شعرناب

اسم اینجورآدمها چیست؟

اسم اینجورآدمها چیست؟
مورد اول :
درجمعی مشغول به صحبت کردن ازعادتهای نادرست بودیم . من گفتم : خدا را شُکرمن هیچگاه اهل مسکرات واعتیاد نبوده ام حتی سیگار نمیکشم ولی برای اینکه دروغ نگفته باشم ، درتمام عمرم سرِجمع یک سیگار را احتمالاً کشیده ام آنهم هنگام دندان درد . دودش را در دهانم جمع کرده ام تا دندانم بی حس شود و پس ازچند لحظه ای به هوا فوت اش کرده ام .
یک نفر گفت : خوب است تو یک سیگار کشیده ای ، من همان یک نخ سیگار را هم تاکنون نکشیده ام .
آچمزشدم که چه بگویم . او برای چه این حرف را زد؟ میخواست خودش را مطرح کند ، بالا ببرد یا من را با خاک یکسان کند یا ... ؟ واقعا نمی‌دانم .
اسم اینجور آدمها را نمیدانم چیست . اگرمی دانید خواهشاً به من هم بگوئید
مورد دوم :
با هیجان ازهنرمندی تعریف میکردم . از هنرش که به دلم نشسته بود . و همه اینها را درقالب لبخندی ، به شورادا میکردم . درهرحال به تعداد آدمها ، نظر وجود دارد و طبیعتاً ، متفاوت . ولی آنچه که هست ازنظرخودِ شخص، محترمست . یک نفرگفت : او را میگویی؟ مزخرفه . مسخره خودشو توی هنرمندان جازده نکبت .
شما اگرجای من بودید و اینگونه کِنِف میشدید ، چه حالی به شما دست میداد ؟
اصلاً اینگونه ، هنرمندی را ارزیابی کردن معنایش چیست ؟ درهرحال هرکس آثار خوب دارد ، متوسط دارد ، بد هم میتواند داشته باشد ، ولی مخصوصاً کسی را که هم صحبتتان به او تعلق خاطری دارد را با خاک یکسان کردن نمیدانم ناشی از چیست !
برای همین معنی آچمزشدن را بیشتر حس کردم .
مورد سوم :
یک نقاشی کشیدم و از دیدنش حس خوبی داشتم . خودم که کِیف کردم . دنبال محل نصبِ تابلوام میگشتم یک بنده خدایی گفت : دیواردستشویی چطوره ؟ جای خوبی پیدا کردم نه ؟ نمی دانستم به زمین فرو روم یا برای گم و گور خود به آسمان پر بزنم .
آچمزتر شدم .
مورد چهارم :
در بحبوحه ی درس خواندنهای سال تحصیلی بود . من هم غرقِ درس خواندن ومطالعه . یک نفر خیلی راحت ناباورانه به من خطاب کرد : خِنگی؟ نمی فهمی؟ که اینهمه وقت، صرفِ درس خواندن می کنی؟ جوابی ندادم . یعنی جوابی نداشتم که بدهم . فقط ازدرون بدجورشکستم و بدجورآن حال بی گناهم بد شد. مورد پنجم :
سن زیادی نداشتم . یک شیء را که به نظرم قشنگ بود را با شوق وذوق به عزیزی خواستم نشان بدهم . درطول زمانی که صبر کردم تا که به محل شیء برسد ، عکس العملش را مرور میکردم ، که وقتی آمد اوهم مثل من در شگفت خواهد شد ؟ و خوشش خواهد آمد ؟ وقتی آمد و دید ، باخنده ی احمقانه ای گفت : چه زشته . فقط یادم است که مغزم یخ کرد .
مورد ششم :
در اتومبیل ام در افکار خودم غرق بودم . خیابان شلوغ بود . وقتی اتومبیل جلویی جلوتر رفت من هم ناخودآگاه جلوتر رفتم . خیلی ذهنم مغشوش بود . برای همین متوجه راه عمود برمسیرِخودم نشدم .
با عربده ای فحشی را شنیدم که هنوزهم پس از سالها توانِ بخشیدن و گذشت کردن از آنرا ندارم . اینقدر شنیع بود که نگو. درخطا بودنِ حرکت من ، صحبتی نیست ، ولی ندانسته و بی اختیارانجام شد و دراین حدود 10ثانیه ، وقت او گرفته شد .
واما آن فحش ، هیچوقت نمی توانم ببخشمش . جالبست که روزی بطور تصادفی همان ماشین را دیدم که کوچه ای را مسدود کرده بود که برود سیگار بخرد و در جواب اعتراض صفی از ماشینها فقط با همان عربده ای که انگار عادتش بود به تک تک رانندگان مُحِق ، فحشهای رکیک میداد .
مورد هفتم :
هرحرفی میزدم، مثل بومرنگ ولی برعکس گفته هایم ، به خودم برمیگشت . می دیدم که چگونه طرف، افکار دوست یا دوستانش را بعنوان عالمانی بی نقص ، بالا می آورد و من را به زیر سوال می‌بَرَد . دوستانی که مأخذشان نامشخص بود معلوم نبود که به چه چیزِ آنها مجذوب ومسخ شان شده . همه آنچه را که با نظر آنها مخالف بود را بدون لحظه ای درنگ ، رد میکرد وهمه را بجز آنها احمق فرض میکرد . خودش هم که ازخود نظرمستقلی نداشت و فقط تبلیغ گرِ افکارِآنها بود .
بد است آدمی که هیچ نظری ازخودش ندارد وهمه نظرهایش ، التقاطیست ازنظردیگران .
آنهم چه دیگرانی .
مورد هشتم :
از هر دردی و بیماریی، پیش هرکسی صحبت کردم ، معجون شفابخشش را میدانست . فقط تعجبم اینست که چرا همه شان اینقدرمریض بودند . آنکه خود را متخصص پوست میدانست پوستی به هم ریخته داشت وآنکه صحبت از روان میکرد ، بعید میدانم که روانی نبود . و الی آخر...انگاربجز من همه دکتر بودند .
مورد نهم :
وقتی داشتم دلنوشته یا شعری را برای کسی که خودش خواسته بود موردی را برایش بخوانم ، میخواندم دراوج عاشقانه هایم که مجنون وار با لیلیِ رؤیایی ام دست به گریبان بودم ، صدای شنونده ازحالم بیرونم آورد که : راستی ، فلانی پولی را که از تو قرض گرفته بود را برگرداند ؟
برای لحظه ای به خود آمدم . آیا من داشتم گِل لگد میکردم ؟
چشمانم را بستم و به نشان تأسف (البته برای خودم) تکانی به سرم دادم و آهی کشیدم .
بارها با کف دست به صورتم زده ام که اگر خوابم ، خوابم بپرد .
بارها قیافه ها در نظرم مسخ شده اند .
ولی پس از مرورهمه آنچه را که مرا آچمزکردند . سکوت بهترین تجربه ام بود .
هزاران مورد دیگر را خودتان میتوانید ادامه دهید .
راستی اسم اینجورآدم ها چیست ؟ من نمی دانم ، ولی خیلی دوست دارم بدانم .
بهمن بیدقی 99/2/24


3