شعرناب

دزد و رهگذر

دزدی درنیمه شب باکمان اره مشقول بریدن قفل مقازه ای بود
ره گذری ازانجا میگذشت .پرسید .چه میکنی
دزد گفت دارم کمانچه میزنم ـ
ره گذر که درتاریکی شب چشمانش درست نمیدید . پرسید پس چرا صدا ندارد
دزد .؟ گفت الان مردم خوابند .
فرداصبح صداش در میاد.
مهر ۱۳۹۹
فتحی . تختی .


1