شعرناب

چو ایران مباشد، تن من مباد

چو ایران مباشد، تنِ من مباد
(ایران در شعر شاعران)
به کوشش:
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
- مقدمه:
ایران کشوری است با مفاخر بسیار در تمام شاخه‌های هنر و به خصوص ادبیات و شعر. این هنرمندان با همه ی احساس وطن‌دوستی و میهن‌پرستی تلاش نموده‌اند بهترین آثار خود را برای مام میهن یعنی ایران خلق کنند.
بزرگی فرموده: وطن تنها میراثی است که هرگز نمی‌توان آن را خرج کرد، هدیه داد و یا فروخت.
مهم است که به وجود کشورمان افتخار کنیم، ولی مهمتر از آن، این است که کاری کنیم کشورمان به وجودمان افتخار کند. سر بلندی ایران ما، سر بلندی ما خواهد بود.
بلاشک بزرگی و عظمت یک مملکت منوط به وسعت خاک آن نیست، بلکه مربوط به اخلاق و روحیات اهالی آن است.
ایران نامی‌است به بلندای تاریخ. گرچه ایران همیشه دارای یک مرز و بوم یا پایتخت و مرکزیت سیاسی ثابت نبوده و مرکز ثقل سیاسی آن بارها در طول تاریخ در فلات ایران جابجا شده است؛ اما این نام علیرغم همه کشاکشهای روزگار و پست و بلندیهای تاریخ، خود را زنده و پابرجا نگاه داشته است با رجوع به متون شعر پارسی در اشعار شاعران فلات ایران، با این نام دیرینه بر ‌می‌خوریم.
ابوعبدالله رودکی سمرقندی شاعر نامدار ایرانی که در زمان سامانیان می‌زیسته خطاب به ابو جعفر احمد بن محمد سامانی چنین می‌سراید:
خســرو بــر تخــت نشسـته
شاه ملوک جهان امیر خراسان
شادی بوجعفر احمد ابن محمد
آن مه آزادگان و مفخر ایــران
یا که منوچهری دامغانی شاعر سده ی پنجم خورشیدی هم چنین می‌سراید:
ای سپاهت را سپاهان رایتت را ری مکان
ای ز ایـران تا به تـوران بنـدگانت را وثاق
و این بیت دیگرش:
زود شـود چـون بهـشت، گیـتی ویـران
بگـــذرد این روزگـار سخــتی از ایــران
و
خواست از ری خسرو ایران مرا بر پشت پیل
خود ز تو هرگز نیندیــشد در چنین سنــین
سعدی شیرازی در باب اول بوستان چنین سروده است:
بگفت ای خـداوند ایران و تور
که چـشم بد از روزگار تــو دور
من آنــم که اسـبـان شهپرورم
به خدمت بدین مـرغزار اندرم
وی همچنین سروده است:
تو کافتاب زمینی به هیچ سایه مرو
مگر به سایه دستور و مفخر ایران
نظامی گنجوی شاعر مشهور ایرانی که در شهر گنجه در شمال غربی ایران بزرگ می‌زیسته و در اواسط قرن بیستم به دست حکومت شوروی و امروز به دست حکومت‌های آذربایجان و ترکیه قلب هویت گردیده، ممدوحش شروانشاه را در کتاب «لیلی و مجنون» سبب نظم کتاب خوانده و وی را «شهریار ایران» می‌خواند:
ایـن نـامه نغـز گفـته بهتر
طاووس جوانه جفتــه بهتر
خاصه ملکی چو شاه شروان
شـروان چه که شهریار ایران
وی بارها در اشعارش از ایران نام می برد. به طور مثال یکی از ابیات مشهور وی در اینباره از قرار ذیل است:
همــه عالم تن اسـت و ایـران دل
نیست گویــنده زین قیاس خجل
