شعرناب

قایق (فریاد میزنم) (2)

فریاد میزنم ! (قایق)
اثری ماندگار از نیما یوشیج
سلام و احترام خدمت یکایک شما عزیزان🌻
بخش اول این پست یعنی :قایق (فریاد میزنم) (1) مدتیپیش بر روی وبلاگ سایت فرستاده شد و در آن به تحلیل این اثر توسط شماریاز برگزیده شعرا و هنرمندان کشورمان پرداختیم که میتوانیددر صورت علاقه و سودمند یافتن آن ، در صفحه من ، بخش پست های وبلاگ آن را بیابید و مطالعه کنید.
در بخش دومتوضیحات قایق با نام دیگر فریاد میزنم سروده استادنیما یوشیج ، پدر شعرنوی ادبیات فارسی ایران زمین
به نقد آن از منظر فرمالیستی و اگزیستانسیالیستی میپردازیم.
به قلم :
ریحانه واعظ شهرستانی
محمدرضا واعظ شهرستانی
------------------------------------------------------------------------------------
من چهره‌ام گرفته....
من قایقم نشسته به خشکی.
با قایقم نشسته به خشکی
فریاد می‌زنم:
«وامانده در عذابم انداخته است
در راهِ پر مخافتِ این ساحلِ خراب
و فاصله‌ است آب
امدادی ای رفیقان با من!»
گل کرده است پوزخندشان اما
بر من...
بر قایقم که نه موزون
بر حرف‌هایم در چه ره و رسم
بر التهابم از حد بیرون.
در التهابم از حد بیرون
فریاد برمی‌آید از من:
« در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستی و خطر نیست
هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست
سهو است و جز به پاس ضرر نیست.»
با سهوشان
من سهو می‌خرم
از حرف‌های کامشکن‌شان
من درد می‌برم...
خون از درون دردم سرریز می‌کند
من آب را چگونه کنم خشک؟
فریاد می‌زنم.
من چهره‌ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
«یک دست بی‌صداست
من، دستِ من، کمک ز دست شما می‌کند طلب.»
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریادِ من رسا
من از برای راهِ خلاص خود و شما
فریاد می‌زنم.
فریاد می‌زنم!
1331 ه.خورشیدی
🌻واژگان:
هَزّال (Hazzal):شوخ، لطیفه پرداز، لطیفه گو
مَخافت (Maxāfat) : (۱. بیمناک شدن ؛ ترسیدن) (۲. ترس ؛ خوف)
جلافت (Je(a)lāfat) : (۱. جلف بودن ؛ سبکی) (۲. درشت‌خویی) (۳. بی‌مغزی؛ کودنی.)
---------------------------------------------------------------------------------
گوشه ای از توضیحات(اگزیستانسیالیسم و فرمالیسم) قبل از تحلیل شعر برای درک بهتر نقد:
(منبع ویکی پدیا)
🌻اگزیستانسیالیسم
یاهستی‌گرایییاباور به اصالت وجود(بهانگلیسی:Existentialism) اصطلاحی است که به کارهایفیلسوفانمشخصی از اواخر سدهٔ نوزدهم و اوایل سدهٔ بیستم اعمال می‌شود که با وجود تفاوت‌هایمکتبیعمیق در این باور مشترک هستند که اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز می‌شود نه صرفاً اندیشیدن موضوعی. در هستی‌گرایی، نقطه آغاز فرد به وسیلهٔ آنچه «نگرش به هستی» یا احساس عدم تعلق و گمگشتگی در مواجهه با دنیای به ظاهر بی‌معنی و پوچ خوانده می‌شود مشخص می‌شود.
طبق باور اگزیستانسیالیست‌هازندگیبی‌معناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد. این بدین معناست که ما خود را در زندگی می‌یابیم، آنگاه تصمیم می‌گیریم که به آن معنا یا ماهیت دهیم. همان‌طور کهسارترگفت: ما محکومیم به آزادی. یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم. بعضی مواقع اگزیستانسیالیسم باپوچ‌گراییاشتباه گرفته می‌شود در حالی که با آن متفاوت است. پوچ‌گرایان عقیده دارند که زندگی هیچ هدف و معنایی ندارد در حالی که اگزیستانسیالیست‌ها بر این باورند که انسان باید خود معنا و هدف زندگی اش را بسازد.
