چای کهکشان ۱فضایی: یه سری چیزا رو اون هیچوقت نمیفهمه مورچه ... مثلا اون از کجا میخواد بفهمه که دیروز که داشتم به رنگهای سیاره مشتری نگاه میکردم با دیدن رنگ خاکی یاد موهاش افتادم رنگ قهوه ایش منو برد سمت چشماش یا رنگ زرد منو یاد اون لباسی انداخت که توی اولین دیدارمون تنش بود ،از کجا میخواد بفهمه که روی یکی از گلهای باغچه اسم اونو گذاشتم تا هر صبح رو با بوییدنش شروع کنم اون از کجا میدونه که من شبا قبل خواب اینقدر بهش فکر میکنم تا خوابم بگیره این چیزا به ظاهر خیلی بی اهمیته و اون شاید هیچوقت نفهمه مورچه: این خیلی بدیهیه ...خب تو هم نمیدونی کی روی اون کره خاکی هرشب با نگاه کردن به ستاره ها یادِ تو میافته :)🐜 _بخشی از رمان چای کهکشان_ سحر غزانی
|