به غیر از بیت مشهور مذکور، ابیات دیگری از وی درباره ایران به ویژه در هفت پیکر و شرفنامه نیز وجود دارد:
لیکن ایرانیان به زور و به شرم
نرم کــردندم از نـوازش گرم
شـد آراسـته ملک ایـران بدو
قوی گشت پشت دلیران بدو
همچنین؛
به خود نامدم سوی ایران ز روم
خدایـم فرستاد از آن مرز و بوم
و؛
نه بر جنگ از ایران زمین آمدیم
به مهمـان خاقـان چین آمدیم
ایضأ؛
کز آمـد شد شـاه ایـران و روم
برومـند بـادا همـه مرز و بـوم
مسعود سعد سلمان می‌فرماید:
به هر شهری که بگذشتی به آن شهر این خبر ده
که آمـــد بر اثر اینـــک رکـاب خســرو ایـران
فخر الدین اسعد گرگانی شاعر قرن پنجم هجری که در زمان سلجوقیان می‌زیست، در منظومه ویس و رامین چنین می‌سراید:
ز هر شهری سپه داری و شاهی
ز هر مرزی پری رویـی و ماهی
گزیده هر چـه در ایران بـزرگان
از آذربـایگـان و ری و گــرگان
محمد بخش آشوب، نادر را «شاهنشاه ایران» می‌خواند:
چو نادر شهنشاه ایران زمین
به اقبالش ادبار آمـد یقیـن
از دیگر اشعاری که در موضوع ایران سروده شده، قطعه‌ای است از حزین لاهیجی، شاعر سدهٔ دوازدهم هجری با نام «صفتِ ممالکِ بهشتنشانِ ایران» که در آن چنین به نام ایران اشاره شده است:
بهشـتِ برین است ایران زمین
بسیطش سلیمان‌وشان را نگین
بهشـتِ برین باد جـان را وطن
مبادا نـگین در کـفِ اهــرمـن
عارف قزوینی هم از دیگر شعرای است که درباره ی ایران شعرها سروده است. در مجموعه اشعار عارف قزوینی ۱۱۸ واژه ایران و ایرانی و ۴۱ بار واژه وطن به كار رفته است. برای مثال در غزلی با مطلع و ردیف ایران می‌گوید:
به مرگ راضیم از وضع نامنظم ایـران
زپا فكنده مرا سخت غصه و غم ایران
یا اینكه در غزلی دیگر از شكوه و بزرگی ایران یاد می‌كند و می‌گوید:
بزرگی است و شرافت مرام ایرانی
كـه باد باده عـزت بـه جا ایـرانی
به احترام سخن گو، مگر نمی‌بینی
نگاه داشت جهان احتـرام ایـرانی
عارف به تصریح خود، همه چیز ایران را دوست داشت و عشق به وطن را برترین دلبستگی می دانست. به طور كلی مفهوم وطن و ناسیونالیسم در شعر عارف از نوع خالص ایرانی است.
حکیم میسری که در قرن چهارم هجری می‌زیسته در دیباچه‌ی کتاب «دانشنامه» چنین در وصف ایران می‌سراید:
چو بـر پیوستنش بر، دل نهادم
فراوان رای‌هـا بــر دل گـشادم
که چون گویمش من تا دیر ماند
و هر کـس دانــش او را بـداند
بگویم تازی ار نه پــارسی نغــز
ز هـر در مـن بگویم مایه و مغز
وپس گفـتم زمین ماست ایران
که بیش از مردمانش پارسیدان
صائب تبریزی چنین سروده است:
ز رعیت پیشـگان شاه، آباد است هند
زینت ملک جهان را اهل ایران داده‌اند
اسدی طوسی در ستایش سلطان محمود چنین می‌سراید:
از پرستیدن آن شاه که در ایرانشهر
گـردنی نی که نه از منت او دارد بار
و سرانجام حکیم توس، ابوالقاسم فردوسی که بیش از هزار بار نام ایران را در شاهنامه یاد کرده است.