🌻فرمالیسم (هنر)
فُرمالیسم هنریبه عقیده‌ای گفته می‌شود که باور دارد، ارزش یکاثر هنریتنها و تنها وابسته به فرم آن (چگونگی ساخت و ویژگی‌های دیداری‌اش) است. در هنر دیداری، فرمالیسم بیان می‌کند که تمام چیزهای ارزشمند یک اثر در خودش نهفته‌است و عواملی مانند ظرف تاریخی ساخت اثر، زندگی هنرمند یا هدف هنرمند از ساخت اثر در درجه بعدی اهمیت قرار دارند. روش نقادى فرمالیستى کلمنت گرینبرگ نظریه‌پرداز و منتقد معاصر تحلیل گردیده است. فرمالیسم به تعبیر گرینبرگ عبارت است از نظریه­اى که ویژگى­هاى فرمىِ اثر را مهم­ترین رکن مقوِّم آن قلمداد کرده و درون­مایه­ى اثر را پیامد تحقق فرم محسوب مى­دارد. بدین اعتبار در نظر وى درون­مایه­ى هر اثر تابعى است از عناصر فرمى. گرینبرگ برداشت خود را با استناد به نقد قوه­ى حکمکانت توجیه نمود. کانت براى هنر عرصه­اى مستقل و متفاوت از حوزه­هاى دیگرى چون علم و اخلاق در نظر گرفت و همین امر سبب ترویج شعار «هنر براى هنر» در هنر فرمالیستى شد. این نگاهِ کانت، بنیاد زیباشناسى گرینبرگ را در عرصه­ى هنر شکل داد و از این رو گرینبرگ نقد فرمالیستى را که به تعبیر او ریشه در مدرنیسم داشت، با تکیه بر ویژگىِ خودآئینى و خودپایندگى صورت­بندى کرد. نکته­ى حائز اهمیت این است که گرینبرگ در نوشته­هاى خود نقد سومکانت را کاربردى نموده و آن‌را به مثابه­ى پایه­ى فلسفى مدرنیسم به طور کلى و فرمالیسم به‌طور اخص تلقى کرده است. در این نوشتار مؤلفه­هاى مهم مرتبط با فرم و فرمالیسم در نقد سومکانت و تأثیر آن بر برداشت گرینبرگ بررسى شده و نوآورى­هاى وى درگستره­ى نقادى هنر و به ویژه نقاشى تحلیل گردیده است. هم‌چنین علت اهمیت یافتن فرم و نفوذ فرمالیسم در حوزه‌ى نقد هنرى معاصر و تأثیر راهبرد گرینبرگ به عنوان پیشاهنگ این فرایند در رهیافت­هاى هنرمندان مدرنیست تبیین شده است.
---------------------------------------------------------------------------------
مقدمه:
با توجه به پتانسیل‌های منحصر به فردِ شعر «قایق»، هم از لحاظ فرم و هم از لحاظ معنا، بر آن شدیم که آن را از دو منظر فرمالیسم و اگزیستانسیالیسم به ترتیب در دو حوزۀ ادبیات و فلسفه مورد نقد و بررسی قرار دهیم.
موسیقی بافتاری به عنوان برجسته‌ترین صناعت این شعر به شاعر این امکان را بخشیده است که بسیاری از حرکات قایقی به گِل نشسته را بازسازی و به دنبال آن بار احساسی و عاطفی خویش را منتقل نماید و به این ترتیب ظرفیت و توان شعر فارسی را توسّع بخشد. علاوه بر این، نیما با استفاده از امکانات دیداری و شنیداری واژه‌ها و بهره‌بردن از دیگر صناعات ادبی توانسته است، فضای ذهنی خویش را در تندیسی از زبان بیافریند که در ادامه به طور مفصل به آن خواهیم پرداخت. به این ترتیب، ابتدا در بخش اول، نقد فرمالیستی این شعر ارائه خواهد شد و سپس در بخش دوم با بهره بردن از نقد فرمالیستی ارائه شده و تطبیق آن با آموزه‌های مکتب فلسفی ادبی اگزیستانسیالیسم، نشان خواهیم داد که این شعر قابلیت قرارگرفتن در زُمرۀ آثار ادبی اگزیستانسیالیستی را دارد.
نقد فرمالیستی شعر «قایق»
از دیدگاه فرمالیست ها ادبیات نظام ویژه ای از زبان است، نه چیزی شبیه مذهب یا روانشناسی و یا جامعه شناسی. نظامی که قوانین، ساختارها و ابزار خاص خود را دارد که باید به مطالعۀ آنها پرداخت نه اینکه آن را به چیز دیگری تقلیل داد. اثر ادبی، وسیله ای برای بیان عقاید، انعکاسی از واقعیت اجتماعی و یا تحقق بخشیدن به حقیقتی متعالی نیست. (ایگلتون، ۱۳۶۸: ۵)
فرمالیسم روسی بیش از هر چیز به دنبال ادبیت متن است. فرمالیست ها می کوشند تا چیزی جز خود متن را بکار نگیرند. آنها تمام عناصر موجود در یک متن را مورد بررسی قرار می دهند تا پیوندهای میان اجزاء راکشف کنند و سپس در پی برقراری پیوندی میان فرم و محتوا بر می آیند؛ چراکه از نظر آنها فرم و محتوا از یکدیگر متمایز نیست بلکه این ها دو روی یک سکّه اند.
صورت یا شکل دریک اثر ادبی عبارت است از هر عنصری که در ارتباط با دیگر عناصر، یک ساختار منسجم را به وجود آورده باشد؛ به شرط این که هر عنصر، نقش و وظیفه ای در کل نظام همان اثر ایفا کند. (شایگان فر، ۱۳۹۰: ۴۴) آنچه که از معنای «هر عنصر» در تعریف بالا می توان دریافت این است که تمام اجزاء و آحاد متن مثل: حروف، هجاها، همخوان ها، واکه ها، وزن، موسیقی، قافیه، ردیف، لحن، صناعات ادبی، واژه‌ها و ترکیب ها، همه و همه جزءِ شکل محسوب می شوند و مهمتر آنکه این عناصر و اجزاء بتوانند با یکدیگر در تعامل و تناسب باشند. به عبارتی، هیچ جزئی بدون نقش و زائد نباشد و از طرف دیگر بتواند در ارتباطی پویا و ارگانیک با سایر آحاد اثر به وحدت انداموار برسد.
