شعرناب

منتخب جملات کتاب:انجیل توماس

انجیل توماسکتابی است که در سال ۱۹۴۵ در نجع حمادی مصر یافت شد. این کتاب شامل ۱۱۴ عبارت منسوب به عیسی مسیح است که برخی از آنها شبیه به واژگان در اناجیل عهد جدید می‌باشد.
بر خلاف چهار انجیل در عهد جدید انجیل توماس با سبک داستان گویی نوشته شده است که تلفیقی از سخنان عیسی مسیح است.
یکی از عبارات این کتاب که در آن ضدیت با زن و جنسیت مونث دیده می شود و بیشتر شباهت به افکار گنوستیکی دارد، عبارت 114 است
"114: پطرس (از عیسی) در خواست کرد: مریم ما را ترک کند، زیرا زنان سزاوار زندگی (در ملکوت خدا) نیستند! عیسی گفت: بنگرید، من او (مریم) را نرینه می کنم (به مرد تبدیل می کنم) تا او بتواند یک روح زنده شود مانند شما مردان! زیرا هر زنی خود را مذکر (مَرد) کند به ملکوت آسمانی وارد می شود." (ویکی پدیا)
**********************
گزینده آیات انجیل توماس
**********************
«بگذار آن کس که می جوید همچنان بجوید تا بیابد. چون می یابد، به زحمت می افتد. چون به زحمت می افتد، حیران می شود و بر همه فرمان می راند.»
2
(3) عیسی گفت: «اگر آنان که پیشوایی تان می کنند به شما بگویند بنگرید، ملکوت در آسمان است، در این صورت، پرندگان آسمان بر شما پیشی جسته اند. اگر ایشان به شما بگویند آن در دریاست، در این صورت، ماهیان از شما پیشی جسته اند. بلکه، ملکوت در درون شماست. و بیرون شماست. چون بخواهید خودتان را بشناسید، شناخته می شوید، و در می یابید که شمایید پسران پدر زنده. اما اگر خود را نشناسید، در مسکنت به سر می برید و شمایید آن مسکنت.»
3
(8) و گفت: «انسان به ماهیگیر دانا مانند است که تورش را به دریا انداخت و آن را پر از ماهیان کوچک از دریا برکشید. ماهیگیر دانا در میان آنها یک ماهی بزرگ بزرگ دید. او تمام ماهیان کوچک را به دریا انداخت و به سهولت ماهی بزرگ را برگزید. هر که را گوش شنیدن هست، بشنود.»
4
زیرا، آنچه به دهانتان می رود آلوده تان نمی کند، بلکه آنچه از دهانتان بیرون می آید شما را آلوده می کند.
5
(18) شاگردان، عیسی را گفتند: «ما را بگوی که انجاممان چه خواهد شد.» عیسی گفت: «مگر آیا آغاز را کشف کرده اید که در پی انجامید؟ زیرا هر جا آغاز است، آن جا انجام خواهد بود . خوشا بر حال کسی که در آغاز جای خود را می گیرد؛ او انجام را می شناسد و مرگ را نمی چشد .»
6
(20) شاگردان، عیسی را گفتند: «به ما بگو که ملکوت آسمان چه چیز را ماند.» ایشان را گفت: «به خردلی می ماند که خردترین دانه هاست . ولی چون در خاک شخم خورده بیفتد، گیاهی تنومند از آن پدید آید و سرپناه پرندگان آسمان می شود.»
7
(22) عیسی نوزادانی دید که شیر می خوردند. به شاگردانش گفت: «این نوزادان شیرخوار به آنان که به ملکوت وارد می شوند شبیهند.» ایشان او را گفتند: «پس ما نیز چونان کودکان به ملکوت وارد می شویم؟» عیسی بدیشان گفت: «هر گاه دو را یکی سازید، و هرگاه درون را چون بیرون و بیرون را چون درون سازید و بالا را چون پایین، و هنگامی که نرینه را با مادینه همسان سازید به گونه ای که مذکر، مذکر نباشد و مؤنث، مؤنث نه؛ و هرگاه چشمان را به جای یک چشم، و یک دست را به جای یک دست، و یک پا را به جای یک پا و یک مشابه را به جای یک مشابه تربیت کنید؛ آن گاه وارد [ «ملکوت» ] می شوید.»