چو ایــران مباشد تـن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
- شعرها:
(۱)
- چو ایران نباشد تن من مباد:
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دستِ منست
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را بکس
همه یکدلانند یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراس
چنین گفت موبد که مرد بنام
به از زنده دشمن بر او شاد کام
اگر کُشت خواهد تو را روزگار
چه نیکو تر از مرگ در کار زار
همه روی یکسر بجنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم
چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
اگر سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
فردوسی
(۲)
- کجا رفتند ايران پرستان؟
خوش آن روزگار همايون ما
خوش آن بخت پيروز و ميمون ما
کجا رفت هوشنگ و کو زرتشت؟
کجا رفت جمشيد فرخ سرشت؟
کجا رفت آن کاويانی درفش؟
کجا رفت آن تيغهای بنفش؟
کجا رفت آن کاوه نامدار؟
کجا شد فريدون والا تبار؟
کجا شد هخامنی کجا شد مدی؟
کجا رفت آن فره ايزدی؟
کجا رفت آن کوروش دادگر؟
کجا رفت کمبوجی نامور؟
کجا رفت آن داريوش دلير؟
کجا رفت دارای بن اردشير؟
دليران ايران کجا رفته اند؟
که آرايش ملک بنهفته اند
بزرگان که در زير خاک اندر اند
بيايند و بر خاک ما بگذرند
بپرسند از ايندر که ايران کجاست؟
همان مرز و بوم دليران کجاست؟
بينند که اينجای مانده تهی
ز اورنگ و ديهيم شاهنشاهی
ملک الشعرای بهار
(۳)
- مرغ بوتیمار:
گرامی میهنم ‌ای ‌خاك ‌ایران‌
نمادِ هستی و مهد دلیران‌
هزاران ‌یادگار از روزگاران‌
به‌یادت مانده‌ از آموزگاران‌
هنوز آن برق چشم شهریاران
‌بپیچد در دل‌ دشت‌ و بیابان‌
هنوز آن ‌گام سربازان‌ِ جانباز
خروش ‌رادمردان‌ِ سرافراز
به‌گوش ‌آید ز ابر و باد و باران
‌ز تندرهای ‌قلب‌ كوهساران‌
همی‌آید به‌ گوشم ‌این‌ نداها
توان‌ بخشد به‌ جانم ‌این‌ صداها
گرامی‌ میهنم‌ پاینده‌ مانی
‌هماره‌ بر جهان ‌تابنده ‌مانی‌
تو دریایی ‌ز فرّ و دانش ‌و داد
برآید خور از این ‌دریای‌آزاد
بپیماید ره‌ گردون‌ به‌ صد ناز
ز مهر او درد جان ‌دو صد راز
بیفتد پرتواش ‌گرم ‌و دل‌افروز
بر این ‌دریای ‌ژرف ‌و هستی‌آموز
كرانه‌ تا كرانه‌ روشنی‌بخش
‌فروغ‌ مهر «ایران‌» این‌چنین ‌پخش‌
شود از فرّ «هُرْمزدِ» یگانه
‌به‌هر سو مهر جاویدان ‌روانه‌
منم‌ در ساحل ‌و ماتم ‌گرفته
‌وجودم ‌را سراسر غم ‌گرفته‌
تو ایرانی ‌و دریایی ‌پر از جوش
‌منم‌آن‌ مرغ‌ بوتیمار خاموش‌
به‌ چشمم ‌ناید از مهرت‌ دمی ‌خواب‌
كه‌ می‌ترسم ‌ز دریا كم ‌شود آب‌
كه‌آن ‌فر و شكوهت ‌تیره ‌گردد
و چشمانم ‌از این‌غم‌ خیره‌ گردد.
مهین‌ بانو تركمان‌اسدی
(۴)
- مام میهن:
با تو گویم میهنم
این بار هم گل می‌کنم
آسمانت را پل پرواز سنبل می‌کنم
در سرِ پیری جوان می‌گردمی همچون بهار
کوچه باغت را پر از آواز بلبل می‌کنم
جاودانه میهنم
این بار هم می‌سازمت
چون درفش کاویان هر جای می‌افرازمت
همچو رستم
می‌کنم دیو پلیدی را ز جای
چون فریدون شوکت دیرینه می‌پردازمت
با تو مام میهنم
دیرینه پیمان می‌کنم
گر که ایرانم نباشد، ترک این جان می‌کنم
همچو آرش
بر پر البرز جان بر کف به پای
کوهساران را پر از آواز ایران می‌کنم
با تو گویم میهنم
این بار هم گل می‌کنم
با تـو گویم میهنم
این بار هم گل می‌کنم.
