بدشانسیاز روزی که به دنیا آمدم بدشانسی همپای من قدم به قدم کنارم بود سایه به سایه دنبالم. کم کم از گوشه و کنار به گوشم رسید که پدر تا 6 ماهگی حتی نیم نگاهی به من نکرده بود،چون از برادر بزرگترم؛ ریز جثه تر بودم و پدر آرزوی پسری با قد بلند داشت. همیشه هرکاری می کردم با یک" نه "بزرگ مواجه می شدم . "نه" ای که مثل زلزله چند هزار ریشتری دلم و می لرزوند و اگر هم فکر می کردم کار درستی دارم انجام میدهم، با حرف این و آن سست می شدم و به حساب بد اقبالی خود می گذاشتم. تو یک مهمانی، تشتک نوشابه از طرف کنکره های تیزش افتاده بود روی فرش، بین آن همه بچه تنها کسی که دستش را روی آن گذاشت و از شدت درد جیغ کشید، من بودم. وسط مهمانی پدرمجبور شد، مرا به درمانگاه ببرد، تا دستم را پانسمان کند. نگاهش سنگین بود و عصبی. اگر این ماجرا را پای بدشانسیم نگذارم پس چه می تواند باشد. کم کم گوشه گیر شدم، تا از متهم شدن در امان بمانم. انگار؛ همه چیز آرام شد. اما هنوز در سکوتم باز گوشه کنار می شنیدم چه آدم بد قدم و بدشانسی هستم. راستش همیشه به خودم می گفتم خوش شانس تر از من وجود ندارد و همیشه برای اینکه کم نیاورم ، جلو دوست و آشنا، از شانس و موفقیت های زندگیم می گفتم. اما واقعیت این نبود. هرجا می رفتم و هر کاری را می خواستم شروع کنم "ب" بسم الله و نگفته یک مانع به بزرگی سد لتیان جلویم سبز می شد. شروع نکرده می خوردم به بن بست. کنکور آغاز شد برای رفع اتهام بدشانسی، با تلاش شبانه روزی رشته ی مورد علاقه ام قبول شدم، اما تو یک جزیره دورافتاده با یک دنیا فاصله. خوب اگر از بدشانسی نبود حتما انتخاب غلطم بود. استادی داشتم که به بداخلاقی شهره بود. از همان روز اول با همه برخورد تند و تیزی داشت. من سعی کردم مورد اصابت موشکهای خمسه خمسه رعد و برق چشمانش قرار نگیرم. تنها بودم، همه اتاقهای خوابگاه پر بود و مجبور شدم اتاقی نزدیک دانشگاه اجاره کنم. همین باعث شد از ترس برخورد استاد با خودم همیشه مجهز به سلاح علم باشم. و این باعث شد ظرف مدت کوتاهی نفر اول کلاس و البته مورد اتهام دانشجویان به خود شیرینی وچای شیرین و از این دست القاب شوم. آخر ترم نفر برتر دانشگاه شدم و مغضوب دانشجویان. اگر این بد اقبالی نیست پس نشانه چیست؟ حالا بزرگ شدم معنی شانس و بدشانسی را فهمیدم و معنی نگاه نگران پدر را. حالا می دانم بی توجهی های خودم باعث اینهمه توهم بدشانسی بود. رفتار گوشه گیرانه خودم باعث متهم شدنم بین دانشجویان کلاس بود. حالا اعتراف می کنم من آدم موفقیم و هرگز بدشانس نبودم .. هرگز 27اردیبهشت98 آذر .م
|