سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 1 ارديبهشت 1403
  • روز بزرگداشت سعدي
12 شوال 1445
    Saturday 20 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      شنبه ۱ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      گرد آوری بهترین اشعار و ابیاتی که خوانده ام/بخش اول/ابوسعید ابوالخیر
      ارسال شده توسط

      ابوالقاسم کریمی

      در تاریخ : جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ۰۴:۵۴
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۰۷ | نظرات : ۱

      1
      باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
      گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ
      این درگه ما درگه نومیدی نیست
      صد بار اگر توبه شکستی باز آ
      2
      هرگاه که بینی دو سه سرگردانرا
      عیب ره مردان نتوان کرد آنرا
      تقلید دو سه مقلد بی‌معنی
      بدنام کند ره جوانمردان را
      3
      شیرین دهنی که از لبش جان میریخت
      کفرش ز سر زلف پریشان میریخت
      گر شیخ به کفر زلف او ره می‌برد
      خاک ره او بر سر ایمان می‌ریخت
      4
      آن یار که عهد دوستداری بشکست
      میرفت و منش گرفته دامن در دست
      می‌گفت دگر باره به خواب‌م بینی
      پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست
      5
      چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست
      چون هست ز هر چه نیست نقصان و شکست
      انگار که هر چه هست در عالم نیست
      پندار که هر چه نیست در عالم هست
      6
      من بندهٔ عاصیم رضای تو کجاست
      تاریک دلم نور و صفای تو کجاست
      ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی
      این بیع بود لطف و عطای تو کجاست
      7
      آن آتش سوزنده که عشقش لقبست
      در پیکر کفر و دین چو سوزنده تبست
      ایمان دگر و کیش محبت دگرست
      پیغمبر عشق نه عجم نه عربست
      8
      گر سبحهٔ صد دانه شماری خوبست
      ور جام می از کف نگذاری خوبست
      گفتی چه کنم چه تحفه آرم بر دوست
      بی‌درد میا هر آنچه آری خوبست
      9
      سرمایهٔ عمر آدمی یک نفسست
      آن یک نفس از برای یک همنفسست
      با همنفسی گر نفسی بنشینی
      مجموع حیات عمر آن یک نفسست
      10
      ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
      درد تو بجان خسته داریم ای دوست
      گفتی که به دلشکستگان نزدیکم
      ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
      11
      پرسید ز من کسیکه معشوق تو کیست
      گفتم که فلان کسست مقصود تو چیست
      بنشست و به های‌های بر من بگریست
      کز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست
      12
      چون حاصل عمر تو فریبی و دمیست
      زو داد مکن گرت به هر دم ستمیست
      مغرور مشو بخود که اصل من و تو
      گردی و شراری و نسیمی و نمیست
      13
      سیمابی شد هوا و زنگاری دشت
      ای دوست بیا و بگذر از هرچه گذشت
      گر میل وفا داری اینک دل و جان
      ور رای جفا داری اینک سر و تشت
      14
      آنرا که قضا ز خیل عشاق نوشت
      آزاد ز مسجدست و فارغ ز کنشت
      دیوانهٔ عشق را چه هجران چه صال
      از خویش گذشته را چه دوزخ چه بهشت
      15
      روزم به غم جهان فرسوده گذشت
      شب در هوس بوده و نابوده گذشت
      عمری که ازو دمی جهانی ارزد
      القصه به فکرهای بیهوده گذشت
      16
      افسوس که ایام جوانی بگذشت
      دوران نشاط و کامرانی بگذشت
      تشنه بکنار جوی چندان خفتم
      کز جوی من آب زندگانی بگذشت
      17
      آن دل که تو دیده‌ای زغم خون شد و رفت
      وز دیدهٔ خون گرفته بیرون شد و رفت
      روزی به هوای عشق سیری میکرد
      لیلی صفتی بدید و مجنون شد و رفت
      18
      با علم اگر عمل برابر گردد
      کام دو جهان ترا میسر گردد
      مغرور مشو به خود که خواندی ورقی
      زان روز حذر کن که ورق بر گردد
      19
      هوشم نه موافقان و خویشان بردند
      این کج کلهان مو پریشان بردند
      گویند چرا تو دل بدیشان دادی
      والله که من ندادم ایشان بردند
      20
      عاشق همه دم فکر غم دوست کند
      معشوق کرشمه‌ای که نیکوست کند
      ما جرم و گنه کنیم و او لطف و کرم
      هر کس چیزی که لایق اوست کند
      21
      من بودم دوش و آن بت بنده نواز
      از من همه لابه بود و از وی همه ناز
      شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