مازیار قویدل
(۵)
- دشمن بداند:
دشمن بداند
آري از تبار مجوسيم
اما در صحنه نبرد
سرباز برتريم
و در سرزمين خون و شهادت
جانباز كشوريم
دشمن بداند
آري از تبار مجوسيم
اما از عهد باستانيم
توحيد را هماره پذيرفته ايم
هيچ كس را نديد كه قرآن را
بر نيزه هاي خويش سپر سازيم
يا دختران كوچك و معصوم خويش را
بي هيچ شرمی
در گور سرد و تيره بيندازيم
دشمن بداند
ما مكتب شهادت و ايمان را
پيش از ظهور دين محمد
يا پيشتر ز حادثه ميلاد
در بازوان آرش
با تير آخري كه به تركش داشت تجربه كرديم
بايد بداند كان مرد قهرمان
آريوبرزن
با عده اي قليل چگونه مقدوني بزرگِ زمان را عليل كرد
خونش به گل نشست
اما خجل نگشت
دشمن بداند
آري از تبار مجوسيم
از دودمان مسلم و بابک
در وسعت مقدس ايرانيم
دشمن بداند
آري از تبار مجوسيم
اما اين سرزمين پاك اهورايی
اين مرز و بوم را تا آخرين نفس
تا قطره هاي آخر خون در حراستيم
سیاوش کسمایی
(۶)
- دفتر عشق:
ای وطن ای مادر تاریخ ساز
ای مرا بر خاک تو روی نیاز
ای کویر تو بهشت جان من
عشق جاویدان من ایران من
ای ز تو هستی گرفته ریشه ام
نیست جز اندیشه ات اندیشه ام
آرشی داری به تیر انداختن
دست بهرامی به شیر انداختن
کاوه آهنگری ضحاک کش
پتک دشمن افکنی ناپاک کش
رخشی و رستم بر او پا در رکاب
تا نبیند دشمنت هرگز به خواب
مرزداران دلیرت جان به کف
سرفرازان سپاهت صف به صف
خون به دل کردند دشت و نهر را
باز گرداندند خرمشهر را
ای وطن ای مادر ایران من
مادر اجداد و فرزندان من
خانه من بانه من توس من
هر وجب از خاک تو ناموس من
ای دریغ از تو که ویران بینمت
بیشه را خالی ز شیران بینمت
خاک تو گر نیست جان من مباد
زنده در این بوم و بر یک تن مباد
علیرضا شجاعی پور
(۷)
- شرف نامه:
بیا به بزم وطن شور و عشق بر پاكن
سبوی غم بشكن می به جام مینا كن
شراب پاک مغان نوش و در كمال ادب
دو جرعه نیز نثار ره اهورا كن
سرود پاكی و نیكی به گوش یار بخوان
و در بلوغ خرد، یادی از اوستا كن
بیا و زند بخوان تا سپیده با زرتشت
شكوه جلوه‌ی خورشید را تماشا كن
بگو كه نیک بیندیش و نیک كن گفتار
چو نیک شد همه كردار، شكر مزدا كن
بگو كه ملت ما سرفراز تاریخ است
و دشمنان وطن را خفیف و رسوا كن
پیام عز و شرف را بخوان ز شهنامه
و رمز و راز شرفنامه را هویدا كن
نبسته دست ترا فتنه‌های چرخ بلند
مقام خویش در اوج حماسه پیدا كن
بیا و پهنه‌ی این خطه‌‌ی خدایی را
برای جشن خرد پیشگان مهیا كن
اگرچه گوش ستم از چرا گریزان است
بیا تمام سخن را چرا و آیا كن
چرا ز خون سیاوش برآمده ضحاک؟
بیا به علم و خرد حل این معما كن
