کار خوب. خدا درست کند سلطان معمود خر کیدر کاخ سلطان معمود سر دو نبش دو گدا می نشستن یکی بسیار چاپلوس و متملق بود وزیر میومد سردار می یومد می گفت شاهنشاها بزگوارا سلطان بلخر این حرف ولی اون یکی ساکت بود آن گدای چاپلوس می گفت تو هم زبانت را حرکت بده این را خدا بهت داد تا از او کار بکشی می گفت کار خوب خدا درست کند سلطان معمود خر کی گدار چاپلوس گفت یه نگا به ظرف جلو کن صبح تا حالا دو سکه هم کاسب نبودی باز همان جمله را تکرار می کردکار خوب خدا درست کند سلطان معمود خر کی همان طور می گذشت ماها و سالهاو ان گدا همان شعار را می داد رفته رفته خبر به دربار رسید سلطان به وزیر گفت این دو گدارا دیده ای گفت بله فربانت گردم یکی بسیار ساکت و دیگر بسیارچاپلوس یک در دربار بود گفت او یه شعری می دهد همیشه هم تکرار می کند سلطان پاپی شد گفت چه می گوید گفت جسارت نباشداو می گوید کار خوب خدا درست کند سلطان مهمود خر کی سلطان احظه ای فکر کرد بعد گفت بروید یک مرغ فربه بیاورید سرش را ببرید و شکمش را خالی کنید و از مخلفات مرغ بریان در شکمش بکنید و بعد دستور داد از خزانه قیمتی ترین. الماس را بیاورند گفت در شکم مر گذاشتن بعد گفت برای نهار گدای چاپلوس ببرید وقتی مرغ را آردند دیدند که گداهه دارد یک بوقلمون بریان را می خوردمرغ را بهش دادند گداهه روکرد به آن گدای ساکت گفت امروز چند سکه کار کردی گقت سه سکه گفت اون به من بده مرغ مال تو گداه ساکت قبول نکرد گفت دو سکه بده باز قئل نکر گفن بکی بازمقبول نکرد گفت امروز زرنگ شدی مرغ مال تو گدای ساکت مرغ را گرفت گفت برایامروز بس به خانه می روم به خانه که رسید لقمه اول را که خورد خواست لقمه دوم را بگیر که چشمش به الماس افتا رفت فروخت کار و کاسبی را انداخت دیگر هم گدایی نکرد مدتی بعد سلطان سراغ گدای چاپلوس را گرفت گفتن هنوزمشغول همان کار چاپلوس است سلطان گفت بروید بیاوریدش گفت ما برای تو الماس فرستادیم هنوز گدایی می کنی گفت قربان سرت گردم به من نرسیده است گفت مردک در شکم آن مرغ بود گدای بیچاره از شدت ناراحتی افتاد سلطان دستور داد گفت چوب فلک را بیاورید و اور بستند سلطان گفت اگر شلاق نمی خواهی بخوری بگم کار خوب خدا درست کند سلطام معمود خر کب تکرار کن وگر نه شلاق می خوری
|