ازنظر فرمالیست ها «متن ادبی یک ساختار است و تمامِ عناصرِ موجود در آن با یکدیگر رابطۀ متقابل دارند و به یکدیگر وابسته‌اند. در یک اثر ادبی چیزی وجود ندارد که مجزا و به تنهایی قابلِ مشاهده و مطالعه باشد. هر عنصر منفرد، کارکردی خاص دارد و به واسطۀ آن کارکرد، به کلیتِ اثر پیوند می‌خورد». (برتنس، ۱۳۸۳: ۵۷)
پس از این تعریف کوتاه از مبانی مکتب فرمالیسم، می کوشیم تا با تکیه بر مهمنرین آراء فرمالیست ها و تنها به کمک مؤلفه های درون متنی شعر قایق و با بررسی اجزاء و آحاد اثر به تحلیل آن بپردازیم. با خوانش دقیق شعر، درمی یابیم که درونمایه آن درماندگی، استیصال و اندوه است و فضای کلّی شعر با تلاش و تقلّای شاعر برای رهایی از این موقعیت، شکل می‌گیرد. وزن شعرمفعول فاعلات مفاعیل فاعلن است که البته شاعر در بعضی سطرها تصرف‌هایی در وزن شعر انجام داده است، مثل سطر: «من، دست من کمک از دست شما می‌کند طلب». این وزن با درونمایه شعر و فضای کلّی آن متناسب است و از اوزان نرم و سنگین عروضی ست که برای مفاهیمی مثل گله، حسرت و درد بکار می رود. (وحیدیان، ‌۱۳۸۶: ۷۴) شعر از چهار بند نامتناسب از لحاظ تعداد سطرها تشکیل شده است. بند اوّل دارای دو سطر و بندهای دیگر دارای سطرهای بیشتر است، امّا اندازه بندها با روال روایت شعر متناسب است؛ چرا که شاعر در بند اوّل در طی دو سطر، تصویر ساده‌ای از وضعیت خود ارائه می‌دهد. مثل کسی که در یک جملۀ ساده می‌گوید: «حال من بد است» و قصد او تنها جرقه زدن «چرا» در ذهن مخاطبش است. سپس در بند دوّم و سوّم به پاسخ «چرا» می‌پردازد و حال و روز خود را به طور مفصل شرح می‌دهد و علّت قرار گرفتن خود در چنین وضعیتی را توضیح می‌دهد.
بند اوّل شعر با سطر «من چهره‌ام گرفته» آغاز می‌شود که عمق اندوه شاعر را در سطری کوتاه بیان می‌کند. سپس سطر «من قایقم نشسته به خشکی» را می‌آورد که برای سطر اوّل تصویری کامل کننده است و علاوه بر اندوه، استیصال شاعر را نیز می‌رساند. گرفته بودن چهره چون به معنای در هم فرو رفته بودن اجزاء صورت از شدت اندوه و گرفتار بودن در غم و غصّه است، با در گل فرو رفته بودن قایق و گرفتار بودن آن در خشکی بسیار متناسب است. از طرفی بسامد همخوان‌های انسدادی «ک» و «گ» و «ق» در این دو سطر حرکت بریده بریده قایق به سمت آب را تداعی می‌کند؛ چراکه «وجود پیاپی همخوان های انسدادی، سبک را منقطع جلوه می دهد و بنابراین برای صداهای بریده بریده که درعین حال پیاپی به گوش می رسد بکار می‌رود». (قویمی، ۱۳۸۳: ۴۳)
البته موسیقی شعر و سطرهای کوتاه کوتاه نیز به تداعی حالت هول دادن و حرکت آهسته آهسته قایق به سمت آب، کمک می‌کند. در بند دوّم، سطر آخرِ بند اوّل تکرار می‌شود با این تفاوت که در این سطر «من» به «با» تبدیل شده است: «با قایقم نشسته به خشکی» و این بازگشت به بند قبل انگار بی ثمری به جلو راندن قایق و بازگشت آن به عقب را به نمایش می‌گذارد. استفاده از کلمه عامیانه «وامانده» در سطر بعدی هم انزجار شاعر از قایقی که مایه عذابش شده را نشان می‌دهد (در گفتار عامیانه این کلمه برای بیان انزجار به کار می‌رود.) و هم واماندگی و به گل فرو رفتن قایق را تداعی می‌کند.
خصوصیت بارزی که در سطرهای مختلف این شعر به چشم می‌خورد، استفاده شاعر از زبان خودکار و روایت نثرگونه است. مثل همین عبارت «وامانده در عذابم انداخته است» که عیناً در مکالمه‌های روزمره مورد استفاده قرار می‌گیرد یا عبارت «من چهره‌ام گرفته» یا «من قایقم نشسته به خشکی» که در مورد آخری فقط با جابجایی متمّم در محور همنشینی از زبان نثر فاصله گرفته است. در عبارت «وامانده در عذابم انداخته است» سکته‌ای که در وزن ایجاد شده و همینطور تکرار هجای بلند «آ» در کلمات «وامانده» «عذابم» و «انداخته» توقف‌های پی در پی قایق در راه حرکت به سوی آب و نفس نفس زدن‌های شاعر را برای بیرون آوردن قایق از گل، منعکس می‌کند. در حالی که در سطر «در راه پر مخافت این ساحل خراب» به دلیل روانی وزن و بسامد همخوان روان «ر» که برای تداعی لغزندگی و سیّال بودن به کار می‌رود، این احساس را در مخاطب ایجاد می‌کند که قایق کمی روان‌تر رو به جلو حرکت می‌کند. همچنین در این بند واژه‌های «فریاد»، «وامانده»، «عذاب»، ‌«مخافت» و «خراب» برای نشان دادن حسّ استیصال و ناتوانی شاعر به خاطر موقعیتی که در آن گیر کرده است با هم، هم آیی و تناسب دارند.