تو قطره‌ای و منم قطره و وطن دریا
بیا و قطره‌ی جان را نثار دریا كن
به شوق دیدن فردای عشق و آزادی
به نور دانش امروز، فكر فردا كن
امید می‌چكد از ابر «اتحاد» بیا
و بوستان وطن را دوباره احیا كن
مصطفی بادکوبه‌ای
(۸)
- عاشق خاک میهن:
در طواف شمع میهن پر کشان پروانه ام
آشنای کوی عشقم، ساکن میخانه ام
چون سمندر پر کشم مستانه در آتش روم
شاهباز عشقم و در قله باشد لانه ام
آن نه من باشم که از مهر وطن دل بر کنم
کز همه ملک جهان من عاشق این خانه ام
درس جانبازی من از آزادگان آموختم
همچو فرهادم به شهرت عاشقی دیوانه ام
قصه ها دارم به یاد از روزگار کودکی
من از این افسانه هم ناله با حنانه ام
خاطرات تلخ و شیرین در این گهواره است
زین سبب در راه جان دادن چنین افسانه ام
مام میهن درس عشق و یک دلی داده مرا
زین جهت با بی دلان اندر جهان بیگانه ام
روز سختی ، ترک میهن کار خود کامان بود
در نبرد حق و باطل چون یلی مردانه ام
من نیم مثل پرستو تابع آب و هوا
چون کبوتر هستم و ایران بود کاشانه ام
عاشق گلزار عشق همچو بلبل در بهار
کی اسیر لانه و در بند دام و دانه ام
خاک پاکت ای وطن شد توتیای چشم من
بار عشقت را به منت می کشم بر شانه ام
پاسدار کاخ عقل و عاشق آزادیم
پاسبان دینم و مستحفظ این خانه ام
چشم دشمن کور و بختش سرنگون بادا که من
باز می سازم ترا ای خانه‌ی ویرانه ام
گفت کسری ای وطن ای مأمن عشق و صفا
جان به راهت می دهم ای گوهر یکدانه ام
محمد حسین کسرایی
(۹)
- ایران:
ایران...
فدای اشک و خنده تو
دل پر و تپنده تو
فدای حسرت و امیدت
رهایی رمنده تو
اگر دل تو را شکستند
تو را به بند کینه بستند
چه عاشقان بی‌نشانی
که پای درد تو نشستند
کلام شد گلوله باران
به خون کشیده شد خیابان
ولی کلام آخر این شد
که جان من فدای ایران
تو ماندی و زمانه نو شد
خیال عاشقانه نو شد
هزار دل شکست و اخر
هزار و یک بهانه نو شد
به خاک خسته تو سوگند
به بغض خفته دماوند
که شوق زنده ماندن من
به شادی تو خورده پیوند
افشین یداللهی
(۱۰)
- ای وطن:
ای سلامم، ای سرودم
ای نگهبان وجودم
ای غمم تو، شادی ام تو
مایه آزادی ام تو
ای وطن!
ای دلیل زنده بودن
ای سرودی صادقانه
ای دلیل زنده ماندن
جان پناهی جاودانه
ای وطن!
همچو رویش در بهاران
همچو جان در هر بدن
مثل بوی عطر گل‌ها
مثل سبزی چمن
ای وطن!
مثل راز شعر حافظ
مثل آواز قناری
همچو یاد خوش‌ترین‌ها
همچو باران بهاری
ای وطن!
مثل غم در مرگ مادر
مثل کوهٍ غُصه‌هایی
مثل سربازان عاشق
قهرمان قصه‌هایی
ای وطن!
همچو آواز بلندی
از بلندی‌های پاک
با غروری، با گذشتی
با وفایی همچو خاک
ای وطن!
