شعرناب

صمد تیمورلو

صمد تیمورلو
شاعر مرگ
صمد تیمورلو متولد ۱۳۴۷ تهران و کارشناس ریاضی بود. او از اواسط دهه ۷۰ سرودن شعر را آغاز کرد و از سال ۱۳۷۷ از اعضای ثابت انجمن ادبی دکتر اقبالی بود.
او در جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱ بعد از مدت‌ها ابتلا به سرطان کلیه در سن ۴۴ سالگی، در بیمارستان فیروزگر تهران درگذشت.
کتاب‌ها:
- بیرون تعریف نشده است – چاپ اول: 1381 ، انتشارات مدیا
- از کلاغ سفید به کلاغ سیاه – چاپ اول: ۱۳۸۲، ناشر: مولف
- به نام کسی که در تاریکی است – چاپ اول:۱۳۸۶، انتشارات آوای کلار
- قله ات آنجا نیست – چاپ اول: ۱۳۸۹، انتشارات آوای کلار
- خروس مرده بر می خیزد – چاپ اول: ۱۳۹۱، انتشارات آوای کلار
- در این کتاب یک نفر به دنیا می آید(گزیدهی اشعار) - چاپ اول ۱۳۹۲- انتشارات نصیرا.
- نمونهٔ اشعار:
(۱)
- به یاد شهرام شیدایی
هر کجا که بروی
شعر می‌آید
حتی در گور
کنارت می‌خوابد
تا احساست را درک کند
وقتی نیستی
چه کار کنم باشی؟
که ببینی در ارتباط با نبودنت
درخت به پرنده چه می‌گوید
ماهی به دریا چه می‌گوید
مرگت یعنی چه؟
توضیح بده کی مرده‌ای
کی زنده بوده‌ای بین ما
نیازی نیست که فکر کنی دیگر
نیازی نیست که چیزی بنویسی دیگر
آرام باش
بگذار شعر در کنارت به همه چیز فکر کند
همه چیز را بنویسد.
(۲)
سال‌ها یک فکر بودم
کسی پیدایم نمی‌کرد
افتاده بودم یک گوشه
توی کلۀ اسبی
که به یک درخت بسته شده بود
بیهوده وقت می‌گذراندم
(۳)
سایه‌ام توانست
پس من هم می‌توانم
از خودم جدا شوم
بیافتم روی زمین
به زندگی‌ام ادامه دهم
(۴)
رسیدم بالای کوه
دیدم قله نیست
باد است که می‌وزد
(۵)
هم خسته‌ام
هم تنها
پنجره را باز می‌کنم
شب به کمکم می‌آید
(۶)
میان شاخه‌ها
خلئی است که می‌خواند
جفتش را
(۷)
گلدان اتاقم باشم
گیاه درونم را بشناسم
(۸)
شعر بلند گدا
فرض محال، محال نیست
اینکه گدایی باشم
در خانه‌تان را بزنم
در را باز کنی چهره‌ام را ببینی
و بفهمی که تا به حال فرصت نکرده‌ام
که بگویم دوستت دارم
باد عادت کرده است
پشت پنجره‌ام باشد
بی‌قرار
من عادت کرده‌ام
فکر کنم به باد
که این‌طور خودش را
به پنجره می‌کوبد
بالاخره به اتاق می‌آید
نگاه می‌کند
به اشیایی که حاضرند خودشان را
در اختیار باد بگذارند
اشیاء اتاق من
که از نام‌هایشان خودشان را خارج کرده‌اند
گذاشته‌اند جلوی باد
آزاد هستند
به شکلی که خودشان می‌خواهند زندگی می‌کنند
نه به شکلی که من می‌گویم
میز اتاقم، میز اتاقم باشد
بنشینم پشت آن تصور کنم دختری را
که از پنجره به اتاق آمده است
خم شده
تنهایی‌ام را می‌بوسد
دیوار را می‌بوسد
مرا به این فکر می‌اندازد
که پنجره را باز کنم
خودم را بگذارم در اختیار باد
(۹)
شکلم را گذاشتم کنار
همین‌طور مغزم را
هرچیز را که از خودم در من بود
ریختم بیرون
به آینه نگاه کردم
چیزی را دیدم
که نه اسمی داشت
نه گذشته‌ای
وقتی نگاه می‌کند
فکر نمی‌کند
این‌گونه می‌شناسد مادرش را
کودک
(۱۰)
حالا آن‌قدر بزرگ شده‌ام
که ببینم سر از ابرها درآورده‌ام
شناورم روی آسمان
مثل تخته پاره‌ای که باد کرده از تنهایی خود
آمده بالا