استفاده از فعل «گل کردن» برای پوزخند در عبارت «گُل کرده است پوزخندشان امّا» عبارتی پارادوکسیکال (متناقض نما) و آشنایی زدایانه است؛ چرا که «گل کردن» یا «گل انداختن» برای صحبت کردن با بار مثبت در ادبیات کاربرد داشته امّا برای پوزخند، کاربردی تازه و آشنایی زدایانه است.
در سطر بعدی و در عبارت «امدادی ای رفیقان با من،» به علت چهار بار استفاده از مصوّت‌های بلند «ای» و «آ» و کشدار شدن لحن کلام، احساس به سختی حرکت کردن قایق را در مخاطب ایجاد می‌کند و سپس در عبارت «بر قایقم که نه موزون» گویا حرکت رو به جلوی قایق روان‌تر می‌شود و به همین ترتیب در عبارت «بر التهابم از حدّ بیرون» سنگینی و کشداری وزن را داریم و در«من سهو می‌خرم» و«من درد می‌برم» روانی و سبکی آهنگ کلام را.
از طرفی در سطرهای «بر حرف‌هایم چه ره و رسم/ بر التهابم از حد بیرون» واج آرایی همخوان «هـ» علاوه بر اینکه بر غنای موسیقایی شعر افزوده است، نفس نفس زدن به منظور به جلو راندن قایق را نیز تداعی می‌کند. در واقع در این شعر، موسیقی کاملاً منطبق بر آهنگ حرکت قایق است و ازجمله شعرهایی ست که آهنگ شعر قسمتی از بافت شعر است و در ایجاد فضای شعر نقش کلیدی را بازی می‌کند.
در سطر بعدی شاعر با تکرار «بر التهابم از حد بیرون،» بر بیقراری خود تأکید می‌کند. در ادامۀ شعر، از تقابل «مرگ» و «مسخرگی» عمق بی درکی مخاطبانِ شاعر، از موقعیت خطرناک آنان نشان داده می‌شود؛ زیرا مرگ با هزّالی و جلافت در تقابل است به دلیل جدیّتی که در معنای واژۀ «مرگ» نهفته است و سهل انگاری و سبکی و بی مغزی که در معنای واژه‌های «هزّالت» و «جلافت» وجود دارد. بنابراین، شاعر با آوردن سطرهای «در وقت مرگ که با مرگ/ جز بیم نیستیّ و خطر نیست/ هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست/ سهو است و جز به پاس ضرر نیست» گروهی را تصویر می‌کند که در وقت مرگ با تمام بیم و خطرش مسخرگی می‌کنند و به این شکل سبک مغزی و مسخرگی و لاقیدی آنان و بی همصدایی خود و دردی که می‌کشد را به نمایش می‌گذارد؛ چرا که در چنین شرایطی «آنچه البته به جایی نرسد فریاد است …» و پس از آن با عبارت‌های «با سهوشان/ من سهو می‌خرم» شدّت مدارا و تحمّل خود را بیان می‌کند.
از طرفی «سهو می‌خرم» و «درد می‌برم» به علّت داشتن زنگ قافیه به ایجاد موسیقی کناری شعر کمک می‌کند. البته ذکر این نکته لازم است که ترکیب «درد بردن» که به جای «درد کشیدن» به کار رفته یک اشتباه زبانی است که شاید مقصود شاعر از استفاده از آن همین ایجاد زنگ قافیه و موسیقی کناری شعر بوده است. همچنین «حرف‌های کامشکن» ترکیب تازه‌ای است که شاید شاعر از آن «حرف‌های دندانشکن» را افاده کرده است و یا شاید منظور او از این عبارت «حرف‌های تلخ» باشد که در هر دو صورت سطر بعدی یعنی «من درد می‌برم» را توجیه می‌کند و امّا عبارت «خون از درون زخمم سر ریز می‌کند!» عبارتی آشنایی زدایانه است،‌ زیرا سر ریز شدن خون از زخم کاربردی آشناست، امّا در اینجا شاعر با وجود اینکه می‌توانسته از واژه «زخم» که به وزن شعر هم لطمه‌ای نمی زدند استفاده کند، واژه «درد» را به کار برده و به بیانی آشنایی زدا دست یافته است.
