شعرناب

گلایه های قصه دار(۳)

گله دارم شکایت به کجا باید برد؟؟؟عنایی لندهور بختک احوالم حقیقت یأجوج مأجوج گونه‌ای بر زمانه حاکم هرجایی را به تماشا می‌نشینم ولعِ مکافات مشهود آوردگاه چیست این زمان؟؟؟مردگی یا زندگی؟؟؟هراندازه عمر را
گز می‌کنی دهنِ آدم بیشتر آسفالت می‌شود گله دارم شکایت
به کجا باید برد؟؟؟میانِ عربده‌ی بوقِ ماشین‌های این مکانِ هاویه ای فوق لیسانسه‌ای محتاجِ چندرغاز روزی درونِ جلد عروسکی با اجحاف در حقش سرشاخ به ساز رؤیاهای بر باد رفته‌اش غمگینانه می‌رقصد ضیق معیشت سرسام‌آور برای کسب رزق دختری بر تنِ عریانش آف؛پیر پسری به سبب نداشتن شرایط ازدواج افکاری الدنگ در ذهنش تیک آف (Takeoff) میزند مرگا از این اوضاع بیکاری همه‌جا ول می‌چرخد کودکی سر چهارراه تقدیر با فروش آدامس آرزو دارد برای گذشته‌ی غریبش حال گم گشته اش آینده ی آواره اش سرپناه فراهم کند چگونه بگویم چگونه بگویم دل شکسته ام مثل سالمندی که انتظار پژمرده اش را آب می‌دهد
شاید روزی فرزندش تصمیم به دیدارش گرفت چگونه بگویم
چگونه بگویم خسته‌ام شبیه کارگری که محضِ هموار کردن زندگی به کوه سختی‌ها کلنگ می‌کوبد ولی دوباره دخلش
باخرجش نمی‌خواند آوردگاه چیست این زمان ؟؟؟مردگی
یا زندگی ؟؟؟فداکاری بنجل مَن، مَن، کردن مرسوم روابط به مویی کِز خورده بند و خاکستر حرمت‌ها را نفس می‌کشیم
زنی زیر مشت و لگدهای بی‌اعتنایی شوهرش عشق را سِقط می‌کند وفاداری خَز چندین و چند معشوقه داشتن مُد عهدی پایدار سَقَط شد مردی تمام‌عیار باخیانت همسرش غیرتش رنده پوست از سر اعتمادش کنده هر رابطه‌ای برایش زننده
می‌شود آوردگاه چیست این زمان ؟؟؟مردگی یا زندگی ؟؟؟شعور از شعور دور قضاوت‌ها حامله‌ی تعجیل اعتقادات با تعصب چفت و سواد، نم‌کشیده آگاهی مریض و رنگ‌پریده
دانایی خرفت شده است دیگر بی‌رمق‌تر از تک‌درختِ تنها و خشکیده‌ی بیابانم که بخواهم شرحی از جنگِ قدرت و دست‌های آلوده به خونش آزادی وُ استبصارِ مفقودشده در هزارتو(ی) تاریخ بنویسم آه چه دل‌تنگم چه دل‌تنگم برای
هارمونی خنده یک تصویر شاد مثل بندبازی پرندگان روی کابل تیر چراغ‌برق برف‌های خامه‌ای شکلِ جاری، بر نوک قله‌ها زمینِ پیوسته لباس صلح پوشیده کاش ببینم پوزه ی فقر به خاک مالیده خیالاتی نشو شاعر نقطه‌به‌نقطه عالم غم(ا)ست همه‌جا سوروسات ماتم(ا)ست با مغازله‌ی همیشگیِ
کُربَت و درد در جهان فراغتِ نِهمار امکان‌پذیر نیست که نیست گله دارم شکایت به کجا باید برد؟؟؟
پ.ن:
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم
سعدی


2