شعرناب

کیومرث یزدانی

کیومرث یزدانی
شاعر آفتابگردان‌ها
کیومرث یزدانی شاعر ایرانی بود. او متولد ۱۳۳۴ آبادان، که از زمان جنگ تحمیلی در اصفهان ساکن شده بود. او از جمله شاعرانی تجربه‌گرایی است که اشعارش از فرم و زبان متنوعی پیروی می‌کند. سوژه آثار او انسان و درونیات اوست و در شعر یزدانی طبیعت و اساطیر نقش مهمی دارند.
از او فقط یک کتاب با عنوان «در کیهانِ من‌ درختانی روئیده» توسط نشر مایا در سال ۹۶ به همت رضا قنبری منتشر شده بود. کتابی که به نوعی گزینه‌ای از صدها شعر اوست. همچنین در مجلات ادبی و سایت‌ها نیز از او اشعاری منتشر شده است.
او در ۸ آبان ۱۳۹۹ در پی ابتلا به تومور مغزی در ۶۵ سالگی درگذشت.
- نمونه شعر:
(۱)
کمی زنده‌ام، فقط همین
گاهی که هوا خوب باشد
بسیار تدریجی تعجب می‌کنم
و خاموشی
جاذبه‌ بیشتری پیدا می‌کند.
(۲)
هوای پیراهنِ تو
در پاسی از موی‌رگ‌های نزدیک به پائیز
و چند برگِ زردِ دیررَسِ عناب
بر سینه های تو
در لابلای هایِ
این بنفشه‌های بی‌حوصله
چه می‌کند؟
رو به فرسایشِ ارغوانی دارم
که در آفتابی‌هایم مرور می‌کند
و رنگی
که از طیفِ پائیزِ تنم
جدا می‌شود
در سفرِ دُردانه‌های کاج
که چشم ،
به چشیدنِ این بنفشه‌ها دارند
همه میراثِ من
جای پنجه‌های توست
و همه میراثِ تو
این،
هرکجا ، یک چند
آفتابگردانی در میانِ غزل‌های سرخ
به بوده‌های در یاد
می‌گویم مهتاب
تا شبی که از کهکشان تو
چشمانی آمد
و دستِ اعماقِ تاریکی‌ام را گرفت
و عطشی ،
که در اردیبهشتم
فرشته‌ها را به آب‌تنی وا داشت...
وسعتی به اندازه‌ی
تمامِ شعرهای جهان
در اندامِ تو بود
تا وجود پراکنده‌ام را
روحی پرورده کند
که بتوانم با زوزه‌ی نورِ باریکی
در قیامتی تاریک
خود را به سطح دریا برسانم
و شعر تو را بسرایم...
بر یک فصل
با تو اتفاق نمی‌کنم
صدای پای کوچ کردن ستاره‌ها
از آسمانم می‌آید
هراسی ندارم بر این درگاهِ فراموشی
چرا که می‌دانم
سلول‌هایم در هواخوریِ گیسوانِ تو
تجزیه شده‌اند
من ،
تمام هستی را
ای بی‌نهایت ،
آغشته به نفسِ تو کرده‌ام....
آن‌سوی عادت‌های این جهان
در میانِ قصیده‌های پائیز و باران
به شمارِ شکوفه‌های دامن‌ات
آغوش در من روئیده است...
تردید نمی‌کنم،
به شکرانه‌ی "نفسِ بعد از بارانم" که مرا نام نهادی و سرشانه‌های تو
در اقامتگاهِ گندم‌زارهای
آن‌سوی مشرق
در نمی‌دانم کجای این جهان
در برهوتی
که هیچکس نامی برای آن ندارد
ارواحِ عاشقان را فراهم می‌آورم
تا جهان،
در تنِ تو پوست بیندازد...
آسمان زائل شود
و دگرباره
مسیحَ‌م/
از دامنِ تو بزاید.....
(۳)
مرده به دنیا آمدم
تا زنده به گورم کنند!
(۴)
درختی در من بالا می‌رود
تا کجا/ نمی‌دانم
شازده کوچولو
درسیاره‌ی من آفتابی نیست
آفتابگردانم را به تو می‌سپارم...
(۵)
[بداهه‌ای در احتضار]
گِرداگِرد مزارم
آفتابگردان بکارید
تا همیشه‌ی همیشه
منم تو باشد
تا بتوام
لای لای اندامت
لای لای ریشه‌هایت
مُردِگی کنم .ـــ
برای مطالعه ی بیشتر اشعار به کانال تلگرامی شاعر به آدرس khabekabutar@ مراجعه شود.
جمع‌آوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


2