در این سطرها و در سطرهای بعدی در عبارت‌های «من سهو می‌خرم»، ‌«من درد می‌برم»،‌ «من آب را چگونه کنم خشک؟»، «من چهره‌ام گرفته»، «من، دست من کمک ز دست شما می‌کند طلب» و «من قایقم نشسته به خشکی» شاعر با استفادۀ آگاهانه از ضمیر منفصل اول شخص یعنی «م» و با تکیه و تأکید بر این کلمه، تنهایی، بی همصدایی، وانهادگی و بی یار و یاور ماندن خود را‌ در جمعی که او را درک نمی‌کنند، برجسته می‌کند. شاید با این منظور که این همه درد من است و هیچ کس در آن با من شریک نیست و این یعنی نهایت تنهایی و وانهادگی. سپس شاعر لُبّ کلام و درونمایه شعر را در سطر «یک دست بی صداست» می‌آورد. در این سطر بسامد همخوان «س» حسرت، سردی، اندوه و استیصال شاعر را نشان می‌دهد. «تکرار همخوان «س» نشان دهندۀ افسردگی، دلمردگی، ناتوانی و احساس سقوط و شکست است». (قویمی، ۱۳۸۳: ۶۱)
عبارت «من آب را چگونه کنم خشک؟» کنایه از امری محال یا غیر ممکن است و در واقع به حرکتی که راه افتاده یا جریانی که شکل گرفته و نمی‌توان جلوی آن را گرفت اشاره دارد. تکرار سطرهای «من قایقم نشسته به خشکی/ من چهره‌ام گرفته» فلاش بکی است به آغاز شعر تا مخاطب حرکت کُند قایق را در لابه لای درد دل‌های شاعر از یاد نبرد و در واقع به این شکل مخاطب را به فضای آغازین شعر بر می‌گرداند.
از طرفی در عبارت‌های «من چهره‌ام گرفته/ من قایقم نشسته به خشکی»، «نوعی ساخت ابداعی نیما در حوزۀ نحو زبان را می‌بینیم؛ دستور نویسان این ساخت ابداعی نیما را اضافۀ گسسته می‌گویند و ضمیر (یا اسم) آغازین مصراع را نهاد می‌دانند که می‌تواند نوعی بدل در مفهوم تأکید برای م (ضمیر در مفهوم ملکی) نیز باشد به نظر می‌رسد ساخت اضافه گسسته افزون بر سنخیت آن با زبان محاوره (من سرم درد می‌کند) شکل دگرگون شده‌ای از یک ساخت نحوی گفتاری مردم مازندران هم باشد.» (علی پور،۱۳۸۰: صص ۱۳۴-۱۳۵)
در بند آخر آهنگ شعر تند می‌شود و وزن شعر بدون سکته و دست انداز و روان است. انگار که حرکت قایق تند شده است و در دو سطر آخر: «فریاد می‌زنم/ فریاد می‌زنم» گویا قایق سُر می‌خورد و به داخل آب می‌غلتد. اگر چه شعر با فریاد شاعر تمام می‌شود، امّا آهنگ شعر حکایت از آن دارد که تقلّای شاعر مؤثر می‌افتد و قایق به گل نشسته راهی دریا می‌شود و این همان روزنه امیدی است که در پایان شعر باز می‌شود و نور امید به آینده را بر شعر می‌تاباند.
عبارت «فریاد می‌زنم» مجموعاً چهار بار (دو بار در ابتدا و انتهای بند دوّم و دو بار در انتهای بند آخر) تکرار می‌شود به شکلی که انگار صدای فریاد شاعر در تمام شعر طنین افکن است. از طرفی بسامد همخوان‌های «ک» و «گ» (یکبار «ک» و سه بار «گ») در سطر «فریاد من شکسته اگر در گلو و گر» صدای بریده بریدۀ شاعر را در گلویش تداعی می‌کند. از طرفی در پنج سطر آخر چهار بار تکرار کلمۀ «فریاد» صدای استمداد شاعر را در فضا می‌پراکند و اصرار و پافشاری او در برابر خواسته‌اش و انزجار او از وضع موجود را نشان می‌دهد.
نتیجه
همان طور که در ابتدای شعر ذکر شد درونمایه شعر احساس استیصال، درماندگی و ناتوانی است که با شکایت شاعر از درک نشدن توسط اطرافیان یا جامعه و تقلّای او برای تغییر شرایط موجود، شعر توسّع یافته و شکل می‌گیرد. در ساختار کلّی شعر آنچه بسیار قابل توجه است، موسیقی بافتاری شعر است؛ یعنی هماهنگی موسیقی شعر با فضای آن و جانداری و پویایی آهنگ شعر به گونه ای ست که می‌توان گفت موسیقی شعر نقش موثری در انتقال حس شاعر، ایجاد فضای ذهنی و ساختن تصاویر مورد نظر او دارد، و با وجود اینکه در بعضی سطرها، سکته‌ها و ناهمواری‌هایی در وزن شعر دیده می‌شود و اشکالاتی در نحو زبان وجود دارد، امّا به خاطر در هم تنیده بودن موسیقی و بافت شعر لطمه‌ای به ریتم کلی شعر وارد نکرده است. در ساختار کلی شعر، شاعر کوشیده است که اجزاء و عناصر مختلف شعر را در خدمت درونمایه قرار دهد و از واج‌ها، حروف، واژه‌ها، لحن کلام، تصاویر و موسیقی متناسب با فضا، برای رسیدن به ساختاری منسجم بهره ی لازم را برده است.