8
(25) عیسی گفت: «برادرت را چونان جان خویش دوست بدار، از او به سان مردم چشمت مراقبت کن.»
9
(26) عیسی گفت: «تو ذره را در چشم برادرت می بینی، اما تیر چوبی را در چشم خودت نمی بینی. وقتی تیر را از چشم خودت به در آوری، سپس روشنتر می بینی و ذره را از چشم برادرت به در می آوری.»
10
(29) عیسی گفت: «این که گوشت به سبب روح به هستی گام نهد، عجیب است. اما اگر روح به سبب بدن به هستی وارد شود عجیب العجائب است. راستی را، که من حیرانم از این که چگونه این گنج در این مسکنت خانه کرده است.»
11
(33) عیسی گفت: «آنچه به گوش خود (و) گوش دیگران می شنوید بر بام خانه ها موعظه کنید. زیرا کسی که چراغی برمی افروزد خمره ای رویش نمی گذارد یا آن را در جایی پنهان نمی نهد، بلکه آن را بر چراغدانی می گذارد تا هر کس وارد و خارج می شود نورش را ببیند.»
12
(41) عیسی گفت: «به کسی که چیزی در دست دارد بیشتر می رسد، و هر که را هیچ در دست نیست از حتی اندک چیزی که دارد محروم می شود.»
13
(47) عیسی گفت: «ناممکن است که انسان بر دو اسب سوار شود یا دو کمان را بکشد. و ناممکن است که خدمتکار دو خواجه را خدمت بگزارد؛ و گرنه یکی را حرمت می نهد و با دیگری با بی حرمتی رفتار می کند. کسی که شراب کهنه بیاشامد فی الفور آرزوی نوشیدن شراب تازه نمی کند. و شراب کهنه را هم در مشک تازه نمی گذارند، تا مبادا آن را فاسد کند. وصله کهنه بر جامه ای نو ندوزند، از آن که چاک خوردگی نتیجه می شود.»
14
(49) عیسی گفت: «خوشا به حال عزلت گزیدگان و برگزیدگان، زیرا شما ملکوت را می یابید. زیرا شما از آنید، و به آن باز می گردید.»
15
(57) عیسی گفت : «ملکوت پدر به مردی مانند است که بذر [خوب ] داشت. دشمنش شبانه آمد و دانه علف هرز در میان بذر خوب افشاند. مرد اجازه نداد تا علفهای هرز را بکنند؛ او به ایشان گفت: بیم دارم که به جای علفهای هرز، گندم لابه لای آنها را بکنید. روز برداشت، علفهای هرز به خوبی به چشم می آیند، و آنها را می توان کند و سوزاند.»
16
(58) عیسی گفت: «خوشا به حال آن که رنج کشیده است و حیات یافته.»
17
(59) عیسی گفت: «تا زنده اید به یگانه زنده اعتنا کنید، مبادا که بمیرید و بجویی تا او را ببینید و نتوانید.» (60) <ایشان دیدند> سامری ای را که در راه یهودیه بره ای با خود می برد. به شاگردان گفت: (چرا) آن مرد بره را این طرف و آن طرف (می برد) ؟» او را گفتند: «تا آن را بکشد و بخورد.» ایشان را گفت: «تا بره زنده است، او آن را نمی خورد، بلکه زمانی که آن را کشت و آن لاشه شد.» او را گفتند : «در غیر این صورت نمی تواند آن را بخورد.» ایشان را گفت: «شما نیز، جایی برای خودتان برای آرامش بجویید، مبادا لاشه ای شوید و شما را بخورند.»
