شعرناب

آن مرد زیر باران انار دارد


ترازویش پر از باران بود و میوه های بهشت را ارزان می فروخت اما کسی ارزان هم نمی خرید، اینجا خیابان کنار خانه ی ماست.یک وانت پر از انار،یک ترازو ،یک پیرمرد و من و باران شدید می بارد .چترم را به او دادم تا در امان ماند از باران و فردا باز پس گیرم.به ترازو اشاره ای کرد و از عدالت می گفت... خندید که حتی باران هم در دو کفه به یکسان نمی بارد.همیشه باید یک کفه سنگینی کند، دستهایش بوی تنهایی میداد.پسرش مرده بود و همسرش دق مرگ شده بود ، در صدایش بغضی نهفته بود ، نه اصلا نهفته نبود بلکه سرباز زده بود.باران تند و تند می بارید و من بودم و پیرمرد انار فروش و یک خیابان دراز و هیچکس برای بهشت تره هم خرد نمی کرد


2