نقد اگزیستانسیالیستی شعر «قایق»:
به طور کلی هنگامی می‌توانیم یک اثر هنری و یا ادبی را در ذیل آثار مکتب فلسفی ادبی اگزیستانسیالیسم بگنجانیم که اصل کلیدی «نشان دادن بدی‌ها، دردها و تلخی‌ها به منظور دگرگونی» در اثر مورد نظر رعایت شده باشد. به عبارت دقیق‌تر و البته محدودتر، اثری در ذیل آثار ادبی اگزیستانسیالیستی دسته‌بندی می‌شود که اولا نویسنده و یا شاعر از منظری انسانی در مواجه با هستی به بیان تلخی‌ها و دردهای وجودی در نثر و یا شعر خود پرداخته باشد و ثانیا هدف اصلی نویسنده و یا شاعر از چنین توصیفی، دگرگون سازی و تغییر وضعیت موجود باشد. به عبارت دیگر، نویسنده و یا شاعر می‌خواهد از طریق طرح پرسش در مورد چرایی وضعیتی موجود و یا ایجاد هراس در مورد عواقب و پیامدهای آن، مخاطب را به تأمل ترغیب کند و با برانگیختن توجه مخاطب به موضوع مورد بحث و ایجاد حس مسئولیت در او در این زمینه در جهت تغییر و دگرگونی وضعیت موجود گام بردارد.
اصولا در آثار ادبی اگزیستانسیالیستی شاعر و یا نویسنده قصد دارد، بعد از طرح تلخی‌ها، زشتی‌ها و دردهای وجودی، با اعتقاد به آزاد بودن و داشتن اختیار به تغییر وضعیت موجود بپردازد و از این طریق در جهت رهایی خود و دیگر اعضای جامعه مؤثر واقع شود. یعنی ویژگی مهم و ذاتی یک نویسنده و یا شاعر اگزیستانسیالیست عبارتست از این که او به اختیار و آزادی‌اش برای تغییر و دگرگون سازی عمیقا باور دارد؛ سرنوشت و تقدیر از پیش برای او شکل نگرفته و اوست که باید با احساس مسئولیت در مورد خود و تمامی انسان‌های دیگر، بیأندیشد، رفتار کند و در جهت رشد و شکوفایی گام بردارد؛ اگرچه چنین نگرشی بسیار دشوار و هستی‌سوز است و سختی‌ها و مشقت‌های بسیاری را به همراه دارد؛ به اصطلاح در مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم گفته می‌شود که فرد هنگامی که با چنین مسئولیتی در قبال خود و جامعه مواجه می‌شود و متوجه می‌شود که او نه تنها در قبال وجود خود بلکه در مورد تک تک انسان‌ها مسئول است دچاره دلهره می‌شود؛ دلهره‌ای که از هنگام لحظۀ روشنگری برای فرد، آرامش و طمأنینۀ را از زندگی او می‌زداید و همواره او را در پرسش‌های فلسفی بسیار در لحظات سکوت و تنهایی غرق می‌کند. (سارتر، ۱۳۹۱)
نکته‌ای که در اینجا لازم به ذکر است تفاوت موشکافانه میان مکاتب فلسفی ادبی ناتورالیسم و اگزیستانسیالیسم است. در واقع این دو مکتب در حالی که در نشان‌دادن بدیها و تلخی‌ها مشابه هستند اما در امری مهم متفاوتند و آن نحوه نگاه آن‌ها به مسئلۀ جبر و اختیار است. به عبارت دیگر، شباهت‌های این دو مکتب ادبی عبارتند از:
هر دو نشان دهندۀ تلخی‌ها، دردها و پلیدی‌ها هستند.
هر دو تیره و یاس آلودند و ایجاد هراس می کنند.
و تفاوت‌ها عبارتند از:
نویسندگان ناتورالیسم معتقد به جبرند در حالی که نویسندگان اگزیستانسیالیسم معتقد به اختیار و آزادی عمل انسانند. بنابراین در مکتب ناتورالیسم قهرمانان مجبورند چنین و چنان کنند و به همین دلیل به اعتقاد سارتر، چنین نوشته هایی نمی توانند خواننده را بیدار کنند. زیرا خواننده به این نتیجه می رسد که آلودگی های زندگی، جبری و تقدیری است و نمی‌توان بر ضد آن‌ها مبارزه کرد. این در حالی است که قهرمان آثار اگزیستانسیالیستی آزادانه به راه بدی می روند و به نظر سارتر این روش موجب خواهد شد که خواننده متوجه آزادی و مسئولیت خود شود، از بدی بهراسد و گرد آن نگردد.
اگزیستانسیالیسم به منظور بیدار کردن اذهان، آگاهی از مسئولیت و دعوت به اندیشیدن ایجاد هراس می کند؛ این در حالی است که چنین هدفی برای مکتب ناتورالیسم محلی از اعراب ندارد.
با توجه به مقدمه‌ای که ذکر شد و با ارجاع به نقد و بررسی فرمالیستی پیش‌تر ارائه شده، در ادامه سعی خواهم کرد نشان دهم می‌توان شعر قایق نیمایوشیج را در دستۀ آثار ادبی اگزیستانسیالیستی دسته‌بندی کرد.
