27 شهریور؛ روز شعر و ادب پارسی و روز بزرگداشت استاد شهریار27 شهریور؛ روز شعر و ادب پارسی و روز بزرگداشت استاد شهریار دیباچه ارتباطی بین کوه و آسمان وحی نازل انبیایی را همان از طبیعت شاهکاری کوه را پاک جایی با صفا پاکی هوا از شکاف کوه بینی آب را می تراود از جگر بس صخره ها با زلال آبی گوارا صاف هان از بلندی صخره ها ریزان همان عارفان با کوه دارند اُنس ها گر هنرمندان عالم کوه را مأمنی دانند آرامش دلا کوه پیما گاه گاهی کوه را می کنم یادی ز بابا حیدری یادی از استاد بهجت شاعری خاطراتی ، یادِ دیرین روستا شنگل آبادی کنم یادی دلا شاعری را زادگاهی بود هان با صفا جا با صمیمی مردمان کدخدایی روستا را ما نماد فرض بابا حیدری گویا به یاد شاهدی عینی گذر تاریخ را ضبط اعمالی ز خویشی قوم ها ثبت در دفتر کلامی با نوا ناله شاعر انعکاسی در سما گر چه سیر انفس مکانی برملا تا به گوش آفاق نقلی قول را اقتباسی از مفاهیمی کلام یاد استادی کنم بهجت بنام با قلم شیوا کلامی فارسی ثبت گردیده است نامی پارسی بند 1 آن زمان را یاد رعدی برق را آذرخشی را کنم یادی دلا همچو شمشیری که بیرون از نیام در فضایی بیکرانی بین عام دو ردیف از توده ابری تاخت تاز همچنان جنگی میان زنگی و تاز ماحصل این جنگ سیلابی روان آب باران جای خون ریزش همان با خروشان آبها از آسمان رو زمین افتان به امواجی روان دختران همراه هر یک مادران شادمان ناظر به جانب آسمان صف کشیدند توده ابری را نگاه بارشی از آسمانی جلوه گاه بر بزرگی شوکت ایل از ما سلام نام ما آوازه ای گردد بنام بند 2 آن زمان را یاد زیبا کبک ها پهن باغی را به پروازی نما از میان گل بوته هایی پا فرار وحشتی خرگوش هایی لا قرار غنچه باغی آن طرف زیبا نما گل شود روزی شکوفا بین ما یاد کن ما را چو کردی فرصتی تا تسلّی غم شود گر عزلتی یادی از ما کن که یک دم لا غمین جای غم با شادمانی ها عجین بند 3 یاد بادی می کنم نوروز باد آلونک پوشال جالیزی چو یاد جابجا با باد نوروزی دلا آلونک پوشال هایی جابجا گر چه بیرون سر ز خاکی شرمگین بوته گلهایی که نوروزی کمین از میان برفی برون سر را چنان جلوه زیبایی طبیعت را عیان آن طرف تر توده ابری ابیضی پیرهن خود را فشاری داد همی آن دمی را یاد از ما یادها یادی از ما کرده همچون بادها دردها انبار شد چون رشته کوه رشته کوهی گر چه غمگین باشکوه با شکوهی کوه گشتم بینتان داغدارم داغ را بینم عیان بند4 پشت گرمی داشتی با آفتاب چون بهاری گل رُخت گردد شباب بوته گل همچون بهاری هر زمان خنده رو باشی چو گلها شادمان جوش هر یک چشمه هایت جاودان جاودان هر لحظه ای آبت روان چشمه هایت اشک جاری چشم را پای گلها می کشاند هر کجا با فراهم دسته گلها کودکان گر چه رنگین دسته گل را چیدمان بوی گل را با نسیمی سمت ما کن حوالت با وزش هر بادها تا به استشمام هر گل دسته ای بخت من بیدار بعد از خفته ای با ریاحین بوی بادی التیام درد را تسکین دهی تا شادکام بند 5 باد پر از برف رویت هر زمان با سفیدی چهره رؤیت بینمان هر کدامین سمت بینم چشمه ای چشمه ای سیراب هر لب تشنه ای با زلال آبی به سرسبزی نما پر شجر با بوته گلها باغ ها بعد ما باقی بمانی شادمان هر زمان سرزنده باشی جاودان با قدر گاهی قضا دنیا دلا مرگ را در پیش چشمی برملا گاه با گمگشتگی گاهی فنا این جهان پر از یتیمان بی نوا بی ولی فرزند بینم ناتوان مرده فرزندان ببینم همچنان در عزاداری عزیزان ناله ها آن چنان غمگین جگر سوزین دلا . . . بند121 چیدمان آلوچه می کردیم ما خانه باغی پهن محصولات را تا زمان فصل زمستان نوش جان بار هر آلوچه ای را خشک هان پشت بامی گاه می رفتیم ما گر چه می خوردیم خشک آلوچه را توشه زم را تاب می خوردیم ما منّتی بر اهل منزل برملا بند122 صاحبان آثار دنیایی دلا گو کجا رفتندشان لا بین ما خانه ها بینم به آثاری نما با اجاقی هان که متروکه دلا از نشان آثار باقی روستا خیر آثاری کلامی بین ما جای بس افسوس از ما هم اثر جز سخن باقی نمی ماند هنر با گذر ایام از ما یادها روستا اهلی روایت برملا بِه اثر باقی گذاری در جهان نام نیکت گفته آید بر زبان بند123 بعد ما کرسیِّ گرمی را نگاه نوعروسان را نگاهی جلوه گاه بس حکایت قصّه پردازی نما با بیانی دلنشینی برملا گر چه چخماقی حکایت بازگو با فتیله پیر زالی ای نکو حیدری بابا میان خلق آشکار باده ای را نوش سازد چشم یار بند124 با نوازش ساز آهنگ عاشقی نازنین معشوق سوزین جان تقی در نهادش شعله ور آن آتشی هیزمش عشقی جگر خون سوزشی یک نمونه اش شهریاری بود هان سینه مملو از سخن عشقی همان ساز قلبش سوزشی را برملا لا به خاموشی نماد عشقی دلا گر دگرگون آسمان از عشق او نجم اقبالش نه تغییر ای نکو بند125 آن زمانی را کنی یادی وداع دور از دنیا به پاکوبی سماع منتقل جایی به عقبایی سرا از فنا دنیا جهانی دورها هر فرودی بعد ما گردد فراز کلبه ها آباد هر کس سرفراز با حلاوت کام شیرین ماندگان بس گوارا شهدهایی نوش جان گر چه الگو رسم پیشین روزگار منکری لا ، دین و آیین برقرار حرف خالی این کسان را گوش لا همچو ابلیسی فریبی خلق را پند بشنو گو به مردم مرز و بوم بین خلقی پخش هر جایی عموم شهریاری بود و بابا حیدری از دیاری بای جانی آذری نام آور شاعری بودش دلا یاد او جاوید هر جا والیا ولی اله بایبوردی 26 / 05 / 1398
|