دوشنبه ۳ دی
در باغ ِ رزان ِ شیراز ِ دل
ارسال شده توسط احمد پناهنده در تاریخ : پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۷ ۰۳:۴۱
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۱۸ | نظرات : ۰
|
|
خواب دیدم که در باغی هستم و شیراز است
به هر سو که نگاه می کردم، درختان ِ رزان، شاخه گسترده بودند، پر بار و بر
و وزان بودند خوشه های انگور
رنگارنگ
چون شرابی سپید و صورتی و ارغوانی و ناب
در حسرت ِ به دندان کشیدن دانه هایی چند، از این انگورهای شکربار بودم که دیدم:
زنی کوزه بدوش، با موهایی افشان و چشمانی نافذ و سیاه، با صورتی مخملین بسویم می آید
ذوب کرد چشمانم را در چشمش
و هر گونه حرکتی را از من ربود
در خیال ِ به دندان کشیدن میوه ی رزان بودم که او
بی آنکه کلامی به من بگوید، دستم را گرفت و در باغ، راه رفت
تا رسیدیدم به جویباری که آبش، چون آینه، زلال بود
ماهی های شیطون و جسور
در تندی آب
برای نشان دادن زیبایی و رعنایی اندامشان
از آب به هوا می پریدند و ما را در رقص شکوهمندشان محو تماشا کرده بودند
نشستیم و او پای برهنه اش را در آب فرو برد
و از کوزه اش
شرابی ناب در دو جام ریخت
تعارف کرد که بنوشیم
گفتم، تو کیستی
و من در کجای این جهان هستم؟
گفتا بنوش
تا بگویم کی هستم و تو در کجای این کره خاکی هستی
نوشیدم و نوشید
سرم گرم شد
عجب شرابی بود
در حالی که با پایش در آب طنازی می کرد و دل و جان و جهانم را می ربود
گفتا
تو در یکی از باغهای شیراز هستی
همانجایی که سالها پیش
با دوستانت در اینجا می آمدی و لبی تر می کردی
و می دانم گمشده ای را در این باغ و دیار به یادگار گذاشتی
چند شبی است که تو بخوابم می آیی و هربار با من، از گمشده ات سخن می گویی
تا اینکه امشب من به خوابت امدم تا بگویم
من همان گمشده ای هستم که تو دنبالش بودی و هستی
و برای پیدا کردن من
جای جای جهان را پیمودی
خطر مرگ را به جان خریدی
ذره ذره آب شدی
و جوانی ات را مایه گذاشتی
و اینک می بینی، من خودم بسویت آمدم
تا بدانی من هم تو را در جستجو بودم
نگاهی در چشم سیاهش انداختم
دستی در موهای افشانش بردم
جام ها را با هم بالا بردیم
در چشم هم نگاه کردیم و گفتیم به سلامتی پیدا شدن گمشده تو و گم شده من
و بسلامتی همه ی گم شدگانی که پیدا شده اند
همینکه شراب را در دهان ریختم
در گلویم پرید که مرا به سرفه آورد
وقتی بیدار شدم
دیدم
باز من هستم و غربت و دوری از وطن و یاران و همزبانان و دوستان
عجب خوابی
عجب شرابی
عجب زنی
ای کاش بشود او را در عالم واقع دید و دستش را فشرد
در چشمش نگاه کرد
دست در موهایش برد
و بوسه ای از او گرفت
احمد پناهنده، الف. لبخند لنگرودی
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۹۱۰۵ در تاریخ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۷ ۰۳:۴۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.