الف. نشان دادن بدی‌ها، تلخی‌ها و دردها در جهت دگرگون‌سازی:همانطور که پیش‌تر اشاره شد، مطابق با مکتب فلسفی ادبی اگزیستانسیالیسم، وظیفۀ هنرمند و نویسنده نشان دادن بدی‌ها و زشتی‌هاست. به عبارت دیگر، به اعتقاد اگزیستانسیالیسم بدی باید نخست کشف شود و سپس دگرگون گردد. در حقیقت، شعار مکتب ادبی اگزیستانسیالیسم چنین است: «نشان‌دادن، به منظور دگرگون ساختن». بنابراین، آن‌چه در آثار ادبی اگزیستانسیالیسم نشان داده می‌شود، نه نمایش سادۀ دنیایی است با همۀ خوبی‌ها و زشتی‌های آن و نه تصویر جهانی است آرمانی، آن‌چنان که باید باشد. برعکس، تصویری است از آن بخشِ جهانِ موجود که به خطا به وجود آمده و باید دگرگون گردد. (سارتر، ۱۳۹۱: ص. ۲۱)
در این زمینه، درونمایه شعر قایق نیز تماما توصیف‌کنندۀ موقعیتی تلخ و دردناک است که با تلاش و تقلّای شاعر برای رهایی از این موقعیت، فضای کلّی شعر شکل می‌گیرد. شاعر در بند اوّل در طی دو سطر، تصویر ساده‌ای از وضعیت خود ارائه می‌دهد؛ مثل کسی که در یک جملۀ ساده می‌گوید: «حال من بد است» و قصد او تنها جرقه زدن «چرا» در ذهن مخاطبش است:
من چهره ام گرفته/ من قایقم نشسته به خشکی.
سپس، در بند دوّم و سوّم به پاسخ «چرا» می‌پردازد و حال و روز خود را به طور مفصل شرح می‌دهد و علّت قرار گرفتن خود در چنین وضعیتی را توضیح می‌دهد. درونمایۀ این بخش بیانگر تلخی‌ها و دردهای شاعر در مواجه با جهان پیرامون و دیگر اعضای جامعه است:
فریاد می زنم/ وامانده درعذابم انداخته ست/ درراه پرمخافت این ساحل خراب/ و فاصله ست آب.
همانطور که پیش تر اشاره شده است، استفاده از کلمه عامیانه «وامانده» در این سطر هم انزجار شاعر را از قایقی که مایه عذابش شده نشان می‌دهد و هم واماندگی و به گل فرو رفتن قایق را تداعی می‌کند.
و یا هنگامی که می‌گوید:
خون ازدرون دردم سرریزمی کند!
ب. تیره و یأس آلود بودن:
درون‌مایۀ شعر در برخی سطور دربرگیرندۀ مفهوم درماندگی و استیصال و در غالب شعر سرشار از غم و اندوه است و به همین خاطر تداعی‌کنندۀ تیرگی و یأس‌آلودی برای خواننده است. برای مثال شاعر بعد از آن‌که به صورت نمادین از قایقش حرف می‌زند که به خشکی نشسته است و او را در موقعیتی قرار داده که برای او عذاب‌آور است، چون فاصله‌اش از آب زیاد است از اطرافیانش طلب کمک و امداد می‌کند اما با پوزخند آن‌ها مواجه می‌شود! چنین واکنشی توسط اطرافیان در مواجه با فردی که طلب کمک می‌کند تداعی کنندۀ فضایی تیره و یأس‌آلود در جامعه در برخورد افراد با هم‌نوعان خود از منظری انسانی است.
با قایقم نشسته به خشکی/ امدادی ای رفیقان با من /گل کرده ست پوزخندشان اما/ برمن/ برقایقم که نه موزون/ برحرف هایم درچه ره و رسم/ برالتهابم ازحد بیرون.
«در سطر بعدی شاعر با تکرار «بر التهابم از حد بیرون» بر بیقراری و دلهرۀ خود تأکید می‌کند. در ادامۀ شعر، از تقابل «مرگ» و «مسخرگی»، عمقِ بی‌درکی مخاطبانِ شاعر، از موقعیت خطرناک توصیف شده نشان داده می‌شود؛ زیرا مرگ با هزّالی و جلافت در تقابل است؛ به دلیل جدیّتی که در معنای واژۀ «مرگ» نهفته است و سهل انگاری و سبکی و بی مغزی که در معنای واژه‌های «هزّالت» و «جلافت» وجود دارد. بنابراین، شاعر با آوردن سطرهای «در وقت مرگ که با مرگ/ جز بیم نیستیّ و خطر نیست/ هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست/ سهو است و جز به پاس ضرر نیست» گروهی را تصویر می‌کند که در وقت مرگ با تمام بیم و خطرش مسخرگی می‌کنند و به این شکل سبک مغزی و مسخرگی و لاقیدی آنان و بی همصدایی خود و دردی که می‌کشد را به نمایش می‌گذارد؛ چرا که در چنین شرایطی «آنچه البته به جایی نرسد فریاد است …» و پس از آن با عبارت‌های «با سهوشان/ من سهو می‌خرم» شدّت مدارا و تحمّل خود را بیان می‌کند.»
درالتهابم ازحد بیرون/ فریاد برمی آید ازمن/ « دروقت مرگ که با مرگ/ جزبیم نیستی و خطر نیست/ هزالی و جلافت وغوغای هست و نیست/ سهوست و جزبه پاس ضرر نیست»/ با سهوشان/ من سهو می خرم.
