باید رفت باید رفت از شب از تا ریکی با وا ژه ها ی خسته از قلب شب زدود تا بلور سحر با تب داغ خو رشید به دیدار آینه رفت با دلی سر شار از سپیده دم آنگاه باید در ها را باز کرد به جمله رسید کلمه را دعوت کرد با زبان وا ژه شعر بخواند باد باران جویبار پا ییز بهار بنفشه آسمان را خورشید را فریاد سکو ت شعرم شد 25/آذر/91 (رقیه حبیبی )
|