شعرناب

نمایی از نیما و بعد از ایشان

نمودی از ساخت شعر نیمایی:
"محوریت بند"
این به چه معناست؟
ساختهای افاعیل مرسوم از تک
بیت تا انواع قالب های دگر،
دارای ساختاری است که قافیه
بار معنایی بسیاری را دارا ست.
یعنی شاعر تاکید های مورد نظر خود
را بیشتر به آن بخش اعطا می کند.
اما این به این معنا نیست که ارتباط
عمودی ابیات با همدیگر یک کل
را یک محتوا را پرداخت نمی کند.
ارتباط میان عناصر در یک غزل
بعنوان مثال از واژه نه حتی مصرع تا واژه آخر در راستای هدف شاعر است
و نمی شود گفت ساختهای غیر نیما
یی دارای گسست محتوا هستند یا
می شوند .نمی شود گفت از جایگاه
مخاطب یک بیت را حذف کنیم از
هدف و مقصود شاعر چیزی کاسته
نمی شود .این موضوع مخاطب
محور است تا اینکه شاعر و یا حتی
شعر محور باشد.به عنوان مثال بنده
می توانم یک سطر موزون از اشعار
نیمایی را حذف کنم بگونه ای که وزن
شعر آسیب نبیند ، اما از شعر و هدف
شاعر قطعا چون با هدف عناصر
واژگانی برگزیده شده اند ، کاسته
می شود.پس این دلیل نه منطقی است
و نه قابل قیاس.
اما واحد بند در ساخت نیمایی چه
کارکردی دارد؟
شعر نیمایی با حفظ ساخت افاعیل
مصاریع را شکسته است برای تشکیل
یک بند از شعر در جهت پرداخت
محتوا فارغ از حصار قافیه ، اما
مرتبط با بندهای دگر در همان شعر.
قافیه نیز به ضرورت محتوا
دارای امکان وجود و جایگاه با نظر
شاعر رهایی بخشیده است.
ممکن است یک نیمایی از
چند بند تشکیل شود با قافیه یا بدون
قافیه.نکته مثبت کار نیما بیشتر رها
سازی قافیه و تمرکز بر پرداخت
محتوا در بند است.
بمانند stanza که در ساخت
غزل انگلیسی کاربرد دارد البته این
قیاس صوری ست نه ساختی و
ماهیتی .حال آیا نیما تحولگر در
شعر محسوب می شود یعنی ما
به شعر نو رسیدیم با این اقدام؟
خیر نیما طرح نوینی از ساخت
افاعیل را بدست داد که تفاوت
ماهیتی با ساخت های مرسوم ندارد.
جز در آن موارد که بدان اشاره شد.
اما بند در قالب سپید چه کارکردی
دارد؟ بند معادل پاراگراف در نثر
است ،در این قالب که توجه به گونه
ای تخیل و آرایه های لفظی و معنوی
محوریت دارد ( احساس شاعرانه
وجود دارد) برای آن به همان تعریف
در نثر مصداقی ست.
و اگر این رعایت پاراگراف بندی
نادیده انگاشته شود ما دگر با یک
متن ادبی یا literary text
روبرو می شویم و متنیت اثر واحد
کل محسوب می شود.نکته ای
در خصوص تطور واژگانی ضروری
یست که بدان اشاره می شود.
تحولات سیاسی اجتماعی و نوع
زندگی مردم بخش واژگان زبان را
همیشه متحول می کند و ورود
واژگان با تعبیر ادبی نیز
بدین منوال است .یعنی هیچ شاعری
نمی تواند سبب تحول واژگانی شود
این خود زبان است .حال ممکن است
شاعری کلمات کلیدی در نوشتار
و قریحه یا نگرش خود داشته باشد یا حسب خلاقیت خود
تعبیرات ادبی را
بسازد اما این بدین معنا نیست که
آن شاعر از رهگذر تحول ذاتی واژگان
زبان گذر نکرده است.
موسیقی معنوی یا درونی که
قالب سپید شاملو و دیگر اقسام
آن که منبعث از این تکیه گاه
تخیل و صنایع بدیع است ،
نمی تواند سبب رهایی آن و ورود اش
به قلمرو شعر شود .
به چند طریق می توان این نوع
ادبی را نگریست:
یک: نثری مفهومی ادبی که در جریان
عدم تحول در شعر ،ظهور کرده است.
دو: نثری شاعرانه مبتنی بر
نگرش های متفاوت که در راستای
به شعریت رسیدن ، افسار
گسیخته منحط شده است.
سه: با سؤ تعبیر از قلمرو شعر،
نقش های زیبایی آفرینی زبان
در کالبد های متنوع با عنوان شعر
سبب تشویش نگرش ها شده ایم.
چهار: بی توجه به اقدام شاملو
از گرته برداری ساختی از نیما
و قالبهای شعری زبان خارجی،
سبب سوق دهی شاعران به این
مسیر شده ایم.
پنج: دستآویز قرار دادن مغلطه
و سفسطه شاعران این گونه ادبی،
همان موسیقی معنوی و درونی
هنوز پاسخ داده نشده است.
بعدا توضیحات تکمیلی ...
پاییز


3