ج. تنهایی و وانهادگی:
در اگزیستانسیالیسم نوع دوم، یعنی اگزیستانسالیست غیرمذهبی که توسط سارتر توضیح داده می‌شود، فرد «وانهاده» و «تنها» است. به عبارت دیگر، از نظر این مکتب فلسفی انسان در پهنۀ هستی در برابر طبیعت و آسمان تنهاست. گویی انسان به این جهان پرتاب شده است و هیچ گونه جبر علّی و یا قدرت ماورایی وجود ندارد که انسان به آن تکیه‌کند و یا به آن متوسل شود و از آن تسلّی یابد؛ تنها انسان است و انسان.
در شعر قایق، در عبارت‌های «من سهو می‌خرم»، ‌«من درد می‌برم»،‌ «من آب را چگونه کنم خشک؟»، «من چهره‌ام گرفته» و «من قایقم نشسته به خشکی» شاعر با استفادۀ آگاهانه از ضمیر منفصل اول شخص یعنی «م» و با تکیه و تأکید بر این کلمه، تنهایی و وانهادگی خود را توصیف می‌کند؛ شاید با این منظور که این همه درد من است و هیچ کس در آن با من شریک نیست و این یعنی نهایت تنهایی و وانهادگی».
ج. آزادی و اختیار و احساس مسئولیت در قبال دیگران:
از آنجا که اگزیستانسیالیسم بشر را مالک و صاحب اختیار آنچه هست قرار می‌دهد، بنابراین مسئولیت کامل وجود او را بر خود او مستقر می‌کند. همچنین باید به این نکته نیز توجه داشت که وقتی در اگزیستانسیالیسم گفته می‌شود که بشر مسئول وجود خویش است، منظور این نیست که بگوییم آدمی مسئول فردیت خاص خود است، بلکه مراد آن است که هر‌فردی مسئول تمام افراد بشر است. (سارتر ۱۳۹۱: ص. ۳۱) چرا که انسان با انتخاب هر چیز و انجام دادن هر عملی، خود به خود در حال آفریدن بشری است که او می‌خواهد آن‌گونه باشد. به عبارت دیگر، او در حال ساختن تصویری از بشر است که به عقیدۀ او بشر به طور کلی باید آن‌چنان باشد. در حقیقت، مطابق با مکتب اگزیستانسیالیسم آن‌چه من از خویشتن می‌سازم، نمونه و سرمشقی برای تمامی افراد بشر است. بنابراین، انسان مسئول تمامِ افراد بشر خواهد بود و در هر انتخاب و انجام هر عملی باید مراقب افکار و رفتار خود باشد. (سارتر، ۱۳۹۱: ص. ۳۲)
در بند آخر شعر قایق، شاعر با توسل به این مضمون «یک دست صدا ندارد»، از فریادی حرف می‌زند که اگرچه در گلویش شکسته است اما رساست و معنای آن برای مخاطب معلوم و روشن است. در حقیقت، شاعر با بیان چنین مضمونی دارد به مخاطب خود می‌فهماند که وضعیت اجتماعی موجود برای تو نیز روشن است و با این کار احساس مسئولیت در قبال وضعیت موجود در مخاطب او نیز برانگیخته می‌شود. بعلاوه، اگرچه شاعر در سطور دیگر به استیصال و ناتوانی خود در نجات قایق به خشکی نشسته اشاره کرده است اما در بند پایانی با طلب کمک از دیگران امیدواری خود برای دگرگون‌سازی (و یا به اصطلاح شاعر خلاصی از این وضعیت) را برای مخاطب تداعی می‌کند:
من قایقم نشسته به خشکی/ مقصود من زحرفم معلوم بر شماست/ یکدست بی صداست/ من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب./ فریاد من شکسته اگردرگلو، و گر/ فریاد من رسا/ من از برای راه خلاص خود و شما/ فریاد می‌زنم/ فریاد می‌زنم!
منابع مندرج در پایان مقاله:
طاهباز، سیروس. (۱۳۸۹). مجموعۀ کامل اشعار نیما یوشیج. گرد آوری، نسخه برداری و تدوین. تهران. نشر: نگاه
وحیدیان کامیار، تقی. (۱۳۸۶). وزن و قافیه شعر فارسی. چ۷٫ تهران: مرکز نشر دانشگاهی
قویمی، مهوش. (۱۳۸۳). آوا و القا: رهیافتی به شعر اخوان ثالث. تهران. هرمس
دهخدا، علی اکبر. (۱۳۶۵). لغت نامه. دانشگاه تهران: مؤسسۀ دهخدا
علی پور، مصطفی. (۱۳۸۰). ساختار زبان شعر امروز. تهران: نشر فردوس
ایگلتون، تری. (۱۳۸۰). پیش در آمدی بر نظریۀ ادبی، ترجمۀ عباس مخبر. تهران: نشر مرکز
برتنس، هانس. (۱۳۸۳). مبانی نظریه‌های ادبی، ترجمۀ محمدرضا ابوالقاسمی، تهران: ماهی.
سارتر، ژان پُل (۱۳۹۱)، اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، ترجمۀ مصطفی رحیمی، تهران: نیلوفر، چاپ چهاردهم.
شایگان فر، حمید رضا. (۱۳۹۰) . نقد ادبی. (چاپ چهارم). تهران: نشر دستان
------------------------------------------------------------------------------------
امیدوارم این برسی ، مفیدِ نگاه و اندیشه شما واقع شده باشد
و از ارزش و وقتی که برای مطالعه نهادید بسیار متشکرم :)🌻
اردیبهشت 1400


1