من بلدممن وجب به وجب کوچه های دلتنگی را بلدم من خواندن با اواز قطره های باران را بلدم من پریدن با بال خیال تا ابرها را بلدم من خط به خط و واژه به واژه ی کتاب تنهایی را از برم من دلیل سربه زیری گل لاله و غرور بی جای افتابگردانها را نمیدانم من نگرانی یک سرو در گوشه ای از باغ را برای بریده شدن میدانم من صدای محزون گنجشکی را که بالش شکسته میشنوم من نگاه های ترسناک شیر را به چشمهای خرگوش میببینم من حتی کمر درد مورچه ها را میبینم من صدای شکستن قلبها را میشنوم من امواج ارام نگاه عاشقها را به معشوقشان میفهمم وحتی دستپاچگی معشوق و لرزش قلبش از این همه توجه را درک میکنم من درک میکنم دردی را که اشنا و شیرین است من عشق را میفهمم من باران چشم های منتظر را درک میکنم فقط یک پرسش چرا عاشق به ماه شبانگاه زل میزند؟ آیا روشناییقلبش را در آن جست و جو میکندیا..........؟؟؟
|