نسرین جافرینسرین جافری نسرین جافری، شاعر لرستانی متولد سال ۱۳۲۹ در خرمآباد است. اشعار و سرودههای او بارها در مطبوعات کشور چاپ شده است. از آثاری وی می توان به شرح زیر اساره کزد: - «زخم سایه و بید» - ۱۳۶۹. -«رمل هندسی آفتابگردان» - ۱۳۷۵ - «نیمی از مرا کشتهاند» - ۱۳۷۹. - «به سوی هرگز، به سوی هیچ» - ۱۳۸۲. - «ما همچنان ترانه خواندیم» (مشترکا با نصرتالله مسعودی) - ۱۳۸۲. - «خواب اتم» - سال ۲٠۱٠ میلادی در سوئد. - «به سمت هرگز به سوی هیچ» - سال ۲٠۱٠ میلادی در سوئد. - مجموعههای شعر مختلف و... او هفتم تیرماه ۱۳۹۴ به علت بیماری در تهران درگذشت. پیکرش، روز سه شنبه نهم تیرماه ساعت ۱٠ صبح در بهشت زهرا تهران تشییع و در قطعه نامآوران بهشت زهرا(س) آرام گرفت. "وحید موسائیان" کارگردان سینمای ایران، پسر اوست. - نمونه اشعار: (۱) خمیدهام کنار ایستگاههای جهان ببخشید آقا! با قرینهی لرزان کدام درخت به تعادل میرسم. (۲) آه وقتی آن پرنده بخواند درست روی تصویر من خواهد افتاد و تو میتوانی با چند خط از شعاع یک چشمه غروبهای تنم را ترمیم کنی چشمان سنگیات را بگشایی و کنار هر آنچه ابداع کردهام تا بخواهی گریه کنی. (۳) برای تو فصلی آوردهام از آیههای شفاف برای تو دستی آوردهام از تبرزین و عشق برای تو اسبی آوردهام با یالی از افقهای ناشناخته * ما دو مطلق بودیم دو مذهب که در خم کتابهای مقدس گم شدیم با عطر گیج خاکهای کهنه. ما دو کودک بودیم دو خسته که ریشههای خود را جویدیم ما دو مطلق بودیم. (۴) راه را در شب و الکل پیچیدهام با هزار پله گداخته تا از پیچِ کنار آن حرف بگذرم. هنوز به خاطرم نرسیده است که در آن شهر بیسایه چه چیز را گم کردهام. وقتی بر میگشتی صدایت بوی نم میداد بوی چاهی که آبهایش در سیارهای دیگر میریخت. رطوبت دستانت جلگه زاری بود که با مشتی گندم در خاطرم نشستی سوارانی که از مغرب استخوانهاشان نوری لخته بر میدارند از کوچهای میگذرند که روزی تو بر زبان آوردی و در همهی زمانها گم شدی. چه بینهایت بودی تو! اکنون نوازندهای بی زمان تمام دلش را در من مینوازد. (۵) وقتی با هفت سرنشین شاتل در شهری آن سوی ترانزیت اندیشههای ناآگاه پیاده شدم مثل پیامبری آماتور میان کاناخانم نسرین جافریلهای انتقالی حشراتی که از مادهی خود جدا شده بودند آنقدر محو شدم و انتظار کشیدم تا “یک بیضی نارنجی به روی یک ساقه” بروید و باور کنم که در متروهای رمزدار دیگر چیزی منفجر نمیشود و زنی که مرده است به شیوهی خودش جیغ نمیکشد که زمین بیفتد و دوباره بمیرد وقتی که حرف میزنم با خودم موبایل را خاموش میکنم تا با شناسنامهی یک جنین بپرم به روی پوسترهای بیمصرف فیلمهایی که سناریویی برای ایماهای همگونیشان نداشتند این کامپپوتر خاموش چه حافظهی خوبی دارد که میتواند یک اتفاق کوچک را روی سایتهای شخصی بنویسد و زیر صفر نرود با ”cd” ”اکسیژن“ خود را در مکان سپید میان تجربههای زیست شدهی “پروست” میبینم که هی از روی هم میپرند و هیچگاه پرستیژ خود را از دست نمیدهند این شهر از رخدادها بیخبرم میکند و میگذارد با نان همخوان خودم در پارکهای گشت رسانههای جمعی قدم بزنم و هیچ نپرسم چرا؟ کابینهای این ترن چقدر خالیست خالی از تو که با گامهای بیپایان روی ناپیوستگیها آنقدر چرخیدی که تبدیل به “پارادوکس” های درونی شدی و میان حالت گرفتهی یاسهایی که طراحی شده بودند برای تبلیغات یک موجودیت عجیب برای خودت خریدی و با یک نت اضافی که روی صدایت گذاشتی از روی سایهات پریدی و مفقود نشدی بسکه خستهام از حال میروم و غریبه میشوم با جنبهی مثبت افکاری که در سر داشتم و باورم میشد که انسانم جرمت چه بود رفیق؟! نیچه با “انسانی بس انسانی” گروه خونم را شناسایی کرد و از محدودهی جهان بیرونم انداخت اکنون مثل یک “ابژهکه سخن میگوید” میتوانم زیر باران بدودم در یک کافیشاپ بنشینم موسیقی راک بشنوم قهوهی تلخ بنوشم و با یک شیک پوش افراطی که پشت ویترین نمایشگاههای تجارتی هی رنگ مویش را عوض میکند با “این یک چپق نیست” کنترل دنیا را به دست میگیرد میانه خوبی داشته باشم ای کاش “مایاکوفسکی” بند آخر شعرش را در کافینتهای جهان مینوشت و خودکشی میکرد. فضای داخلی این شهر پر از علفزارهاییست که ار موجهای رادیویی عبور میکنند و تا کسی بخواهد پیر شود “ریواند” میکند و به دنبال مولکولهایش میدود. جمعآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|