نادر ابراهیمی
(۱۱)
- وطنم:
وطنم، وطنم، وطنم
بشنو ز دلم سخنم
اگر از بر جان گذرم
نرود وطن از نظرم
تو چو پرتو جان منی
تو سرای امان منی
به خدا ز تو دل نکنم
وطنم وطنم وطنم
برای آزادی تو، آبادی تو سر می‌سپارم
امید بهروزی تو، پیروزی تو، در سینه دارم
سرباز رزم آفرینم، در سنگر حق، مرد پیکارم
چو باشد هوای حق در سرم
به محراب خون نماز آورم
که در خون شوم شناور
قسم بر شهید هم سنگرم
نپویم بجز ره رهبرم
نجویم طریق دیگر
وطنم، وطنم، وطنم
بشنو ز دلم سخنم
اگر از بر جان گذرم
نرود وطن از نظرم
حمید سبزواری
(۱۲)
- ایران وطنم:
وقتی که نسیم موج می اندازد در پرچم تو دلم می‌لرزد
مانند قدیم با شادی تو، با هر غم تو دلم می‌لرزد
ای رویش سبز، ای صبح سپید ای لاله ی سرخ تو ایمانم
عشق کهنم، زیبا وطنم شور سخنم، تو را می خوانم
عالم می داند آری تار و پود این پرچم
از خون رگ عشاق است
می بوسد این بیرق را
هرکس هرجای دنیا
نام خدا را مشتاق است
دل می بازم سر می بازم پای این پرچم
فرداها را من می سازم پای این پرچم
مظلوم سرفراز همواره بر اوج قله هایی
دائم در اهتزاز زیبایی و زیبایی و زیبایی
محمد مهدی سیار
(۱۳)
- ایران جوان:
نام جاوید وطن
صبح امید وطن
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
وطن ای هستی من
شور و سرمستی من
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
بشنو سوز سخنم
که هم آواز تو منم
همه‌ی جان و تنم
وطنم وطنم وطنم وطنم
بشنو سوز سخنم
که نواگر این چمنم
همه‌ی جان و تنم
وطنم وطنم وطنم وطنم
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه شاد و خوش و نغمه زنان
ز صلابت ایران جوان
به اصالت ایران کهن
ز صلابت ایران جوان
بیژن ترقی
(۱۴)
- ایران:
اگر ايران به جز ويران‌سرا نيست؛
من اين ويران‌سرا را دوست دارم.
اگر تاريخ ِ ما افسانه‌ رنگ است؛
من اين افسانه‌ها را دوست دارم.
نواي ِ ناي ِ ما گر جان‌گداز است؛
من اين ناي و نوا را دوست دارم.
اگر آب و هواي‌َش دل‌نشين نيست؛
من اين آب و هوا را دوست دارم.
به شوقِ خار ِ صحراهاي ِ خشک‌َش،
من اين فرسوده‌پا را دوست دارم.
من اين دل‌کش زمين را خواهم از جان
من اين روشن‌سما را دوست دارم.
اگر بر من ز ايراني رود زور،
من اين زورآزما را دوست دارم.
اگر آلوده ‌دامانيد، اگر پاک!
من اي مردم، شما را دوست دارم
حسین پژمان بختیاری
(۱۵)
- وطنم ایران:
وطنم، تنم چه باشد که بگویم تنی تو
که تو جانی و سراپا همه جان روشنی تو
وطنم تو بوی باران
به شب ستاره باران
که خوشی و خوش ترینی به مذاق می گساران
وطنم، وطنم ایران
همه جانی به تنم
وطنم ایران
من اگر سروده باشم، وطنم تو شعر نابی
من اگر ستاره باشم، وطنم تو آفتابی
وطنم، وطنم ایران
همه جانی به تنم، وطنم ایران
وطنم که شعر حافظ شده وصله ی تن تو
که شکفته شعر سعدی به بهار دامن تو
فرشاد جمالی
(۱۶)
- وطن یعنی ایران:
وطن یعنی همه آب و همه خاک
وطن یعنی همه عشق و همه پاک
به گاه شیر خواری گاهواره
به دور درد پیری عین چاره
وطن یعنی پدر مادر نیاکان
به خون و خاک بستن عهد و پیمان
وطن یعنی هویت اصل ریشه
سر آغاز و سر انجام و همیشه
ستیغ و صخره و دریا و هامون
ارس زاینده رود اروند کارون
وطن یعنی سرای ترک تا پارس
وطن یعنی خلیج تا ابد فارس
وطن یعنی دو دست از جان کشیدن
به تنگستان و دشتستان رسیدن
زمین شستن ز استبداد و از کین
به خون گرم در گرمابه فین
وطن یعنی اذان عشق گفتن
وطن یعنی غبار از عشق رفتن
وطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادت
وطن یعنی گذشته حال فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا یعنی ایران
وطن یعنی رهایی ز آتش و خون
خروش کاوه و خشم فریدون
وطن یعنی زبان حال سیمرغ
حدیث جان زال و بال سیمرغ
سپاه جان به خوزستان کشیدن
شهادت را به جان ارزان خریدن
نماز خون به خونین شهر خواندن
مهاجم را ز خرمشهر راندن
وطن یعنی اذان عشق گفتن
وطن یعنی غبار از عشق رفتن
وطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادت
وطن یعنی گذشته حال فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا یعنی ایران
علیرضا عصار
(۱۷)
- ایران زمین:
تازه تر کن داغ ما را، طاقت دوری نمانده
شکوه سر کن، در تن ما تاب مهجوری نمانده
پر گشاید شور و شیون از جگرها ای دریغ !
