شعرناب

دیوانگی

انباشتاحساسات خوب و بد در من گاه باعث میشود
شبیه دیوانه های غیر زنجیری آزاددر کشور که تعدادشان بی‌شمار استزندگی کنم.
جای داد زدن بخندم، جای عصبانیتسکوت کنم، جای خوشحالیکسل کننده باشم .
اصل دیوانگی من نه تاریخ دارد، نه زمان
مثل درد بدون نشانی سرم را می چسبد
دیوانگی من مثل ولووم هزار باندهایپا در هواییست که
گاهی جاز پلیمی کند،گاهی کلاسیک‌ ، گاهی پاپ و
آماده برای کَرکردن گوش.
پشت بام بلندیست که با خودتمی‌گویی:
اگر قبل از پریدن بال هایم راخوب جا انداخته باشم نمی‌میرم.
شبیه وسایلی که مدام با آنها حرفمیزنی و با بعضی هاشان بیشتر
چون‌خاص ترند، مثلا دستبند چرمنقاشی شده ات که داستان عجیبی دارد.
یک زمانی دوست داری به تعداد کلماتیک رمان پرفروش حرف بزنی و
گاهی قدر داستان های کوتاه یک نویسندهبی نام لالی.
گاهی هم سری مثل سوزن سرمی که بهطرز اشتباهی توی رگ نرفته.
و گاهی از درون سوزان مثل بخار آبکتری که جوش جوش است ومی خواهی
پوست همه را به آنی از جا بکنی.
پس قطعا از دیوانه ای مثل من کهبیست و چهارساعت عمرش دیوانه است پرسیدن
خوبی، آنقدر عبث و احمقانه است که...
مشت کردن آب باران توی دست برای خوردن همین و بس.


1