شعرناب

مرکز سروش و . . . . زندگی دوباره ( دوم )


مرکز سروش و . . . .
دلم برای مادرم تنگ شده بود
همه جا تمیز است، حتی یک بوی ناراحت کننده و یا مشمئز کننده هم به مشام نمی‌رسد، نه اینکه به خاطر ما که مهمانشان بودیم همه جا را تمیز کرده باشند، همه ادم‌هایی که اینجا زندگی می‌کنند تمیز و پاکی را انتخاب کرده‌اند.
به سراغ ایوب می‌روم، مرد جوانی که در گوشه‌ای نشسته و به آدم‌هایی که از مقابلش عبور می‌کنند نگاه می‌کند، انگار دنبال گمشده‌ای در بین آنهاست. به سراغش می‌روم، به رسم ادب می‌ایستند، با او دست می‌دهم و او هم محکم دستانم را فشار می‌دهد، شاید می‌خواهد با این کار نشان دهد هنوز قوت جوانی در بدنش است و اعتیاد نتوانسته او را ازپای دربیاورد. او بچه تهران است، رفیق بازی کاردستش داد ومعتاد شد، خانواده اش او را طرد کردند، همان رفقایی هم که فکر می‌کرد تا همیشه پشتش می‌ایستند هم رهایش کردند، تک و تنها ماند با غول اعتیاد، در یکی از شب‌های سرد زمستان در میدان هرندی او و چند نفر دیگر را سوار ماشین کردند و به اینجا آوردند.
خودش می‌گوید: خدا خواست و دوباره جان گرفتم، با کمک مددکاران موفق شدم با خانواده‌ام تماس بگیرم و همین پنج‌شنبه گذشته پس از مدت‌ها آن‌ها را دیدم. آقا به خدا وقتی مادرم را دیدم قلبم از سینه‌ام کنده شد، دلم برای بوی تنش تنگ شده بود، چند دقیقه او را در آغوش گرفتم و بوییدمش. آقا به خدا دعای خیر مادرم بود که پایم به اینجا باز شد.
ایوب را در آغوش گرفتم، احساس می‌کردم او برادرم است که سالهاست از او بی خبر بوده ام. درمیان حرف‌های ادم‌هایی که اینجا بودند تعریف بچه‌های مددکاری را زیاد شنیدم، پرسان پرسان خودم را به مددکاری رساندم، خانمی که مسئول آنجاست می‌گوید:یکی از اصلی‌ترین کار‌های ما در اینجا پیگیری برقراری ارتباط این مددجویان باخانواده‌هایشان است، این افراد به خاطر اینکه مدت‌های زیادی از خانواده‌هایشان دور بودند دیگر خبری از آن‌ها ندارند حتی بعضی از آن‌ها یک شماره تلفن هم ندارند که بتوانیم با خانواده‌هایشان تماس بگیریم.
او ادامه می‌دهد:اما کار ما به اینجا ختم نمی‌شود، یکی دیگر از کارهایمان پیدا کردن مددجویانی است که دوست ندارند با خانواده‌هایشان ارتباطی داشته باشند، با چند جلسه مشاوره و کار‌های مددکاری توانسته‌ایم این افراد را با خانواده‌هایشان ارتباط بدهیم.
قسمت دیگری که گذرمان به آنجا افتاد، کارگاه خیاطی بود که چند نفر از مددجویان در آنجا مشغول کار بودند، این مرکز را مرد جوانی به نام بهروز راه انداخته، فردی که چند سال پیش به عنوان کارآفرین نمونه انتخاب شد. به سراغش که می‌روم می‌گوید: وقتی نیروی انتظامی از من درخواست کمک کرد بدون هیچ مکثی قبول کردم، حالا با میل خودم و از صمیم قلبم برای حدود ۵۰ نفر دستگاه وارد این کارگاه کرده‌ام و تا حدود ۷۰ نفر کارآفرینی انجام می‌شود. به امید خدا اگر دومین کارگاه هم با کمک مسئولان اغاز به کار کند افراد بیشتری را مشغول به کار می‌کنیم.
سروش جایی برای زندگی
بدون شک مرکز سروش یکی از خدمات پلیس مبارزه با مواد مخدر است، مرکزی که نیروی انتظامی برای سرپاکردن آن تلاش زیادی کرد، سرهنگ محمد بخشنده در حاشیه این طرح در گفتگو با خبرنگار میزان گفت: از ۱۲ آذر ماه سال گذشته این مرکز راه‌اندازی و اکنون افتتاح شده است.
سرهنگ بخشنده گفت: این مرکز دارای حوزه‌های مختلف ابنیه است، که ۱۲ دستگاه وسیله نقلیه در این مرکز در حال فعالیت است.
وی افزود: ۶۵۰ مدد جو در حال کار در این مرکز هستند، بیش از ۳۵۰ نفر از مدد جویان با خانواده‌های خود در ارتباط هستند.
رئیس پلیس مبارزه با موادمخدر پایتخت گفت: ۱۲۰ نفر از معتادان به دلیل طلاق، مسائل اقتصادی و ... و ۴۶۸ نفر نیز از طریق دوستان ناباب دچار اعتیاد شدند.
وی افزود: ۵۴۰ نفر از افراد حاضر در این مرکز دارای سابقه ترک اعتیاد دارند که ۴۸۰ نفر در استان تهران ساکن و ۱۲۰ نفر از معتادان نیز ساکن سایر استان‌ها کشور هستند.
سرهنگ بخشنده خاطرنشان کرد: در این مرکز پزشک‌ها در حال فعالیت روزانه هستند و در خصوص بحث درمانی مشکلی نداریم.
خداحافظی با برادر‌هایم
کلمه برادر، واژه‌ای که در مرکز مهر سروش بار‌ها شنیده می‌شود، آن‌ها همه برادر هستند، همدیگر را دوست دارندومحبت در میان آن‌ها موج می‌زند. بعد از ظهر شد که از راه رسید وقت خداحافظی از برادرهاست. چند ساعتی را با آن‌ها گذرانده بودیم،رفیق شده بودیم ،حرف همدیگر را می فهمیدیم انگار آشنایانی بودیم که سالها از همدیگر خبر نداشتیم.
تا همین چند ماه پیش روشی که برای زندگی انتخاب کرده بودند باعث شده بود آن‌ها دور از خانه، خانواده و جامعه باشند، اما حالا عزمشان را جزم کرده اند تا به یک زندگی جدید سلام کنند.از مرکز مهر سروش که به سمت تهران حرکت کردیم چهره‌هایی که غبار زندگی از آن‌ها شسته شده بود، لبخند‌هایی توام با امید مدام درمقابل چشمانم بود، سروش، ایوب، محمدرضا، بهروز، عباس این‌ها برادرهایم هستند، برادر‌هایی که دعایم برای آن‌ها سلامتی، دل خوش و آغاز یک زندگی شاد در کنار خانواده هایشان است.
آرزوهای آنها دست نیافتنی نبود.کار،محبت خانواده و جامعه ظرف انتظارهای آنها را پر می کرد.
پایان
افتاده بپا خاسته
باقر رمزی باصر


1