دل به زخمی شعله ور شد، جان به عشقی مبتلا
بر نتابد سینه ما داغ چندین ماجرا
تازه شد به هوای تو دل تنگ ما ای وای !
تازه‌تر کن داغ ما را، شعله زد جانم خدا
با تو هرگز برنگردد عهد و پیمانم
من زنده ام ای وطن در پناه تو
سر چه باشد بر تن، جان چه باشد بر کف، تا سپارم در راه تو
ماند در دلم داغی از فریاد تو
شد وقت دلتنگی‌ها با یاد تو
من زنده ام ای وطن در پناه تو
سر چه باشد بر تن، جان چه باشد بر کف، تا سپارم در راه تو
عبدالجبار کاکایی
(۱۸)
- ایران خاک دلیران:
ای خطه ایران مهین، ای وطنم
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
آبی قلب تو خلیج فارس و هرمز
سینه به سینه ات سلسله کوه البرز
وسعت نام تو، وسعت نام خورشید
جلوه ی خاک تو، قرمز و سبز و سپید
این نه منم من، نه من منم من
ذره خاک وطنم من
ایران خاک دلیران، ایران غرش شیران
ایران همیشه جاویدان
شبنمی از جنگل شمال، ایرانی
دیده به دریایی از کمال، ایرانی
محو جمیلی از آن جمال، ایرانی
ایرانی پهلوان، ایرانی مهربان، ایران وطن من
ایرانی قهرمان، ایرانی پهلوان
از ارس تا خلیج وطن من
خون سیاوش، کمان آرش
مهد شهیدان، غرور آتش
خانه ایمان به لطف یزدان
ایران خاک دلیران، ایران غرش شیران
ایران همیشه جاویدان
رستم و سهراب قصه ها، ایرانی
شیرین و فرهاد عاشقا، ایرانی
اهل وفا صلح و صفا، ایرانی
ایرانی مهربان، ایرانی قهرمان
ایران، وطن من
این نه منم من، نه من منم من
ذره خاک وطنم من
ایران خاک دلیران، ایران غرش شیران
ایران همیشه جاویدان
؟؟؟
(۱۹)
- تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم:
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
تو را ای کهن پیر جاوید برنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارم
تو را ای گرانمایه، دیرینه ایران
تو را ای گرامی گهر دوست دارم
تو را ای کهن زاد بوم بزرگان
بزرگ آفرین نامور دوست دارم
هنروار اندیشه‌ات رخشد و من
هم اندیشه‌ات، هم هنر دوست دارم
اگر قول افسانه، یا متن تاریخ
وگر نقد و نقل سیر دوست دارم
اگر خامه تیشه‌ست و خط نقر در سنگ
بر اوراق کوه و کمر دوست دارم
وگر ضبط دفتر ز مشکین مرکب
نئین خامه، یا کلک پر دوست دارم
گمان‌های تو چون یقین می‌ستایم
عیان‌های تو چون خبر دوست دارم
به جان، پاک پیغمبر باستانت
که پیری‌ست روشن‌نگر دوست دارم
سه نیکش بهین رهنمای جهان است
مفیدی چنین مختصر دوست دارم
ابرمرد ایرانیی راهبر بود
من ایرانی راهبر دوست دارم
نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد
ازینروش هم معتبر دوست دارم
من آن راستین پیر را گر چه رفته است
از افسانه آن سوی تر دوست دارم
هم آن پور بیداردل بامدادت
نشابوری هورفر دوست دارم
فری مزدک آن هوش جاوید اعصار
که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم
دلیرانه جان باخت در جنگ بیداد
من آن شیردل دادگر دوست دارم
جهانگیر و داد آفرین فکرتی داشت
فزونترش زین رهگذر دوست دارم
ستایش کنان مانی ارجمندت
چو نقاش و پیغامور دوست دارم
هم آن نقش پرداز ارواح برتر
هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم
همه کشتزارانت، از دیم و فاراب
همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم
کویرت چو دریا و کوهت چو جنگل
همه بوم و بر، خشک و تر دوست دارم
شهیدان جانباز و فرزانه ات را
که بودند فخر بشر دوست دارم
به لطف نسیم سحر روحشان را
چنان چون ز آهن جگر دوست دارم
هم افکار پرشورشان را که اعصار
از آن گشته زیر و زبر دوست دارم
هم آثارشان را، چه پند و چه پیغام
و گر چند سطری خبر دوست دارم
من آن جاودان یاد مردان که بودند
به هر قرن چندین نفر دوست دارم
همه شاعران تو وآثارشان را
به پاکی نسیم سحر دوست دارم
ز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت
در آفاق فخر و ظفر دوست دارم
ز خیام، خشم و خروشی که جاوید
کند در دل و جان اثر دوست دارم
ز عطار، آن سوز و سودای پر درد
که انگیزد از جان شرر دوست دارم
وز آن شیفته شمس، شور و شراری
که جان را کند شعله‌ور دوست دارم
ز سعدی و از حافظ و از نظامی
همه شور و شعر و سمر دوست دارم
خوشا رشت و گرگان و مازندرانت
که شان همچو بحر خزر دوست دارم
خوشا حوزه شرب کارون و اهواز
که شیرین ترینش از شکر دوست دارم
فری آذرآبادگان بزرگت
من آن پیشگام خطر دوست دارم
صفاهان نصف جهان تو را من
فزونتر ز نصف دگر دوست دارم
خوشا خطه نُخبه‌زای خراسان
ز جان و دل آن پهنه‌ور دوست دارم
زهی شهر شیراز جنت طرازت
من آن مهد ذوق و هنر دوست دارم
بر و بوم کُرد و بلوچ تو را چون
درخت نجابت ثمر دوست دارم
خوشا طرف کرمان و مرز جنوبت
که‌شان خشک و تر، بحر و بر دوست دارم
من افغان همریشه‌مان را که باغی‌ست
به چنگ بتر از تتر دوست دارم
کهن سُغد و خوارزم را با کویرش
که‌شان باخت دوده قجر دوست دارم
عراق و خلیج تو را چون ورازورد
که دیوار چین راست در، دوست دارم
هم ارّان و قفقاز دیرینه‌مان را
چو پوری سرای پدر دوست دارم
چو دیروز افسانه، فردای رویات
به جان این یک و آن دگر دوست دارم
هم افسانه‌ات را، که خوشتر ز طفلان
برویاندم بال و پر، دوست دارم
هم آفاق رویایی‌ات را که جاوید
در آفاق رویا سفر دوست دارم
چو رویا و افسانه، دیروز و فردات
به جای خود این هر دو سر دوست دارم
تو در اوج بودی، به معنا و صورت
من آن اوج قدر و خطر دوست دارم
دگر باره برشو به اوج معانی
که‌ت این تازه رنگ و صور دوست دارم
نه شرقی، نه غربی، نه تازی شدن را
برای تو، ای بوم و بر دوست دارم
جهان تا جهان است، پیروز باشی
برومند و بیدار و بهروز باشی
مهدی اخوان ثالث
- منابع:
-دیوان رودکی سمرقندی، (۱۳۸۸)،موسسه انتشارات نگاه، چاپ پنجم، تهران.
- دیوان منوچهری دامغانی،(۱۳۹۰)، انتشارات زوار، تهران.
- کلیات سعدی، (۱۳۸۶)،موسسه انتشارات امیرکبیر،چاپ چهاردهم، تهران
- دیوان مسعود سعد سلمان (۱۳۹۱) انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- کلیات نظامی گنجوی،(۱۳۸۸)، انتشارات زوار، تهران،صفحات ۴۷، ۳۳۵، ۳۳۷ ،۴۰۱ ،۴۰۹.
- نام ایران در تاریخ (۱۳۹۴)، جلال خالقی مطلق، تارنمای آذری ها.
- دیوان صائب تبریزی،(۱۳۹۲)، انتشارات نگاه، تهران.
- سایت‌های اینترنتی.
- و ...


2