شعرناب

سروده ای از عماد


انا لله و انا الیه الراجعون
حبری یسیار کوناه و بی اندازه عمیق که اعماق قلب تمامی آشنایان عماد را سوزاند
این مهندس جوان و شاعر مهربان امروز در بین ما نیست
همیشه در بین ما هست بیادش یکی از اشعار زیبای او را که بنده بسیار دوست داشتم اینجا میگذارم
شاعر لحظه های بارانی ، در پی بادهای پاییز است
شاهد خانه های ویرانی ، آه قلبش ز غصه لبریز است
شرمگین از غروب اندیشه ، سوگوار ِجوانه های امید
ناله هایی که در گلو مانده ، آرزوی اش خیال انگیز است
می کشد دست خویش پای قلم تا بکاود حریم کاغذ را
گرچه این کار در توانش نیست ، حاصل گریه های شب خیز است
باغبان صداقت تاریخ ، سوگ اش از خون لاله ها لبریز
رمزو راز نگفته می داند ، آفرین گوی دست چنگیز است
عابر کوچه های تنهایی ، در شگفت است ازین که گـِل کردیم
آب را خواسته وَ دانسته ، داس آیا همیشه خون ریز است؟
آه سهراب می زند فریاد ، ناله ها یش به زخمه بیداد
که چرا ماه را هراساندیم ؟ حسرتش در مقام نیریز است
از رها گفته های تکراری شرمسار است از آنکه می خوانی
او تمام توکل اش به خدا ، گرچه گاهی کلام او تیز است
روحش قرین رحمت الهی باد


3