شعرناب

آزاد

در لا به لای کتابهای کتابخانه اش به کتابی از شاملو برخوردم با نام آیدا در آینه . در گوشه ابتدایی کتاب شعری از اخوان ثالث توجه ام را به خودش جلب کرد که گفته بود :
گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم
دیدمش از یاد بردم گفته های خویش را
سالها پیش عاشق شده بود . عاشق کسی که دیگران وصله ی تنش نمی دانستند در حالی که با هر بار دیدن آن دختر شور عشق دوباره در قلبش جوانه می زد حتی بی آنکه گفتگویی میان آنها رد و بدل شده باشد .
به قول آیدا که می گوید : « دیدمش و قاعده دگر شد ».
ازمهتاب غلامی​​​​​​


3