شعرناب

آوازهای روشن

مگذار دست تاريكي گريبان نگاهت را بفشارد و مشت مشت خاموشي بريزد در حلقوم آوازهاي روشنت .
واژه هايت را بردار و ببر روي ستيغ صبوري و در حضور حضرت خورشيد توي صورت باد بپاش و بگذار اشكهاي نفرت - كه از گونه هاي تاريخت مي ريزد - دامنه هاي انتظار را پر از مرور سبز ترانه گرداند ...


4