سروده ای از عماد انا لله و انا الیه الراجعون حبری یسیار کوناه و بی اندازه عمیق که اعماق قلب تمامی آشنایان عماد را سوزاند این مهندس جوان و شاعر مهربان امروز در بین ما نیست همیشه در بین ما هست بیادش یکی از اشعار زیبای او را که بنده بسیار دوست داشتم اینجا میگذارم شاعر لحظه های بارانی ، در پی بادهای پاییز است شاهد خانه های ویرانی ، آه قلبش ز غصه لبریز است شرمگین از غروب اندیشه ، سوگوار ِجوانه های امید ناله هایی که در گلو مانده ، آرزوی اش خیال انگیز است می کشد دست خویش پای قلم تا بکاود حریم کاغذ را گرچه این کار در توانش نیست ، حاصل گریه های شب خیز است باغبان صداقت تاریخ ، سوگ اش از خون لاله ها لبریز رمزو راز نگفته می داند ، آفرین گوی دست چنگیز است عابر کوچه های تنهایی ، در شگفت است ازین که گـِل کردیم آب را خواسته وَ دانسته ، داس آیا همیشه خون ریز است؟ آه سهراب می زند فریاد ، ناله ها یش به زخمه بیداد که چرا ماه را هراساندیم ؟ حسرتش در مقام نیریز است از رها گفته های تکراری شرمسار است از آنکه می خوانی او تمام توکل اش به خدا ، گرچه گاهی کلام او تیز است روحش قرین رحمت الهی باد
|