18
(63) عیسی گفت: «مرد ثروتمندی بود که پول فراوان داشت . او با خود گفت: پولم را به کار اندازم و از آن استفاده کنم تا بتوانم بذر بیفشانم، برداشت و کشت و کار کنم، و انبار خانه ام را با محصول پر کنم، تا هیچ کسری نداشته باشم . نیاتش چنین بود، اما همان شب مرد. هر کس که گوش دارد بشنود.»
19
(64) عیسی گفت: «عده ای بر مردی وارد شدند. و او هنگامی که شام را مهیا کرد، خادمش را فرستاد تا میهمانان را دعوت کند. او نزد اولی رفت و او را گفت: خواجه ام تو را دعوت کرده است. او گفت: مرا با عده ای از بازرگانان کارهایی است. این شامگاه نزد من می آیند. من باید بروم و دستوراتم را به ایشان بدهم. خواهش می کنم از شام معذورم دارید. نزد دیگری رفت و او را گفت: خواجه ام تو را دعوت کرده است. او خادم را گفت: هم اکنون خانه ای خریده ام، و امروز لازم است که باشم. من وقت ندارم. نزد دیگری رفت و او را گفت: خواجه ام تو را دعوت کرده است. وی خادم را گفت: دوستم می خواهد ازدواج کند، و من اسباب سور را مهیا می کنم. من نمی توانم بیایم. خواهش می کنم معذورم دارید. نزد دیگری رفت و او را گفت: سرورم تو را دعوت کرده است. او خادم را گفت: چندی است کشتزار خریده ام، و عازم جمع آوری اجاره آن جایم. نمی توانم بیایم. خواهش می کنم معذورم دارید. خادم بازگشت و خواجه اش را گفت: آنان که به شام دعوتشان کردی عذر خواستند. خواجه خادمش را گفت: به کوی و برزن شو و هر که را دیدی بازآر، که شام بخورد. سوداگران و بازرگانان به مکانهای پدرم گام ننهد.»
20
(65) گفت: «نیکمردی بود خداوند تاکستان. به برزگران اجاره دار اجاره اش داد که آن را عمل آورند و محصول را از ایشان تحصیل کند. خادمش را فرستاد تا اجاره داران بار تاکستان را به او بدهند. اجاره داران خادم را گرفتند و تا دم مرگ او را زدند. خادم باز آمد و ماوقع را برای خواجه نقل کرد . خواجه گفت: چه بسا <ایشان او را> باز نشناخته اند. خادمی دیگر فرستاد. اجاره داران این را نیز زدند. پس تاکستان خدای پسرش را فرستاد و گفت: باشد که پسرم اظهار احترام کنند. از آن جا که اجاره داران می دانستند او میراث بر تاکستان می شود، او را گرفتند و کشتند. هر که را گوش هست بشنود.»
21
(69) عیسی گفت: «خوشا به حال آنان که در درون خودشان آزار و اذیت دیده اند. ایشان اند که به راستی آمده اند تا پدر را بشناسند. خوشا به حال گرسنگان، از آن که راشکم آن که اشتها می کند پر می شود.» (
22
(75) عیسی گفت : «خیلی بر در ایستاده اند، ولی عزلت گزنیان اند که به حجله گام می نهند.»
23
(76) عیسی گفت: «ملکوت پدر بازرگانی را ماند که بار متاع داشت و دری دید. وی بازرگانی زیرک بود . متاع را فروخت و در را خود به تنهایی خرید. شما نیز، گنج پایدار و ماندگارش را که بید به آن نمی زند و از آن نمی خورد و هیچ کرمش تباه نمی سازد. بجویید.»
24
(80) عیسی گفت: «آن که دنیا را باز شناخته است جسم را یافته، ولی آن که جسم را یافته برتر از دنیاست.»
25
(81) عیسی گفت: «هرکس ثروتمند شده است، بگذار پادشاه شود، و هر کس قدرتمند شده است بگذار از آن کناره جوید.»
26
(84) عیسی گفت: «هنگامی که شبیه خودتان را ببینید، شاد می شوید . ولی هنگامی که صورتهایتان را که پیش از شما به وجود آمدند، و هرگز از بین نمی روند و جلوه نمایی نمی کنند، ببینید چگونه در پوست می گنجید!»
