دیگر از دست کلمات هم کاری بر نمی آید!نیازی به نگران شدن برای نگرانی هایم ندارم،.. فقط نمیدانم کدام نیست در دلم پیچ و تاب میخورد که دیگرهستم را تاب ندارم. از "نباید خسته شد "هم "خسته ام". دخترک مو خرمایی گره فر فری را کجای این زمانه ی نفرین شده گم کرده ام؟! وسط اینهمه ستاره در آسمان کدام ستاره ، ستاره ی من بود که سو سو هم نمیزند؟! شبها منتظر روزو روزها در انتظار شب میگذرد و از خودم هیچ انتظاری ندارم! "دیگر از دست کلمات هم کاری برنمی آید."
|