سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 28 فروردين 1403
    8 شوال 1445
      Tuesday 16 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۲۸ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        فرهاد یلدایی
        ارسال شده توسط

        فریباایازی روزبهانی

        در تاریخ : جمعه ۶ دی ۱۳۹۸ ۲۱:۵۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۵۷ | نظرات : ۰

           فرهاد یلدایی ما" کوهکن" نبود "کولبر" بود اوچونان
        غریبه ای آشنا "پوستین سرد نمناکش" را روی صورت خزان زده اش کشید . کبریت نداشت تا در روشنای آن، رویاهای خزان زده اش را ببیند اولین پس کوچه های دی را پشت سر گذاشته، نگذاشته؛ از پیش چشمان غبارآلود مان گذشت مرد یخی ِقصه ما سورتمه نداشت اما کوله ای بر دوش می کشید که اهالی او را" کولبر" می گفتند. دمدمه های زمستان رفت اما سنگینی کوله اش بر جان برف ماند دیگر یلدای امسال "ننه سرما" از تیشه فرهاد نمی گوید باید از کوله ی برجای مانده ی" فرهاد کولبر" بگوید. از دستان مشت شده اش و انگشتان یخ زده ای که در چهارده سالگی ، "پشت دوبار آمدن برف " رفت بی صداتر از همیشه.
        می خواستم از یلدا بنویسم بلندترین شب سال دیدم بربلندای این غم هیچ یلدایی نایستاده. گفتم از" بارامانت" بگویم دیدم چراییِ قرعه این فال به نام فرهاد کولبر در آستانه یلدا،زمستانی ناجوانمردانه را رقم زده چون این روزهای غریب" ،مادر گیتی را صبر بسیار نیست" تا چو فرهاد بزاید.
        دانه های یاقوتِ انار در یلدای بی فرهاد ،خونین تر از همیشه از مقابل چشمان" آدم های برساحل نشسته" خواهد گذشت و داستانی به" قصه های هزار و یک شب "خواهد افزود در این" قصه ی پرآب چشم" فرهاد به عشق نان جان باخت نه عشق یار دریغا با عشق شیرین چه کردیم ؟
        چهارده سالگانی چونان" شاخ نبات" اگر دست یاری سوی کس یازند،"به اکراه آورند دست از بغل بیرون. چون یار غم نان دارند نه غم یار .
        او باید امشب می رفت بدون قایق و بدون چمدان او حتی کوله اش را نبرد . او حتی فرصت نکرد از"بازترین پنجره با مردم این شهر سخن بگوید" رفت تا آخرین پرده ی زندگی اش سمفونی چه باید کردنمان گردد.
        این روزها" فرهادهای رفته از این خاک "به زندگی معنامی دهند . اگر چه خود به خواب شیرین رفته اند چنانچه؛جهان گویی همه خواب و خیال است/خیال وخواب اگر نبود چه حال است.


        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۶۲۵ در تاریخ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸ ۲۱:۵۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0