نجمه زارعنجمه زارع شاعر عشق قابیل است نجمه زارع در ۲۹ آذرماه سال ۱۳۶۱ در کازرون به دنیا آمد. او شش ماه پس از تولد همراه با خانوادهاش به قم عزیمت نمود و در آنجا ساکن شدند. نجمه در خانوادهای فرهنگی و متدین پرورش یافت، پدر و مادرش هر دو معلم و اکنون بازنشسته، دایی و پدربزرگش هر دو به درجهی رفیع شهادت رسیدهاند که بعدها نجمه اشعاری را در رثای ایشان سرود. دوران دبستان را در مدرسهی «اوسطی» قم گذراند و دوران راهنمایی و دبیرستان را به ترتیب در مدارس «نرجسیه» و «شهدای چهارمردان» پشت سر گذاشت. طی سالهای ۷۹ تا ۸۱ در دانشگاه همدان به تحصیل در رشتهی عمران پرداخت، در بهار ۱۳۸۴ با "عباس محمدی" که وی نیز شاعر است، ازدواج کرد. سرانجام نجمه زارع با اشتباه پزشک معالجاش در تزریق مادهی بیهوشی، و کما رفتن در چند روز، در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۸۴ در سن ۲۳ سالگی، دارفانی را وداع گفت. او از تاثیرگذارترین غزلسرایان معاصر میباشد که با وجود عمر کوتاه خود آثار به یاد ماندنی بسیاری سروده است. وی در دوران کوتاه زندگی خود با حدود ۳۰ عنوان برگزیده در کنگرههای شعر و سرایش ۴ دفتر شعر، نام خود را در حافظهی ادبی ایران ثبت نمود. کتاب «عشق، قابیل است» به عنوان اولین کتاب روانشاد نجمه زارع، درست پس از مرگ او، به همت همسرش، عبّاس محمدی، به چاپ میرسد، در حالیکه از مدتها قبل در انتظار نوبت چاپ بودهاست. دومین کتاب او نیز چند سال بعد، با عنوان «یک سرنوشت سه حرفی» که مجموعه ای از غزلیات اوست توسط نشر شانی منتشر می شود که در حقیقت عنوان انتخابی روانشاد نجمه زارع برای مجموعه اولش بوده است. - نمونه اشعار: (۱) هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند می تواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟ عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز کشته خود را نمی داند کجا پنهان کند! در خودش، من را فرو خورده ست، می خواهد چه قدر ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟! هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید! هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند آه! مردی که دلش از سینه اش بیرون زده ست حرف هایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟! خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سالها باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند (۲) وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود باید بگویم اسم دلم، دل نمیشود دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند دیوانهی تو است که عاقل نمیشود تکلیف پای عابران چیست؟ آیهای از آسمان فاصله نازل نمیشود خط میزنم غبار هوا را که بنگرم آیا کسی زِ پنجره داخل نمیشود؟ میخواستم رها شوم از عاشقانهها دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود تا نیستی تمام غزلها معلّق اند این شعر مدتیست که کامل نمیشود. (۳) ضعیف و لاغر و زرد و صدای خوابآور کنار بستر من قرصهای خوابآور لجن گرفتم از این سرگذشت ویروسی از این تب، این تبِ مالاریای خوابآور منی که منحنی زانوان زاویهدار جدا نمیکندم از هوای خوابآور همین تجمع اجساد مومیایی شهر مرا کشانده به این انزوای خوابآور زمین رها شده دورِ مدارِ بیدردی و روزنامه پر از قصههای خوابآور هنوز دفترِ خمیازههای من باز است بخواب شعر! در این ماجرای خوابآور. (۴) من را نگاه کن که دلم شعله ور شود بگذار در من این هیجان بیشتر شود قلبم هنوز زیر غزل لرزه های توست بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود من سعدی ام اگر تو گلستان من شوی من مولوی سماع تو برپا اگر شود من حافظم اگر تو نگاهم کنی اگر شیراز چشم های تو پر شور و شر شود "ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود" آنقدر واضح است غم بی تو بودنم اصلا بعید نیست که دنیا خبر شود دیگر سپرده ام به تو خود را که زندگی هرگونه که تو خواستی آنگونه سر شود. ✍ جمعآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|