دیوانگیانباشتاحساسات خوب و بد در من گاه باعث میشود شبیه دیوانه های غیر زنجیری آزاددر کشور که تعدادشان بیشمار استزندگی کنم. جای داد زدن بخندم، جای عصبانیتسکوت کنم، جای خوشحالیکسل کننده باشم . اصل دیوانگی من نه تاریخ دارد، نه زمان مثل درد بدون نشانی سرم را می چسبد دیوانگی من مثل ولووم هزار باندهایپا در هواییست که گاهی جاز پلیمی کند،گاهی کلاسیک ، گاهی پاپ و آماده برای کَرکردن گوش. پشت بام بلندیست که با خودتمیگویی: اگر قبل از پریدن بال هایم راخوب جا انداخته باشم نمیمیرم. شبیه وسایلی که مدام با آنها حرفمیزنی و با بعضی هاشان بیشتر چونخاص ترند، مثلا دستبند چرمنقاشی شده ات که داستان عجیبی دارد. یک زمانی دوست داری به تعداد کلماتیک رمان پرفروش حرف بزنی و گاهی قدر داستان های کوتاه یک نویسندهبی نام لالی. گاهی هم سری مثل سوزن سرمی که بهطرز اشتباهی توی رگ نرفته. و گاهی از درون سوزان مثل بخار آبکتری که جوش جوش است ومی خواهی پوست همه را به آنی از جا بکنی. پس قطعا از دیوانه ای مثل من کهبیست و چهارساعت عمرش دیوانه است پرسیدن خوبی، آنقدر عبث و احمقانه است که... مشت کردن آب باران توی دست برای خوردن همین و بس.
|