پدر شرکتی که پدرم مشغول بکار بود ورشکسته شد و شروع ب ریزش نیرو کرد با اینکه پدرم یکی از بهترین نیروها بود اخراج شد شکست رو داخل چهره اش دیدم؛کار آزاد رو شروع کرد و میدیدم با تمام توان کار میکند و اونجور که باید دستمزدشو بدن نمیدادن اما کار میکرد با دستمزد کم، یک جور شکست رو میپذیرفت تا درآمدی داشته باشه؛میدیدم وقتی که بچه ها چیزی میخواستن و پدرم نمیتوانست مهیا کنه مثل یک شکست خورده بود؛آنقدر سختی های پدرم را دیدم تا روز به روز شکسته تر شد و حرفی هم نزد؛اما پدرم نمیدانست که رفتارش نشان میداد اون یک قهرمانه و هیچ قهرمانی قدرت پدر من رو نداشت؛.......عاشقتم پدر....... چهره اش مثل سیب خندان است... پشت چهره اش غم فراوان است... بگردم دور دست هایت.... بر وجودم همه دردهایت....
|