شعرناب

استپان زوریان

استپان زوریان
استپان بقایی آراکلیان متخلص به «استپان زوریان» داستان‌نویس بزرگ ارمنی سوم سپتامبر سال ۱۸۸۹ در شهر قره‌ کلیسا ـ‌ گیروواکان امروزی ـ به‌دنیا آمد. در سال ۱۹۰۶ به تفلیس مهاجرت کرد و به قلم‌زنی در نشریه‌های ارمنی زبان این شهر پرداخت.
نخستین داستان کوتاه او در سال ۱۹۰۹ به چاپ رسید و به‌طور جدی وارد دنیای ادبیات شد. سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۰ به ارمنستان بازگشت و فعالیت‌های گسترده اجتماعی ـ ادبی‌اش را شروع کرد.
استپان زوریان، سال‌های زیادی رییس انجمن نویسندگان ارمنستان و سردبیر نشریه‌های گوناگون ادبی ـ علمی بود و انستیتوهای فرهنگی بسیاری را اداره کرد. آثار استپان زوریان به زبان‌های بسیاری از ملل جهان ترجمه شده و خود او نیز بسیاری از آثار نویسندگان بزرگ جهان را از زبان روسی به زبان ارمنی برگردانده است.
او که از پرکارترین نویسندگان معاصر ارمنستان به شمار می‌رود، ۱۴ اکتبر سال ۱۹۶۷ بدرود حیات گفت.
مجموعه داستان‌های کوتاه و داستان‌های بلند و رمان‌های این نویسنده نامدار ارمنی در سال ۱۹۶۰ میلادی در ۱۰ جلد انتشار یافته است. کتاب «باغ سیب، باران و چند داستان دیگر» را« احمد نوری زاده» به فارسی برگردانده است.
در کتاب باغ سیب می‌خوانیم:
در روستای اوران باغ سیبی وجود دارد که متعلق به پیرمردی سرزنده به نام بابا مارتین است. بابا مارتین که سال گذشته همسر خود را از دست داده دو دختر به نامهای نوین و آنگین دارد...
بابا مارتین، پیرمرد مهربان یک سال پس از مرگ همسرش، با چهره‌ای شکسته اما روحیه‌ای قوی، همچنان با کمک «ساهاک » به امور باغ رسیدگی می‌کند. شامه قوی داماد دکاندار او که گرایش لئیمانه‌ای به مال‌اندوزی دارد و استعدادی خاص برای انجام کارهای غیراخلاقی، متوجه تصاحب باغ سیب می‌شود.
او هر هفته به بابا مارتین سر می‌زند و با ابراز مهربانی و دلسوزی‌های ریکارانه و کاملاً ظاهری برای بابامارتین هدیه می‌برد، با این خیال و انگیزه که باغ سیب هر چه زودتر به همسر او برسد. نقطه مقابل دکاندار باجناقش، «وانس» خیاط است که نه چرب‌زبانی میکند و نه برای تصاحب باغ سیب نقشه می‌کشد. بابامارتین دنیادیده و باهوش تفاوت وانس را با آرتوش کاملاً دریافته است.در میان کارگران آنها زنی به نام نونوفر توجه بابا مارتین را جلب می کند و چندی بعد بابا مارتین برای انجام کارهای خانه از او کمک می گیرد. هنگامی که دو خواهر لباسهای مادرشان را تن نونوفر می بینند از پدرشان می خواهند...
جمع‌آوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


1