غلط املائی (داستان کوتاه مضحک)غلط املائی (داستان کوتاه مضحک) درکلاس درس ، معلم رو به شاگرد : حسن ! : بله آقا : بله و بلا ، پاشو واستا ! : آقا بله : آقا و آغُل . کِی میخوای آدم بشی؟ چندبار درحضور والدینت تعهد ندادی آدم بشی ؟ چرا دوباره دوستاتو زدی ؟ دوستات از دستت آسایش ندارن ! حسن سرش رُو پائین انداخت . معلم : پس چراهمیشه جلوی سال بالایی های خودت که باهات دشمنی میکنن مثل موشی وجلوی مظلومها شیر میشی ؟ حسن سرش رُو بلند کرد و به معلم گفت : خوبه که جلوی اون زورگوها دربیام ؟ معلم گفت: چرا که نه ، با چشمای خودم دیدم وا میستی گُنده بَکا میزنن توو سرت، تو هم هیچی به اونا نمیگی ! حسن مثل همیشه کُرکُری خوند و گفت : من حالشونو می گیرم . معلم گفت : درست صحبت کن ! از کی یاد گرفتی همه ش دروغ بگی و قُمپز در کنی و هِی لُغُز بخونی و حرف مفت بزنی و موقع عمل که رسید ، هیچی به هیچی ؟ از کی یاد گرفتی هان ؟ حسن مِن و مِنی کرد و تا اومد بگه که از چه کسی ، معلم گفت : نمیخواد بگی خودم میدونم . معلم ادامه داد : حالا بگو این چه وضعِ درس خوندنه ؟ این وضع نمره هاته ، نتیجه ی اعمالتو نگاه کن همه مزخرف . خجالت نمی کشی ؟ چند بار درحضور والدینت تعهد ندادی درس ات رُو خوب بخونی و اینقدر تنبل بازی درنیاری و سر به هوا نباشی ؟ حسن با وقاحت گفت : بله آقا معلم گفت : پس این چه وضعشه ؟ حسن دوباره با وقاحت گفت : میخونیم آقا معلم گفت : تو هِی چپ و راست منو که می بینی منّت نمیگذاری که اینکارو کردم اونکارو کردم ، این درس رُو خوندم ، اون درس رُو خوندم ، پس چرا موقع امتحان و درس پس دادن که میشه کلاهت پسِ معرکه س ؟ : آقا اینهمه کار کردم : اینهمه کار؟ کدوم کار؟ خیلی ها مثل توعادتشون شده خودستایی کنن و یه ذره کارشونو یه عالمه نشون بِدَن، انگار بقیه بیغ اند نمی فهمن ! ولی حسن خان باید به تو بگم که خودتی . برو خودتو سیاه کن . ببین حسن چی دارم بِهِت میگم : اگه یه بار دیگه بعد ازاینهمه افتضاح که راه انداختی، به سر من یکی، منّت بگذاری من میدونم و تو . بچه پُررو ! اینهمه پُر رویی رُو موندم از کی یاد گرفتی ؟ حسن تا اومد بگه ، معلم گفت : نمیخواد بگی خودم میدونم . حالا بریم سراغ دیکته . حروف الفبا چندتاست ؟ حسن گفت : از نظرشما 32 تا ولی از نظرما آقا ، 23 تا آقا معلم درحالیکه چشماش مثل کارتونا از حدقه شون بیرون زد و قرنیه اش تا ده سانتیِ حسن رفت و دوباره برگشت سرجای اولش ، گفت : چی ؟ چرا چِرت و پِرت میگی ؟ حسن ادامه داد : آخه ما خیلی راجع به حروف الفبا فکرکردیم دیدیم 9 تاش اضافه س برای همین از 23 تای اون استفاده می کنیم . معلم گفت : پروفسور حسن خان خواهش میکنم بیشتر توضیح بدین . :چَشم آقا. نگاه کنید ازهمون اولش حروف ث ح ذ ص ض ط ظ ع غ من نمیدونم برای چی قاطیِ ماجرا کردن . من با س ه ز ت ا ق همه کارامو راه میندازم . معلم درحالیکه عصبانی تر شده بود گفت : بیخود میکنی حالادیگه کارِجنابعالی بجایی کشیده که ازخودت قانون هم وضع میکنی ؟ اگه دست تو باشه که فقط از الف و ب استفاده میکنی اونم فقط برای اینکه آب توشه . حسن با پُررویی گفت : آره آقا ، مثل طرح الف ب ایران . معلم گفت : خُوبه دیگه نمیخواد توو سیاست وارد بشی ، فقط همینمون مونده که تو یکی حرفای سیاسی بزنی . حسن گفت : راستی آقامعلم ! من از حرف نون هم خوشم میاد . معلم گفت : بعله ، بر منکرش لعنت ! از اون هیکلِ بشکه ایت معلومه که فقط الف و ب و نون رُو دوست داری ، بالاخره فقط این سه تا حرف برات آب و نون میشن، باقیش هم کشک . حسن درحالیکه به نشونِ کمالاتی که نداشت و از هیکلش جهل می بارید خودشو کمی گرفت ، دوباره به حالتِ منّت گذاشتن گفت: آقا اجازه؟ درسته که بقیه ی حروف زیاد بدردمون نمیخورن ولی،خیلی ازاونارو مجبوریم که استفاده کنیم ، اگه نکنیم که کلامون پسِ معرکه س ولی کارمون باهمین 23 تا راه می افته . معلم گفت : نه حسن آقا ، اینطوریا هم که میگی نیست ، الآنم کلات پسِ معرکه س ، مثل اینکه برات مهم نیست که بقیه بِهِت بگن بی سواد . معلم ادامه داد میدونی برای چی پشت سرت اینهمه حرفه ولی کسی استیضاحت نمیکنه ؟ من بِهِت میگم : بخاطر اینهمه گَندیه که توو مدرسه زدی و فعلاً نگهت داشتند تا خودت گنداتو جمع کنی و بعدش با پای خودت گم شی از مدرسه بری بیرون . اگه بعدش بمونی ، هیچکی هم باهات کاری نداشته باشه من یکی استیضاحت میکنم و پروندتو میذارم زیر بغلتو و بای بای . آره حسن آقا . پاتو از گلیمت درازتر کردی داری قانون هم وضع میکنی . به خودت نگاه کن تووی هر کارِ خلاف سرعتت مثل موشکه و تووی کارهای خوب وعاقلانه ، سرعتت شیپیش کیلومتر بر ساعته . از شنیدنش کلاس که هرچند دقیقه یکبار پوزخندی میزد یکدفعه از خنده ترکید و معلم همه رُو خیلی زود آروم کرد . فعلاً اینم نمره ی جناب عالی که امتحانو امتهان نوشتی و عاقبتو آقبت و عقیده رُو اقیده و ... با اینهمه بیسوادی، آقا اظهارفضله هم میکنن و میخوان ادبیات غنیِ فارسی رُو ارتقاء هم بِدَن . هِه هِه خندیدم . حسن با دیدنِ نمره ش که 02 بود به معلم اعتراض کرد که خودتون هم 20 رُو برعکس نوشتید نقطه شو گذاشتید پشتش و ضمناً در ازای اینهمه نوآوری که داشتم بجای تشویق ، هِی دعوام میکنین . معلم گفت : اولاً نقطه نه و صفر، ثانیاً : تا وقتی این بلا رُو سرِ حروف الفبا میاری منم صفروکه علامتِ هیچیه رُو ، جاشو عوض میکنم . مشکلیه ؟ : اما آقا ... : بشین سر جات حرف نباشه معلم مثل کسی که با خودش حرف میزنه گفت : تنبل، املا و ادبیات فارسیشو بلد نیست میخواد به فرهنگ ومعرفت و ادب اصیل ایران و ایرانی ورژن جدید هم بزنه . امثال اینها اگه یِلخی سال به سال قبولشون نمیکردند ، شاید اینهمه آدم پوشالی که با کلی ادعا در پُستهای حساس وول میخورند و مدیریت بر حتی باسوادها رُو بعهده دارن درکار نبود، ایرانی که روزگاری یکی ازدو ابَرقدرت مسلط برکره ی خاکی بود که جهان سومی نمیشد . آنهمه عقب ماندگی، ناشی ازخیانت ها و بی لیاقتی ها و خودخواهی ها و جهل ها وناکارآمدی ها و... افراد ظاهرالصلاحی ست که متأسفانه تعدادشان کم هم نیست. اگه لنگه ی همین حسن آقای خودمون روزی کاره ای نمیشد با این سواد نم کشیده و اعمال و رفتارش، اوضاع و احوال ما الآن این نبود . اینهمه به خاطرِ ندانم کاریهای کسانی مثل همین حسن آقای خودمونه که الآن زُل زده به من . سپس سرش را تکان داد و با تأسف ادامه داد : یه خونه ی صد متری تووی یه جای مناسب تهران ، سال پنجاه وهفت سیصدهزارتومن بود الآن همون حدود پنج هزاربرابر شده ، اگه من امثال این حسن رُو رد نکنم به همه ملت خیانت کردم . بعد معلم ، روو به بچه های دیگر کلاس کرد وگفت : شنیدم عکسای فوتبالیستها رُو حسن گرون گرون به بچه ها میفروشه! باباجون فریب اینو نخورین ! دست این باشه عکساشونو به قیمت همون بازیکنای اصلی آب میکنه مگه لنگه ی این، همین کارو با پراید نمیکنن؟ بقول مهران مدیری : بله پراید ، هشتاد میلیون می ارزه ، ولی بشرطی که هفتاد و پنج میلیون توو داشبردش باشه . حسن دوباره ایستاد و گفت : آقا دیگه قول میدیم درست شیم . یکباره زنگ تفریح به صدا درآمد . آقا معلم درمیان صدای زنگ و یورش برق آسای بچه ها برای رفتن به حیاط که با اجازه ی خروج آقای معلم انجام شد گفت: هشت ساله که تووی این مدرسه ای وهشت ساله قولهاتو همه شنیدن. مشکلت اینه که هروقت حرف میزنی، همه چیزخراب میشه، همون بهتر که اصلاً حرف نزنی . هروقت حرف نمیزنی و زندگی به گذرانِ طبیعیِ خودش میگذره، همه چیز بهتره، پس همون بهتر که هیچ کاری نکنی ، مطمئن باش که همه چیز بهتره و اینهمه گند ببار نمی آد . جملات آخرِ معلمو دیگه خودش هم نفهمید کی شنید و کی نشنید ولی مهم این بود که حسن بشنوه که شنید . بهمن بیدقی 99/8/10
|