سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      عشق ممنوعه(قسمت اول)
      ارسال شده توسط

      سمیرا_خوشرو

      در تاریخ : جمعه ۸ فروردين ۱۳۹۹ ۱۳:۳۸
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۲۸ | نظرات : ۴

      #عشق_ممنوعه
      (قسمت اول)
      🍃💔🍃💔🍃

      گوشه ای دنج می نشستم و ساعتها نگاهش میکردم! اما چشمهایم سیری نداشتند! مانند چشمهای زلیخا هر لحظه یوسف را طلب می کردند. نباید متوجه این علاقه می شد! میترسیدم احساسم را ندیده بگیرد. چند سالی بود که عشق او را در گلدان دل می پروراندم. از بچگی با هم بزرگ شده بودیم. بهترین همبازی دوران کودکی ام بود. تمام بچگی ام در او خلاصه می شد.
      خانه ی پدری ام حیاط بزرگی داشت با باغ زیبایی از درختان مهمان نواز میوه.
      عصرها من و برادرهایم به همراه امیرعلی مهمان هر روزه ی باغ بودیم.
      انصافاً باغ پر برکت و دست و دلبازی بود. در همه ی فصلها با گوجه سبزهای مرواریدی اش، سیبهای ترش و شیرینش، خرمالوهای دلبرش، گیلاسهای درشتش،... از ما بهترین پذیرایی را می کرد. یک روز با آلبالو لبهایم را رنگ زدم... امیرعلی مرا دید، لبخندی زد و از شاخه ی رز قرمز، غنچه ای را چید و به من داد و گفت: پریناز، لبهایت مثل همین غنچه زیباست. از خجالت گونه هایم سرخ و تبدار شدند. برق نگاهش دلم را به آتش می کشید.
      با عشق امیرعلی سالهای کودکی ام به پایان رسید. تا چشم بر هم زدیم، پشت لبهای امیرعلی سبز  و صدایش مردانه شد. دیگر برای بازی و سرگرمی به خانه ی ما نمی آمد. شاگرد ممتاز مدرسه که همیشه با کتابهایش سرگرم بود. من هم دیگر آن دختر بچه ی سر به هوای بازیگوش نبودم. مادرم دائم می گفت: پریناز روسری ات را خوب سر کن. دامن بلند بپوش. جلوی برادرانت نباید دراز بکشی، آنها بزرگترند و این کار تو یعنی بی احترامی! خلاصه در کل روز بغیراز ساعات مدرسه، زیر نظر مادر مشغول یادگیری آداب معاشرت و آشپزی بودم.
      هر دوی ما وارد فصل جدیدی از زندگی شده بودیم.
      عشق امیرعلی باغ دلم را مانند گلستانی زیبا و معطر کرده بود. هنوز نمیدانستم ملکه ی قصر زیبای دلش من هستم یا نه.
      همیشه دنبال فرصتی بودم تا به او بفهمانم از کودکی عاشق و دلباخته اش هستم. ولی مانند خیلی از دخترهای آن زمان شرم و حیای بیش از حد اجازه نمیداد از این عشق پاک حرفی بزنم.
      خدا که بزرگترین و ماهرترین نقاش است صورت مرا آنچنان زیبا نقاشی کرده بود که متاسفانه چشمهای زیادی در پی شکار من بودند. یکی از آن چشمها متعلق به گرگی بنام چنگیز بود.
       
      ادامه دارد...
      #سمیرا_خوشرو_شبنم

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۹۸۲۷ در تاریخ جمعه ۸ فروردين ۱۳۹۹ ۱۳:۳۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      يکشنبه ۱۰ فروردين ۱۳۹۹ ۱۴:۱۹
      درود خندانک


      موفق باشید خندانک
      سمیرا_خوشرو
      سمیرا_خوشرو
      يکشنبه ۱۰ فروردين ۱۳۹۹ ۱۸:۴۰
      درودتان مهربانم
      سپاسگزارم
      🌹🌹🌹
      💕💕💕💕
      🙏🙏🙏
      ارسال پاسخ
      بتول رجائی علیشاهدانی(افاق)
      جمعه ۸ فروردين ۱۳۹۹ ۱۶:۲۲
      درودتان باد عزیز بزرگوار بسیار عالی خندانک
      سمیرا_خوشرو
      سمیرا_خوشرو
      جمعه ۸ فروردين ۱۳۹۹ ۲۱:۰۵
      درودها مهربانم
      سپاس از حضورتون نازنین بانو
      🌹🌹🌹🌹
      💕💕💕💕💕
      🙏🙏🙏🙏
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0