شعرناب

حضرت عیسی علیه السلام وحواریون

در روایت است
حضرت عیسی علیه السلام با سه نفر ازحواریون
در بیا بانی میگذشت خشت طلایی رادیدند که
در بین را هشان افتاده است حواریون خواستند که
انرا بردارند حضرت مانع شد وفرمود ان رارهاکنید
زیرا که به زیان شما است . ؟مقداری راه رفتند یکی از
حواریون به بهانه دل درد از رفتن امتناع کرد و
به هوای خشت طلا برگشت
مقداری دیگر که رفتند
یکی دیگر ازانها گفت من خسته شدم توان
راه رفتن ندارم اوهم برگشت مسافتی دیگر که ؟
رفتند نفر سوم هم به بهانه اینکه دلواپس رفقا ؟هستم او هم برگشت هرسه نفر برسر خشت طلا حاضرشدند باهم مشورت کردند که یک نفربرود نان و غذا بیاورد و بعدا خشت طلا
راتقسیم کنند؟ انکه رفت غذا بیاورد دربرگشت مقداری زهر بغذا ریخت که ان دونفر
بخورند بمیرندکه طلا متعلق به خودش تنهاباشد و ان دو نفرهم نقشه کشیدند تا او که غذا را
اورد ان رابکشند؟
که طلا را بین دونفر تقسیم کنند ان رفیق غذارا
که اورد او راکشتند بعدا برسر سفره غذا نشستند
غذا ی زهرالوده را خوردند انها هم مردند ؟
؟ حضر ت عیسی دربگشت دید هرسه نفر بر سر
خشت طلا مرده اند ؟
؟ باخود گفت دنیا را ببین با اهلش چه میکند؟
هرچه باید بدهد داده صلاحت باشد
گر زیادی طلبی دشمن راهت باشدـ
درود بر پیامبر عظیملاشان خدا وند بزرگ
حضرت عیسی ابن مریم علیه السلام
التماس و دعا
فتحی.تختی
۷ / ۱۰ /۱۳۹۹ شمسی


2