دلنامهها و آفریننامههادر شكـوهِ شـامخِ شــوق، شــور و شعفـی شـورانگيـز، شهـريـاری میكرد؛ شمشادِ قامت تو، پيشگاهِ پرشكوهِ عشق را، پيشانیِ شيفتگی، در سجود بود! تو با شوريدگی، از پرشيانهای پريشانی، شاسپرمهای شيدايی میبوييدی؛ و از شمعدانیهای پُرشرارِ نور، شررِ شور را، در شعلهای سركش میديدی؛ و به شكرانهی آشفتگی، شاهمقصودیِ عشق را، با شـاهبـانـگِ شوق، تسبيـح مینمودی؛ و عشّاقِ دل میسرودی! *** تو در آيينِ آسمانیِ عشق، اتقانِ ايمان؛ اتمامِ عرفان؛ و اجابتِ سبزِ دعا بودی؛ و با ايثارِ جان، خویشتن را، بخشندهی آزادی بنمودی! *** در دریاییترین شهرآشوبِ دل، دُرّ دلآشوبی سُفتی؛ و در گویاترین دبستانِ دل، به دستوریِ آن دلبرِ دلسِتان، داستانِ دلشدگی گفتی! *** نيازِ تَرِ لحظههای ناب زمان بودی؛ و با راز و نيازی راستيـن، رازِ ضميـر را، بر آن نگار نـازنيـن، نمـایـانـدی! *** توصيف ترش و شيرينِ تمثال مرگت، از تيرِ زبان و تبرِ بيان، برنمیآيد؛ مرگت، تَرنگ خون است و، تُرنگ جنون! مرگت، تاسّف نيست؛ تهنيّت است! مرگت، تقدّسِ يک فرياد است؛ و تاكيدی است، بر تكامل ايمان! *** تو را در سر، رؤيای رسيدن، به نهايتِ معنویّت بود؛ تو را در دل، اندیشهی دیدارِ رخسارِ حقیقت بود؛ تو را در جان، اشتیاقِ وصالِ آن پـریرویِ مطلق بـود؛ و به فرجام، دلبر تو را ديدار نمود؛ و تـو، رايع و رسا، سرود رسيدن سـردادی؛ سِـروادِ وصال خواندی؛ و رباعياتِ عارفانهی دل را، سرودی! تو، لایقِ سرور بودی! زهرا حکیمی بافقی، برشهایی از کتاب دلنامهها و آفریننامهها (توصیفی از شهید و ترسیمی از خط سرخ شهادت) اصفهان: نشر آشیانهی برتر، ۱۳۹۴. 🍃🌸🍃´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*🍃🌸🍃 .•*´¨*🍃🌸🍃
|