      شب را چه گنه قصهٔ ما بود دراز
      22
      دل جز ره عشق تو نپوید هرگز
      جان جز سخن عشق نگوید هرگز
      صحرای دلم عشق تو شورستان کرد
      تا مهر کسی در آن نروید هرگز
      23
      شاهی‌طلبی, برو گدای همه باش
      بیگانه زخویش و آشنای همه باش
      خواهی که ترا چو تاج بر سر دارند
      دست همه گیر و خاک پای همه باش
      24
      آتش بدو دست خویش بر خرمن خویش
      چون خود زده‌ام چه نالم از دشمن خویش
      کس دشمن من نیست منم دشمن خویش
      ای وای من و دست من و دامن خویش
      25
      روزی ز پی گلاب می‌گردیدم
      پژمرده عذار گل در آتش دیدم
      گفتم که چه کرده‌ای که میسوزندت
      گفتا که درین باغ دمی خندیدم
      26
      یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم
      محتاج برادران و خویشان نشوم
      بی منت خلق خود مرا روزی ده
      تا از در تو بر در ایشان نشوم
      27
      جانا من و تو نمونهٔ پرگاریم
      سر گر چه دو کرده‌ایم یک تن داریم
      بر نقطه روانیم کنون چون پرگار
      در آخر کار سر بهم باز آریم
      29
      گفتم چشمت گفت که بر مست مپیچ
      گفتم دهنت گفت منه دل بر هیچ
      گفتم زلفت گفت پراکنده مگوی
      باز آوردی حکایتی پیچا پیچ
      30
      عاشق همه دم فکر غم دوست کند
      معشوق کرشمه‌ای که نیکوست کند
      ما جرم و گنه کنیم و او لطف و کرم
      هر کس چیزی که لایق اوست کند
      31
      فردا که به محشر اندر آید زن و مرد
      وز بیم حساب روی‌ها گردد زرد
      من حسن ترا به کف نهم پیش روم
      گویم که حساب من ازین باید کرد
      31
      از بیم رقیب طوف کویت نکنم
      وز طعنه خلق گفتگویت نکنم
      لب بستم و از پای نشستم اما
      این نتوانم که آرزویت نکنم
      32
      نی باغ به بستان نه چمن می‌خواهم
      نی سرو و نه گل نه یاسمن می‌خواهم
      خواهم زخدای خویش کنجی که در آن
      من باشم و آن کسی که من می‌خواهم
      33
      جز وصل تو دل به هر چه بستم توبه
      بی یاد تو هر جا که نشستم توبه
      در حضرت تو توبه شکستم صدبار
      زین توبه که صد بار شکستم توبه
      34
      ای روی تو مهر عالم آرای همه
      وصل تو شب و روز تمنای همه
      گر با دگران به ز منی وای به من
      ور با همه کس همچو منی وای همه
      35
      دلخسته و سینه چاک می‌باید شد
      وز هستی خویش پاک می‌باید شد
      آن به که به خود پاک شویم اول کار
      چون آخر کار خاک می‌باید شد
      36
      شوریده دلی و غصه گردون گردون
      گریان چشمی و اشک جیحون جیحون
      کاهیده تنی و شعله خرمن خرمن
      هر شعله ز کوه قاف افزون افزون
      37
      از هر چه نه از بهر تو کردم توبه
      ور بی تو غمی خوردم از آن غم توبه
      و آن نیز که بعد ازین برای تو کنم
      گر بهتر از آن توان از آن هم توبه
      38
      از بس که شکستم و ببستم توبه
      فریاد همی کند ز دستم توبه
      دیروز به توبه‌ای شکستم ساغر
      و امروز به ساغری شکستم توبه
      39
      ای نیک نکرده و بدیها کرده
      و آنگاه نجات خود تمنا کرده
      بر عفو مکن تکیه که هرگز نبود
      ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده
      40
      زاهد خوشدل که ترک دنیا کرده
      می خواره خجل که معصیت‌ها کرده
      ترسم که کند امید و بیم و آخر کار
      ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده
      41
      هنگام سپیده دم خروس سحری
      دانی که چرا همی کند نوحه گری
      یعنی که نمودند در آیینهٔ صبح
      کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
      42
      از سادگی و سلیمی و مسکینی
      وز سرکشی و تکبر و خود بینی
      بر آتش اگر نشانیم بنشینم
      بر دیده اگر نشانمت ننشینی
      43
      تحقیق معانی ز عبارات مجوی
      بی رفع قیود و اعتبارات مجوی
      خواهی یابی ز علت جهل شفا
      قانون نجات از اشارات مجوی
      .
      گردآوری:ابوالقاسم کریمی(فرزند زمین)

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۹۰۶۰ در تاریخ جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷ ۰۴:۵۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      مهدی سالوند (مهدی)
      چهارشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۷ ۱۸:۲۰
      سلام بر دوست گرامی
      آفرین بر شما بسیار زیبا گلچین نموده اید
      دستمریزاد
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0