به امید این که فراموش کند مرگش را
فکر می‌کنم اتاقم تابوتی است
روی دوش چند نفر آدم گنده
که با انداختن سنگی در آب به وجود می‌آیند
مانند دایره‌های هم‌ مرکز بزرگ می‌شوند در ذهنم
تا جایی که کله‌هایشان را در ابرها می‌بینم
وقتی که متراکم می‌شوند
سرد همچون سنگی سقوط می‌کنند در ذهنم
روی یک نقطه که مرکز است
مرکز همه چیز
(۱۱)
شعر می‌آید
حتی در گور
کنارت می‌خوابد
تا احساست را درک کند.
وقتی نیستی
چه کار کنم باشی؟
که ببینی در ارتباط با نبودنت
درخت به پرنده چه می‌گوید
ماهی به دریا چه می‌گوید
مرگت یعنی چه؟
توضیح بده کی مرده‌ای
کی زنده بوده‌ای بین ما
نیازی نیست که فکر کنی دیگر
نیازی نیست که چیزی بنویسی دیگر
آرام باش
بگذار شعر در کنارت به همه چیز فکر کند
همه چیز را بنویسد
(۱۲)
فعلا از سرما حرف بزنم
بعدا اسکیموها خودشان می‌آیند
تا نشان دهند
دیوانه‌ی کاملی هستم
که از شهوت زیاد
دارم از سرما می‌گویم
بعدا اسکیموها خودشان می‌آیند
مانند آدم برفی‌ها
که کودکان آن‌ها را
با علاقه می‌سازند
دعا می‌کنند
سالم باشند
آب نشوند
که آب آن‌ها را می‌سوزاند
می‌برد داخل زمین
دفن می‌کند
گرمای بدنشان را می‌گیرد
طی این مدت اتاقم به اندازه‌ای تغییر کرده است
که حضور اسکیموها در آن محرز باشد
در بخش روانی‌ها
ایراد نمی‌گیرند
اگر یک درخت انسان باشد
بلرزد از سرما
هر شب به اتاقم می‌آیند
اسکیموها
سرما چهره‌شان را می‌گیرد
قیافه‌ای برای خودش می‌سازد
قیافه‌ی چیزهایی که می‌لرزند
از سرما
دلقک‌هایی که مسخره می‌کنند
ما را.
(۱۳)
شايد سنگ‌ها در تو بالا آمده‌اند
و سرت روي اين سنگ ها سنگيني مي‌كند
فرض كن اين مربوط مي‌شود
به خوابي كه در آن هيچ آسماني نيست
و كلاغ‌ها تنها پرندگان كشف شده‌ي روي زمين‌اند
كه با بال بال زدن آنها
همه چيز نرم مي‌شود
و تو انگار مي‌توانی
از پشت اين كلمه‌ها بيرون بيايی
و سوار بر اسب‌هاي كاغذي
روي جاده‌هاي كاغذي ناپديد شوي
فرض كن من و تو داريم
بعد از مرگ با هم حرف مي‌زنيم
و كساني روي سنگ قبرهامان
تا انتهاي اين سطر گريسته‌اند
شايد اينجا جهنم است
يا تختخوابي پر از سنگ
ما ديوانه شده‌ايم
شايد از مرگ
شايد از اين همه كلاغ.
(۱۴)
نبودی
نوشتم‌ات
به وجود آمدی
علاقه‌مند به تو شدم
غیب‌ات زد
گفتم چیزی بنویسم از دلتنگی‌هایم.
(۱۵)
محال است سایه‌ام جدا شود
از دیواری که روی آن افتاده
من می‌روم
او می‌ماند.
(۱۶)
چسبیده به کودک
ول نمی‌کند او را
نیاز به نوازش دارد
عروسک
(۱۷)
درخت را که قطع کردند
به جایش ایستادم در کوچه
آب را از ریشه‌هایش گرفتم
کشیدم بالا تا نوک فکرهایم
نوک برگ‌هایی سبز
که روی دست‌هایم ساخته‌ام
برای کلاغی که در ضمیر ناخودآگاه است
نمرده است
در حافظه‌ی فراموش شده‌ی کوچه
غارغار می‌کند
برای درختی که انسان است
می‌اندیشد به کوچه و آدم‌هایش
جمع‌آوری: #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع
- گزیده اشعار صمد تیمورلو، «در این کتاب یک نفر به دنیا می‌آید»، نشر نصیرا.
- به نام کسی که در تاریکی است - صمد تیمورلو (۱۳۴۷ - ۱۳۹۱)- نشر آوای کلار.
- سایت ادب پارسی.
- وبلاگ یادداشت‌های نسرینا رضایی.


2