دوستت دارم...فراتر از یک احساس ساده ی غریزی ...دوستت دارم... سلام به تو... سلام به عشقی که از جنس خداست... سلام به تنها احساس شعر عاشقانه ی من... سلام بهتو ... نمی دانم این روزها به تو چه می گذرد؟ ای تنها احساس شعر من ! که از جنس خدایی...ای پاک من.!.. من دلتنگتر از همیشه... نمی دانم اکنون کجای این شهر و دیار ی؟... نمی دانم... نمی دانم چه می کنی و کجایی؟ عشق خوب من ! آیا لحظه ای حتی به این فکر می کنی که خیال تو اکنون مراپای دفتر شعرم نشانده است تا برایت نامه ای از تبار شعر بنویسم و مثل همیشه که از تو نشانی ندارم آن را به صندوق پستی دلم ارسال کنم... ...اینبار با نجابتی لطیف از جنس عشق خدا قلم به دست دل خواهم داد...ای عشق من که از جنس غیرت خدایی...تو مرا مانند خدا نجیب می پسندی ومن اینگونه برایت احساس را قلم خواهم زد ... تمام احساسم را سر به زیر نثارت خواهم کرد... سلام به توو به صداقت وپاکی و یگانگی دلت! سلام تمام وجودم از آن تو....سلام همنفسم....سلام همسفر راه پرپیچ و خم زندگی ام....آنقدر برایم پاکی که دلم می خواهد از خیالم از تصورم بیرونت بیاورم و در آغوش بگیرمت..... حسی فراتر از غریزه ی انسانی مرا به اینجا می کشاند تا از تو حرف بزنم.... مهری فراتر از غریزه انسانی مرا می کشاند تا این آرزو در دلم متولد شود که بی تاب دیدارت شوم ... تو که وجود داری هستی اما از نگاهم پنهان و دور... شاید هم آنقدر پیدا و نزدیک ...شاید... آرزو کنم کاش در کنارم بودی تا در آغوشت گیرم و به تو بگویم که احساسم را برایت دست نخورده نگه خواهم داشت و هیچ کس را به اندازه ی تو دوست نخواهم داشت...تو تنها همراه و هم نفس من خواهی بود در تمام زندگی ام...و من جز تو و عشق تو قلبم را به هیچ امید روشن نگاه نخواهم داشت.... و عشقی برتر از" من" و عمیق تر از "تو" در وجودم ریشه خواهد دواند و از آنکه تو را دوست بدارم از هیچ کس شرم نخواهم کرد...چرا که توپاکی تو ان حس زیبای عشق را در منبارور خواهی کرد که دیگر بعد تو هیچ کسی اجازه ی آن را نخواهد یافت...توهمان احساس عمیقی که مرا وا می دارد که سکوتی کنم از اینجا تا آنزمان که قدمهایم سرزمین دلت را فتح کند..... دوستت دارم وتنها بعر از خدا به تو تکیه خواهم کرد ای عشق من که از جنس خدایی .... دوستت دارم و زندگی ام تنها در کنار تو معنای حقیقی خواهد یافت.... دوستت دارم از همان جنس که خدا را دوست می دارم.... نمی دانم که هستی و کجا هستی و حتی نمیدانم که الان به چه فکر می کنی و اکنون سرزمین تنهایی ات را چگونه و با که پر کرده ای!!! اما گاهی دلم آنقدر برایت تنگ می شود که که به اصرار از خدا می خواهم برای لحظه ای مجال دیدارت را نصیبم کند....نمی دانم چرا نمی یابمت ... به آبی بی کران هر چه آبی روی زمین هست.....بیشتر از آنچه تا کنون کسی رادوست داشته ام تو را دوست خواهم داشت....تو را دوست خواهم داشت به جای همه ی کسانی که تاکنون می توانستم دوست بدارم و نداشته ام.....بیشتر از آنچه حتی تصور کنی تاکنون کسی می توانسته تو را دوست بدارد..... دوستت خواهم داشت نه با نیمی از وجودم که تو را با همه ی قلبم و عاشقانه دوست خواهم داشت و نیز با تمام توانم کوله بار تنهایی ات را به دوش خواهم کشید تا آنجا که شانه های ناتوانم تاب بیاورند و با تو خواهم ماند تا همیشه..... تا نهایت زنده بودن تا ابدیت عشق .......... تقدیم به عشقی که از جنس غیرت خداست...نه از جنس تو ..این را بخاطر بسپار...او از جنس تو نیست...از جنس خداست...
|