27
(87) عیسی گفت: «بدبخت است بدنی که بر بدنی متکی است، و نگون بخت است جایی که بر این دو متکی است.»
28
(89) عیسی گفت: «چرا بیرون جام را می شویید؟ نمی فهمید که آن که داخل را ساخته همان است که بیرون را ساخته؟»
29
(93) <عیسی گفت: > «آنچه را قدسی است به سگان مدهید، مباد که آنها را در کوت پهن اندازند. در و مروارید را پیش خوک میفکنید، مباد که آنها را [به تکه هایی ] خرد کنند.»
30
(94) عیسی گفت: «آن که می جوید می یابد، و [آن که دری می کوبد] اجازه ورودش دهند.»
31
(96) عیسی [گفت ] : «ملکوت پدر زنی را ماند. او اندکی خمیر مایه برگرفت، آن را درقدری خمیر [پنهان کرد]، و قرصهای بزرگی از نان ساخت. هر که را گوش شنیدن هست بشنود.»
32
(97) عیسی گفت: «ملکوت [پدر] زنی را ماند که کوزه ای پر از بلغور حمل می کرد. هنگامی که [در] راه گام برمی داشت، و هنوز قدری از خانه دور شده بود، دسته کوزه شکست و بلغور در پشت سرش روی راه می ریخت . زن نمی دانست؛ متوجه هیچ اتفاقی نشده بود. چون به خانه رسید، کوزه را بر زمین گذاشت و آن را خالی دید.»
33
(98) عیسی گفت: «ملکوت پدر مردی را ماند که خواست مرد نیرومندی را بکشد. وی در خانه خویش تیغ برکشید و آن را در دیوار فرو کرد که ببیند آیا دستانش یارای انجام خواسته اش را دارند یا خیر. سپس مرد نیرومند را کشت.»
34
(102) عیسی گفت : «وای بر فریسیان، از آن که ایشان سگی را مانند که در آخور گاوان خوابیده است، نه خود خورد و نه گاوان را گذارد که خورند.»
35
(103) عیسی گفت: «خوشبخت کسی که داند حرامیان از کجا وارد شوند، و برخیزد، و مملکت خویش را بسیج کند، و پیش از هجوم حرامیان خود را مسلح سازد.»
36
(106) عیسی گفت: «هر گاه دو را یکی کنید پسران انسان می شوید، و آن گاه اگر بگویید: کوه، حرکت کن، حرکت می کند.»
37
(107) عیسی گفت: «ملکوت شبانی را ماند که صد گوسفند داشت. یکی از آنها، که پروارترین بود، گم گشت. شبان نود و نه گوسفند را رها کرد و به دنبال آن یک گوسفند گشت تا آن را پیدا کرد. هنگامی که به چنین زحمتی افتاده بود، گوسفند گمگشته را گفت: بیش از نود و نه گوسفند از تو مراقبت می کنم.»
38
(109) عیسی گفت: «ملکوت مردی را ماند که گنجی [پنهان ] در زمین خود داشت و از آن خبر نداشت. و [پس ] از مرگ، برای پسرش بر جای نهاد. پسر (از گنج) بی خبر بود. وی زمین را به ارث برد و [آن ] را فروخت. و آن کس که آن را خرید زیر و رویش کرد و گنج را یافت. به هر کس که خواست پول وام داد.»
39
(110) عیسی گفت: «هر کس دنیا را بیابد و ثروتمند گردد، از دنیا کرانه می کند.»
40
(111) عیسی گفت: «آسمانها و زمین در حضورتان در هم پیچانده شوند. و یکی که حیاتش از یگانه حی است مرگ را نمی بیند.» آیا عیسی نمی گوید: «هر کس خود را بیابد برتر ازدنیاست؟»
41
(112) عیسی گفت: «وای بر جسم که متکی بر جان باشد؛ وای بر جان که متکی بر جسم باشد.»
**********************
گردآوری:ابوالقاسم کریمی
تهران - ورامین
13/بهمن/1399


5