سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    پلیور بنفش خانم آتنا ف
    ارسال شده توسط

    سیده نسترن طالب زاده

    در تاریخ : سه شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۷ ۰۶:۰۲
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۶۹ | نظرات : ۰

    "پلیور بنفش خانم آتنا ف"



    هوای کبود
    بر کرکهای بنفش پلیورش نشسته بود
    پیرمرد کهنه پوش برف اطراف امام زاده صالح  را پارو میزد، 
    سگی بیرون محوطه میچرخید
    شیر آب یخ زده بود 
    رژ لبش را با پشت دست پاک کرد و نگاهی به ناخنهایش انداخت
    ، باید بند چکمه هایش را باز میکرد
    چادر نماز نخودی توی کیفش
    مثل نامه های عاشقانه پر چروک بود
    نامه هایی که هرگز به هیچ آدرسی پست نشد
    و لای کتابهای شعر
    آغشته به گلهای خشک
    از عطرهای کهنه ی خیال آتنا سرشار بود..
    از تماشاخانه تا اینجا را دویده بود
    عرق سرد بر پیشانی بلندش آرام لغزید
    دستش را به ضریح گره زد
    و
    زیرلب شروع به دعاخواندن کرد
    ..
    کمی که گذشت آرام نشست
    قرآن را در دستهایش فشرد
    پشت جلد قرآن نوشته بود
    ،
    وقف خانواده ی حسنی
    به یاد معلم خط کلاس یازدهمش افتاد

    بغضش گرفت
    می دانست بیوضو نمیشود
    اما در دلش میگفت که  باید برود
    ، همانطور که فاتحه میخواند و صلوات میفرستاد
    به دخترعمه اش فکر کرد
    شاید نتوانسته بود تمام سالهایی که با هم دوست بودند
    ، حتی یک بار پیش او تفاخر کند، 
    به رویاهای بزرگش در دنیای کوچک مادربزرگ، 
    به اولین آلبوم عکسهایش، 
    اولین شعری که حفظ کرده بود، اولین روز مدرسه
    ،
    .. و باز به آمنه دختر همسایه فکر کرد
    و از سر کوچه تا پشت حیاط جنگلی را با او دوید
    .. باید پالتوی نو و کیف میخرید
    چند تا مجله  و..
    عکس خودش را با آن پیراهن مشکی زری دوز
    و گردنبند مریمی، بر پرده ی سینماها تصور کرد..
    و یک هدیه هم برای پدرش
    بالاخره
    او هم باید حسابی راضی میشد..
    قرآن را باز کرد
    ..
    "انا فتحنا لک فتحا مبینا"
    از شدت خوشحالی قیه آهسته ای در دلش کشید
    بلند شد،
    همچنان که با خودش زمزمه میکرد:

    "پس ادراک است
    ادراکست که ما همه را بزدل میگرداند؛ بدین‌سان رنگ اصلی عزم از سایه ی نزار اندیشه که بر آن می‌افتد بیمارگونه می‌نماید و کارهای بزرگ و خطیر ب‌همین سبب از مسیر خود منحرف میگردد و حتی نام عمل را از دست می‌دهد، دیگر دم فروبندیم، اینک افلیای زیبا! ای پری‌ رو، در نیایش‌های خود گناهانِ..."
    تسبیح را بر طاقچه ی زیارتگاه گذاشت
    و چادرش را در کیفش فرو کرد و به راه افتاد.. 

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۹۰۵۱ در تاریخ سه شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۷ ۰۶:۰۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0