعر روایت، خود را با چالشی جدید روبرو کرده است، با همه این اوصاف باید دید آیا خارج از ساعت اداری مورد توجه مخاطبین شعر و منتقدین ادبی قرار میگیرد یا خیر. کتاب شعر خارج از ساعت اداری به قلم محمدتوکلی در قطع پالتویی و ۶۰ صفحه توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد. یکی از گام های رسیدن به یک اثر موفق در شاعری داشتن صداقت است برای همین سراغ شاعری رفتیم که در شعرهایش عنصر صداقت یافت می شود اگر از درد می گوید خود طعم آن را چشیده و اگر از جنگ می گوید آن را لمس کرده است . محمد توکلی که تا کنون اشعار ش در دو مجموعه ی ” خارج از وقت اداری ” و ” مداد جنگی ” به چاپ رسیده است شاعری جوان است که در صدق گفتارش همین بس که یادگاری هایی که از جنگ و دفاع از حرم با خود دارد که مدال جانبازی او هستند شعر این شاعر دلیجانی معمولا در ژانرهای سیاسی اجتماعی انقلابی و جنگ است که در ادامه گفت گویی با ایشان را خواهیم خواند . فرهنگ اسلامی: اگر بخواهید هویت شاعرانه ی خود را معرفی کنید؟ حیطه ی شاعری شما چیست و خود را شاعر چه قشری می دانید و دوست دارید مردم شما را بیشتر به چه عنوانی بشناسند؟ محمد توکلّی: بسم الله النور؛ عرض سلام و ادب خدمت مخاطبین محترم شما. شعر برای من وسیله رسیدن به هویت است؛ که هویت خود راه نیست، نحوه ی طی طریق است، همان طور که حضرت حافظ می فرماید: ((حافظ اگر قدم زند در ره خاندان به صدق/ بدرقه ی رهش شود همت شحنه ی نجف)) اما من خود را شاعر یا وارث درد می دانم، آنچه مرا به درد بیاورد را میتوانم شعر کنم پس شاید بشود گفت برای اهل درد می سرایم. و در پاسخ به قسمت آخر سوال شما باید بگویم دوست دارم مرا بعنوان فراری از عنوان بشناسند. فرهنگ اسلامی: نظر شما راجع به جهان شعری امروز چیست؟ محمد توکلّی: متاسفانه شعر در همه جای جهان به نوعی مذبوح موسیقی شده و اهل موسیقی به معنی عامش، صدا را بر محتوا ترجیح داده اند. اما در مورد شعر باید گفت شعر امروز که در آن توجه بر تجربیات زیستی، جزئی نگری و بدعت است، کماکان مسیر موفقی را پیش رو دارد؛ امیدوارم جریان های ادبی اسلامی از این حرکت عقب نمانند. فرهنگ اسلامی: فکر میکنید شاعران امروز نسبت به جامعه متعهد تر هستند یا شاعران گذشته؟ محمد توکلّی: اجازه بدهید پاسخ این سوال را محدود به شعر فارسی کنیم. اگر منظور شما تعهد شاعر به ارزش های اجتماعی است میتوان انقلاب اسلامی را زمانه بازگشت شاعران به شعرهای اجتماعی دانست. چه اینکه مثلا در خصوص سیره ی زندگی فردی و اجتماعی معصومین علیهم السلام، بعد از انقلاب اشعاری سروده شده که هم در کمیت و هم در کیفیت در تاریخ ادبیات فارسی بی سابقه است. فرهنگ اسلامی: جایگاه موضوعاتی مثل عدالت ،پیشرفت ، امید و هزاران گزاره از این قبیل کجای شعر امروز است ؟ محمد توکلّی: امروزه شعرای به نام ما در فرم به نقطه عطف خودشان دست یافته اند اما در مضمون از هر دری سخنی می گویند و همین شده که اکثر اشعار ایشان دارای دغدغه هست اما درد ندارد. فلذا من شعر اجتماعی امروز را در سطوح پائین تری از شعر اهل بیتی و یا شعر آزاد می دانم. امید اینکه شعر اعتراض در دفتر اشعار شاعران ما پر رنگ تر شود که دنیای امروز دنیای دادخواهی است . فرهنگ اسلامی: اگر بخواهیم یک موضوع در شعر را به عنوان حلقه ی گمشده بدانیم از نظر شما آن موضوع چیست؟ محمد توکلّی: همانطور که عرض کردم به نظر بسیاری از شعرای ما از سر تفنن یا انگیزه های دیگر شعر می نویسند، گمشده ی شعر امروز ما درد است، دردی که با گوشت و پوست و استخوان شاعر حس شده باشد، مثلاهر کسی نمی تواند ((آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا)) را بنویسد جز شهریار که دردش را کشیده! فرهنگ اسلامی: بنظرتان شعر تا چه حد می تواند تاثیر گذار باشد.و آیا با سرودن در یک حیطه ی خاص می شود در آن حیطه تحول ایجاد کرد؟ محمد توکلّی: شعر به اندازه ای تاثیر گذار است که شاعرش آن را جدی بگیرد، اگر شعر موثر نبود لبهای فرخی یزدی به هم دوخته نمی شد و یا میرزاده ی عشقی را ترور نمی کردند. اینها البته مثال های نزدیکی بود برای درک بهتر موضوع و گرنه در یک نمونه به قول خود فردوسی (( عجم زنده کردم بدین پارسی)) اما تحول با هر اتفاقی ممکن رخ بدهد فلذا هر شعری مثل هر پدیده ی دیگری متواند منشا تحول باشد یا نباشد. فرهنگ اسلامی: بیت بیت آینده ی ایران را می سراییم چقدر این جمله شدنی است ؟ محمد توکلّی: ایران فرزند امروز نیست، کودکی نیست که من نگران آینده باشم، این گلوگاه را هم دیر یا زود رد می کند، من می گویم ایران بیت بیت آینده جهان را خواهد سرود. فرهنگ اسلامی: و در آخر حرف دل … محمد توکلّی: این بیت از لسان الغیب بعنوان درد دلی در این گفت و گو به یادگار بماند که: ((شهرِ یاران بود و خاک مهربانان این دیار مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد)) نمونه اشعار : دستها را برده بر ابرو چرا؟! از علی زهرا گرفته رو چرا؟! ساخته معمار یثرب اینقدر کوچه ها را تنگ و تو در تو چرا؟! عادت شمع است از سر سوختن شمع من میسوزد از پهلو چرا؟! با تن تب دار با حال خراب خانه را خود میکنی جارو چرا؟! مجتبی قبل از همه فهمیده بود راه میرفتی تو با زانو چرا! ۲ میشود از یاد تو یک لحظه دل غافل مگر؟ میشود بعد از تو ای آرام دل، دل، دل مگر؟ زینب از محمل خودش را بر زمین انداخته میکَنَد از کربلا دل، آدم عاقل مگر؟! توی دست ساربان انگشتر ارباب ماست دست خالی میرود از پیش او سائل مگر؟! با برادر از سفارش های مادر گفته است بر پیمبر هم پیمبر میشود نازل مگر؟! گفت یا رب کن قبول از ما قلیل ما، ولی میشود جان برادر، آه ، ناقابل مگر؟! عقل نه، دل هم تعجب کرده است از کار او زن نه، مردش میشود اینقدر دریادل مگر؟! ۳ رحمان گاوها را برای چرا به دشت می برد و پدر برای چرا؟ به دادگاه رفت قاضی میگفت :”دشت بالا ” از اراضی ملی است گفتیم: ما هم ملتیم اما رحمان را انداختند زندان رحمان خدا را شکر می کرد میگفت : اینجا هم خانه ی ملت است قاضی پیشانی اش پینه داشت پدر درست هایش کل داستان همین است چند ماه بعد عراق به ایران حمله کرد الان که بیست سال از جنگ میگذرد قاضی در کانادا زندگی می کند رحمان در گلزار مادرم ساده دل یک روز گفت : همسایه ها میگویند بهشتی ابروهایش را بر می دارد رحمان عصبانی شد و رفت و ابروهایش را از ته زد آن شب از پدر کتک سیری خورد آن شب سیر خوابید وقتی پدر خسته شد رحمان کمربند را به شلوار پدر انداخت و گفت : می خواهم مثل بهشتی باشم پدر گفت : می خواهی مثل بهشتی باشی برو درس بخوان قاضی شو من گفتم : مگر قاضی شبیه بهشتی است ؟ رحمان با خنده گفت : فعلا که من شبیه بهشتی م راست میگفت بهشتی شهید شد رحمان بهشتی شد قاضی دو تابعیتی الان که سی سال از جنگ می گذرد در اراضی ملی ویلاهای قشنگی ساخته اند اما دشت بالا دیگر بوی رحمان را نمی دهد و من هر وقت دلم برای رحمان تنگ می شود کمربند پدر را بو میکنم
|