افراغ اندیشهبه نام او، که سرودن آموخت! درود شاعران گرامی! با توجّه به اینکه در سایت ادبی شعر ناب، شاهد افراغ اندیشههای باشکوه و ارزشمند مدیر موسس این سایت، استاد سید حاج فکری احمدیزاده ارجمند هستیم، حس میکنم که به رسم ادب و احترام، خالی از لطف نباشد که برخی از ویژگیهای این نوع سرایش را با هم مرور کنیم. شما نیز میتوانید با توجّه به اشعار استاد، دریافتتان را از افراغ اندیشه بنویسید. پیشاپیش از مشارکتتان در اینبحث، صمیمانه قدردانی میکنم. برخی از ویژگیهای افراغ اندیشه: ۱_روشی است از نگارشِ اندیشه و احساسِ آنی که تابع هیچ قانون و قالبی نیست. ۲_ شاعر به آنچه که میاندیشد، مینویسد. ۳_ اشعار به دور از غلو سروده میشوند. ۴_ سرایشی است صادقانه که در آن بیپروایی و صداقتِ آنی در لحظات فکر و احساس انسان، بر ورق جاری میشود. ۵_ نوعی بداههسرایی است بر اساس احساس و اندیشهی آنی؛ امّا، واقعی. توضیح اینکه: معمولا وقتی از یکی مطلبی را میپرسید و ناخوداگاه و بدون فکر،سریع پاسخ میدهد، آن چیزی را بیان میکند که در پنهانِ خودش نهفته دارد. در سرایش افراغ اندیشه نیز دقیقا همین حالت؛ از نوع شاعرانه و احساسیاش اتّفاق میافتد. البته احساسِ آنی هر انسان، ریشه در سرشت او دارد.هرچه درون انسان، آیینهسانتر باشد، سرایشها و نیز سخنهای آنی او، زلالتر و دلنشینتر خواهد بود. نمونههایی از افراغ اندیشههای استاد سید حاج احمدیزاده (ملحق): ۱ دردی که در سکوت است در فریاد نیست. …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۲ پرده از راز پنجره این روزها باخبر نیست. …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۳ هیس سکوتم از هوش رفت! …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۴ درد که تو باشی همه چیز شیرین است و من، فرهادش... …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۵ خدا به خیر کرد شهر ما کوچهای به نام لیلا داشت ورنه مجنون، تمام شهر را ویران میکرد. …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۶ طلاییترین انفجار قرن سکوت بود وقتی که ــــ لبهای سُرخت با لرزش مرا میخواند. …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۷ زن بدون مرد، عروسکیست بدون هم بازی مرد بدون زن آتشیست بدون هیزم ما با هم کودکانی هستیم که هرگز پیر نمیشویم. …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۸ سوختن سیگارم با آتش عشق تو بود... پدر عشق بسوزد که ــ منشاش آه من بود. …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۹ در وادی عشق چو قدم برداری، بر داری! …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۱۰ آنقدر لبخند تو را به چشمانم دوختم تا... عاقبت كور شدم. …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۱۱ قرار است از چشمانم بباری... به ابر بگو: دیگر نبارد. …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۱۲ وقتی از بام نگاهت بر فرش سُرخ لبهایت ریز ریز تبسّم میریزد... دنیا عاشقانه میخندد و من از حسادت میمیرم. …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۱۳ ندانم نان را که پٌخت امّا، آتشش من بودم! …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۱۴ شب تا سحر ناز ماه را کشیدم صبح که شد ــ خورشید همه را خریدار شد! …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۱۵ من تنها به خواب آشفتهای ایمان دارم که تو را در آن ببینم. …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۱۶ تا سحر راهی نیست اگر بوسههایت بُگذارد حالا فهمیدم... آغوشت چرا شب را بیشتر... دوست دارد! …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۱۷ بیا به خوابم هر شب تا دست پاچگیام را شعر بنویسم. …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۱۸ داستان شعرم از چشمهای تو آغاز و به لبهایت مهر و موم شد! …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۱۹ شعرهایم آهیست بر شیشهی پنجرهای که رو به کوچهی تو باز میشود. …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…* ۲۰ مادرم اقیانوسدردم را خوب میفهمید که میگفت: نوشتههایمشعر نیست! اشکیست که از بدو تولد در بطن من جاریست خروشرودخانهایست که فریاد میزند بهار در راه است و مرگ اسفند حتمیست! سپاس از نگاه مهرانگیزتان. انشالله نمونههایی دیگر از افراغ اندیشههای استاد احمدیزاده، در گزینهی نقد ارسال خواهد شد.
|