نقد شعرغزل خنجرستان (علیرضا قزوه) ثبت اول مهرماه 1399 نمی بیند کسی سقراط را در ساغرستانها نمی از آب حیوان نیست در اسکندرستانها چه اعجازی ست در سوز نفس های تو ای زاهد ریا گل کرده است از خشک چوب منبرستانها خلیل الله می جویم در این بت خانه ها اما یکی بودا نمی روید از این نیلوفرستانها کجا شد شور و حال بشنوازنی های مولانا صدای ناله نی آب شد در شکرستانها مگر در حُلهی معنا بپیچی ای زبان سرخ زبان بازی مکن در سرسرای خنجرستانها شهیدان جامهای از شعله های سرخ پوشیدند تو دنبال چه می گردی در این خاکسترستانها؟ مرا امشب بجوشان، شک مکن، در شیشه کن، بشکن به دنبال خدایی تازه ام در باورستانها علیرضا قَزوه زاده بهمن ۱۳۴۲ در گرمسار نویسنده و شاعر ایرانی است. او از جمله شاعران موسوم به حوزه انقلاب و دفاع مقدس شمرده میشود و درونمایه اشعار او مذهبی است. اشعار او در قالب شعر سپید و غزل منتشر شدهاست .او در دومین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر در بخش پایداری و انتفاضه برگزیده شدهاست. او رئیس مرکز تحقیقات فارسی رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در دهلی نو بود. قزوه از غزلسرایان دهه شصت بهشمار میرود، گرچه آثاری نیز در عرصه شعر نو دارد. مسئولیت ها: مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی از اردیبهشت ۱۳۹۲ وابسته فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی ایران در تاجیکستان دبیر کنگره سراسری شعر دفاع مقدس در استان کرمانشاه دبیر نخستین جشنواره بینالمللی شعر فجر مسئول دفتر شعر و موسیقی وزارت ارشاد در بیست و چهارمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، اگرچه کتاب برتر معرفی نشد اما قزوه به خاطر کتاب شعر با کاروان نیزه جایزه تشویقی گرفت. به نقل از ویکی پدیا انتشار 14 کتاب به نامش او را به جرگه صاحبان اثر پرکار وارد کرده است. بنا به قول سایت انتخاب در کشمکش های سال 92 با برخی اعضای هیئت مدیره خانه شاعران متهم به مریدپروری شد و این که مشکلات زیادی را برای فرهنگ به وجود آورده است، تا جایی که برخی پیشنهاد دادند باید پریز او را از برق کشید. مزد دگرگونی پیش از غرق درونی موارد بالا گوشه ای از عملکرد این شاعر پرکار و نامی است و کافی است با یک جستجوی ساده در بستر شبکه های مجازی اطلعات بیشتری نیز به دست آورد. اما آن چه باعث شد این شعر علیرضا قزوه را برای نگارش چند خط در پای آن انتخاب کنم، شاید پیگیری تغییرات عمیقی باشد که در مسیر آثار این شاعر می توان ردپای آن را موشکافانه بررسی کرد. بی تردید شعرا از دسته افرادی هستند که به هر مسئله ای معتقد شوند تا پای جان برای آن می کوشند و ذهنی مستعد دارند برای تغییراتی آنی. به عنوان شاهد مثال می توان اشاره ای داشت به آن چه از قدما مکتوب شده که برخی از آن ها با رساله یا نکته ای که بهشان رسیده تغییر ماهیت پیدا کرده اند تا جایی که برخی از آن ها را که جزء دسته متشعرین خشک مذهب می پنداشت پس از مدتی به لاابالی گری و کفر محکوم کردند و سرنوشتشان تغییر کرد و شد آن چه باید می شد. در بررسی آثار علیرضا قزوه هرچند با انزال دیررس در تغییرات درونی تا رسیدن به جایگاه "خنجرستان" اش مواجه هستیم اما کلیات و رگه هایی از درونیاتی که گاه و بیگاه زبانه می کشد تا جسم خاکی را هوشیار کند در اشعارش پیداست. آن جایی که در غزل "این روزها"یش فریاد برمی آورد: عشق می آید خبر می گیرد از اندوه من درد می آید تبسّم می کند این روزها اینگونه پیداست که شاعر اندوهی درونی را با خود حمل می کند و این عامل اندوه بار دردی را در درونش ایجاد کرده که برای التیامش تنها تبسم می تواند ورود کند. هرچند ترسیم این تبسم تلخ مخاطب را به یاد مصرع معروف خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است می اندازد ولی آرایش کلامی و موجه سازی این ذهنیت و محدودیت هایی که شاعر برای خود متصور است باعث می شود خروجی کلامی صاحب اثر همچنان حجاب در حجاب تراوش کند. اما ذهن شاعر همچنان در زبانه های شعله ای که ققنوس درونش را خاکستر می کند از سعی دست برنمی دارد و به انذار می نشیند و در غزل "بازی" با صلابتی محکم تر نعره زنان این خروج این ابیات را از زبانش روا می داند: بگیر از مار و پله بازی این کودکان عبرت مکن با پله بالا رفتنت چون مارها بازی شما بازیگر نقش که اید؟ ای نقش تان بر آب الا ای تلخکان و دلقکان تا کی ادا بازی؟ به نظر می رسد حرارت آتش ققنوس درون شاعر پرده های محدودیت ها و حجاب های لایه لایه اش را به آتش کشیده تا درونش را آشکاراتر به مخاطب بنمایاند. ادامه سیر در این مسیر به جایی می رسد که در "شکایت" اش بروی مخاطب خاصش چنان بی پروا پنجه می کشد تا بیت يکي به مفتي شهر از زبان ما گويد اطاعتي که تو را مي کنند طاعت نيست را رقم بزند و گوشه ای از عقده های نهانش را که به دلایلی که خود بهتر می داند و تا کنون گشایشی برایش نیافته فریاد کند. آن چه مسلم است قزوه در "جستجو"ی خود به این نکته واقف است که تفاوتی دارد با گویندگان دیگر و این تفاوت را در نوع نگرش خود به اتفاقات و وقایعی که هر روز در چشمش بازتاب دارد دانسته و نوع شناخت خود را به گردن واژه ی عرفان در وادی حیرتش می سپارد تا باری بر شانه هایش نباشد و این بیت را در "جستجو"یش حک می کند: حسرتی خشکید، باغ فطرتی بیدار شد حیرتی گل کرد، عرفان ها به دنیا آمدند اما ارضای کمال درونی علیرضا قزوه در بیت: باید سلام کرد و جواب سلام شد بر هر کسی که هست از این هیچ کس سلام از غزل "سلام" اش چنان خودنمایی می کند که در هیئت پیر طریقتی نوبنیاد آن چه را در ذهن دارد در سلام خلاصه می کند تا پیشکش های انذاری اش کسی را دچار سوءتفاهم نکند و با زیرکی خاص آن چه را در شعرهایش به خطابه نشسته به وحیات درونیش رد می کند. با این تقدمات میوه های کال درونیات صاحب اثر آن چنان که باید در خنجرستان قزوه رسیده و در بیت دوم مطلع غزلش کنایه ای زیرکانه دارد به آن که مدعی است به رتبه ی اسکندری و اینچنین حک می کند: نمی از آب حیوان نیست در اسکندرستانها و به مخاطبی که بر جایگاه "اسکندر" ی اش تکیه زده در حجابی غلیظ می گوید که نمی از آب حیات بخش در این اسکندرستان نیافته و خشک دماغی را گوشزد می کند. این ستیز که با ترکیب های سوز نفس زاهد با اعجازی که بوی سحر از آن هویداست در ابیات دیگر پیوند می خورد و با امواج ریا و منبر گره می خورد و در ابیات دیگر شاعر را همراهی آگاهانه ای می کند تا پای خلیل ا... و مولانا را هم به این شکوه باز کند و دادخواهی اش را غلیظ تر جلوه دهد. شاعر که حالا دیگر از هیبت شاعرانه بیرون آمده و رنگ انتحار به خود گرفته خود را برای ذبح و پذیرفتن زخم هایی کاری در "خنجرستان" ذهنی اش مهیا کرده و آفریدگار شاهکار این بیت می شود: مگر در حُلهی معنا بپیچی ای زبان سرخ زبان بازی مکن در سرسرای خنجرستانها و این نکته را به یاد دارد که زبان سرخ به باد دهنده سر سبزش خواهد بود و ابا ندارد چونان شهیدان در خاکستر آتش ققنوس درونش اگرچه خود را به آت می کشد اما جاویدانه کند. با این آگاهی به مقطع سنگین غزلش: مرا امشب بجوشان، شک مکن، در شیشه کن، بشکن به دنبال خدایی تازه ام در باورستانها می رسد و جواز هر مجازاتی را در مصرع اول بیت مقطع با مخاطب می دهد چون می داند که خدایی تازه می خواهد در باورستانی که ریشه اش در اعتقاداتی تازه نمو کرده و حکم تکفیر خود را اینچنین امضاء می کند. تمام این وقایع در درونیات صاحب اثر چنان پررنگ و معنادار شکل می گیرد که صاحب اثر را از این نکته ساده غافل می کند که مخاطبان همراه با اشعارش مدام با خود زمزمه می کنند و این مصرع کاری را در زیر لبهایشان جاودانه دارند که می گوید: ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار انگار شعله های ققنوس درونی صاحب اثر چنان حجاب اندر حجابش پوشانده که از سادگی مصرع مرقوم چشمش را به نابینایی رسانده هرچند این مصرع جوازی بر انابه در آخرین لحظات غرق نباشد. عزت زیاد وحید سلیمی بنی بیست و سوم مهرماه 1399 خورشیدی- 13 و 45 دقیقه - نجف آباد
|