سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        فراموش شده
        ارسال شده توسط

        سمیرا_خوشرو

        در تاریخ : چهارشنبه ۲۰ فروردين ۱۳۹۹ ۲۳:۰۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۹۶ | نظرات : ۶

        #فراموش شده
        مثل همه ی جمعه ها بعد از خواندن نماز صبح دیگر نخوابید. تا خانه را مرتب و تمیز کند. روز قبل با همه ی فرزندانش تماس گرفت، تا بپرسد چه غذایی هوس کرده اند برایشان بپزد. پسر بزرگش فسنجان خواسته بود، اما همسر و فرزندانش قرمه سبزی را بیشتر دوست داشتند. دخترش ماهی شکم پُر و داماد و نوه ها آلو مسما هوس کرده بودند. پسر کوچک و تازه عروس خانواده هم خورش کرفس خواسته بودند. غذاهای مورد علاقه ی عزیزانش را بار گذاشت. لباسهای روی بند را جمع کرد. حیاط را آب و جارو کرد. برگهای زرد و گلهای خشکیده را از بوته ها جدا کرد. آب حوض کوچکش را عوض کرد و هندوانه ای برای ظهر در آن انداخت تا با آب سرد خنک شود. سری به غذاها زد، برنج را آبکش کرد و به سراغ خودش رفت. موهای سفیدِ آبشاری اش را شانه کرد و بافت. پیراهن گُل قرمزش را پوشید. روسریِ ترکمنی سفید و قرمزش که هدیه ی همسر مرحومش بود را بر سر گذاشت. کمی هم عطر مشهد به لباس و دستانِ چروکیده اش زد. بوی غذاهای خوشمزه خانه را لبریز از زندگی کرده بود. چای تازه ای دم کرد و قندانها را از شکلات و نقل و نبات پُر کرد. استکانهای کمر باریک را میان سینی نقره ای کنار سماور چید. از انباری شیشه های سیر ترشی و لیته را آورد. ظرفهای ناهار را روی میز کوچک آشپزخانه آماده کرد. سفره ی زردی که عکس تمام میوه ها رویش نقش بسته بود را کنار بشقابها گذاشت.
        رفت گوشه ی حیاط کنار گلدان شمعدانی نشست و منتظر ماند.
        در باز شد. خانم پرستاری که از قضا دختر همسایه ی قدیمی اش بود آمد کنارش، دستش را به آرامی فشرد، و با چشمهای بغض آلود گفت: متاسفم مادر جان! امروز هم کسی به دیدن شما نیامده.
        #سمیرا_خوشرو_شبنم
        #داستانک

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۸۷۵ در تاریخ چهارشنبه ۲۰ فروردين ۱۳۹۹ ۲۳:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        اکرم بهرامچی
        پنجشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۹ ۰۰:۳۶
        خیلی زیبا بود و ماندگار
        درود بر شما خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        سمیرا_خوشرو
        سمیرا_خوشرو
        پنجشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۹ ۱۰:۵۴
        درودتان گرامی
        سپاسگزارم
        🌹🌹🌹
        🌸🌸🌸
        🙏🙏🙏
        ارسال پاسخ
        شعله(مریم.هزارجریبی)
        پنجشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۹ ۰۱:۵۵
        درود مهربانو خوشرو عزیز
        خیلی تلخ اما زیبا بود
        سمیرا_خوشرو
        سمیرا_خوشرو
        پنجشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۹ ۱۰:۵۵
        درود مهربانم
        سپاس فراوان
        🌹🌹🌹
        💕💕💕
        🙏🙏🙏
        ارسال پاسخ
        جلیل میاحی
        يکشنبه ۲۴ فروردين ۱۳۹۹ ۱۸:۰۰
        درود مهربانو
        واقعیت تلخ که
        زیبا نوشته شده
        🌹🌹🌹
        سمیرا_خوشرو
        سمیرا_خوشرو
        دوشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۹۹ ۰۰:۱۱
        درودتان گرامی
        سپاسگزارم
        🌹🌹🌹
        🌸🌸🌸
        🙏🙏🙏
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0