شعرناب

احمد حجتی بروجردی

احمد حجتی بروجردی
احمد حجتی، فرزند محمد حجتی که جد ایشان هم حاج مولا اسدالله بروجردی معروف به حجتالاسلام، از بزرگان شهر بروجرد بود، در سال ۱۳۱۵ در شهر زیبای بروجرد دیده به‌جهان گشود.
ایشان دوران ابتدایی را در مدرسه فردوسی بروجرد و دوران متوسطه را در دبیرستان‌های پهلوی و محمدرضا شاه بروجرد در سال ۱۳۳۴ سپری کرد و سر انجام برای ادامه تحصیل راهی تهران شده و در دانشگاه تهران موفق به اخذ مدرک لیسانس در سال ۱۳۳۸ در رشته علوم طبیعی شد. وی بعد از گذراندن دوران سربازی با گذراندن دوره ی تربیت دبیری در دانش سرای عالی در مهر ماه ۱۳۴۲ با سمت دبیری به استخدام آموزش و پرورش بروجرد درآمد و پس از ۳۳ سال و چند ماه خدمت در سال ۱۳۷۳ بازنشسته شد. بعد از بازنشستگی به تهران نقل مکان کرده و حدود ۷ سال در ناحیه ۲ و ۷ تهران، در مدارس غیردولتی تدریس کرد.
ایشان احمد حجتی به نقاشی و کار صحنه و حکاکی روی پوسته ی تخم مرغ رنگ شده، هم علاقه‌ایی خاص دارد.
استاد حجتی پس از انقلاب به جمع انجمن ادبی اوستا در بروجرد پیوست و در کنار استادانی مثل استاد حسن گودرزی (کوشا) و مرتضی ذاکر و استاد فلسفی به مراوده ادبی پرداخت.
اشعار حجتی بروجردی به دو دسته تقسیم شده است. یکی به گویش و لهجه ی بروجردی و دومی به فارسی که در آن از غزل و رباعی گرفته تا مثنوی و دوبیتی وجود دارد.
کتابی از اشعار او با نام «گلدشت» توسط «سعید شیرین‌بیان» به چاپ رسیده است که منافع آنرا به صندوق ایتام بروجرد تقدیم کرده اند.
- نمونه‌ی شعر:
(۱)
ووری یرد
شهر پر دار و درخدم ووری یرد
نو عروسی تیره بخدم ووری یرد
شی وشت شد که چینی بیماری؟
خلوت و بی کس و بی یاری؟
او رو ماهت چینی پر اخم چنه؟
ووری یرد بو همه جات زخم چنه؟
کامی نامرد گرفدارت کرد؟
شادیاته برد وا غم یارت کرد؟
(۲)
رسوا کردی
خویته خو د دلم جا کردی
اوسنک مشک منه وا کردی
م وری تو شی بییم شی کردم
اما تو وا دل م بد تا کردی
وعدهاته همه باورم کردم
ا چه هی امروز و فردا کردم
ان چی که قول میایی آسو
دو سه روز دیه حاشا کردی
دل د هولم که چه وادت کردا
وا ایی کارا که د دنیا کردی
تو شویی پر پر و رخدی د کلم
اشکمه سیل و یه دریا کردی
تا میاما که کمی اخت بشیم
بونیی جسی و دعوا کردی
هر کجا سر مکشم حرف تونه
دس مریزا که چه غوغا کردی
کاری کردی که نباید بکنی
احمد عاشق و رسوا کردی.
(۳)
دل که اشگس اشگس
آردمو وخدی که بخدس بخدس
مرد سازش آیه کپس کپس
هر چی اشگس مش جرش بزنی
اما دل وخدی که اشگس اشگس
هر چی رخدا، شایدا جمع بش
آبرو وخدی که رخدس رخدس
سر بالا ک او جوری غوز نکو
قد و بالایی که خمس خمس
بارته انازه ی زورت وردار
زیر بار ار کسی نمس نمس
خووه دوسی می نمو محکم با
رشته ی انسی که قرپس قرپس
خو حواست با که نفدی د زمی
زیر پا هر کسی تلس تلس.
(۴)
چه فایده دارد
بگو چه فایده دارد، دویدن و نرسیدن
بدون بال و پری زنده بودن و نپریدن
در این شلوغی بازار پر فریب دروغین
متاع مهر نمودن ولی کسی نخریدن
کلید اشک به امید باز کردن در رضوان
و قصه ی شب و غم را هزار بار شنیدن
به چهره داغ پلید و سیاه زهد نشاندن
به پشت پرده ی نیرنگ تار و پود تنیدن
چه سود این همه گفتار بی‌عمل هیهات
ز هر چه عقل سلیم است ساده دست کشیدن
نقاب ریش به سیمای بدقواره چه حاصل؟
و از حقیقت دنیای پیش روی بریدن
چه قدر واژه ی مرگ از زبان جهل شنودن
و زنده بودن خلق خدای هیچ ندیدن
صبوری تو خدایا به قدر وسعت دنیاست
چه روز پر جبروتی حساب خلق رسیدن.
(۵)
فریاد و فغان ما به جایی نرسید
مُردیم از این درد و دوایی نرسید
زان ساز که تقدیر به دستان تو داد
جز نغمه ی ناساز توایی نرسید.
(۶)
بوسی ز لبت دو صد یورو می‌ارزد
ناز تو به صد بیا برو می‌ارزد
تو مزرع سبز فلکی داس ابرو
کشت تو به زحمت درو می‌ارزد.
(۷)
اگر سردی و بی‌تاثیری ای آه
و گر بی‌سوز و بی‌تدبیری ای آه
دلی باید که در آتش بسوزد
تو در این باره بی‌تقصیری ای آه.
(۸)
دریغا خویش را شیدا نکردیم
دل خود راهی دریا نکردیم
ز هر سو غرق در آیینه بودیم
به جز خود در آن پیدا نکردیم.
جمع‌آوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


3