سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    شعر خاقانی شروانی در مدح خاتم الانبیا (ص)
    ارسال شده توسط

    سید محمد حسین شرافت مولا

    در تاریخ : چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷ ۰۵:۰۳
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۴۷ | نظرات : ۲

     
    بسمه تعالی
     
     
     
     
     
     
     
     
    در شکایت از روزگار و مدح پیغمبر بزرگوار و یاد از کعبه معظمه
     
     
     
    هر صبح سر ز گلشن سودا برآورم
    وز صور آه بر فلک آوا برآورم
    چون طیلسان چرخ مطرا شود به صبح
    من رخ به آب دیده مطرا برآورم
    بر کوه چون لعاب گوزن اوفتد به صبح
    هویی گوزن‌وار به صحرا برآورم
    از اشک خون پیاده و از دم کنم سوار
    غوغا به هفت قلعهٔ مینا برآورم
    خود بی‌نیازم از حشر اشک و فوج آه
    کان آتشم که یک تنه غوغا برآورم
    اسفندیار این دژ روئین منم به شرط
    هر هفته هفت‌خوانش به تنها برآورم
    بس اشک شکرین که فرو بارم از نیاز
    بس آه عنبرین که به عمدا برآورم
    لب را حنوط ز آه معنبر کنم چنانک
    رخ را وضو به اشک مصفا برآورم
    قندیل دیر چرخ فرو میرد آن زمان
    کان سرد باد از آتش سودا برآورم
    دلهای گرم تب زده را شربتی کنم
    ز آن خوش دمی که صبح‌دم آسا برآورم
    هردم مرا به عیسی تازه است حامله
    ز آن هر دمی چو مریم عذرا برآورم
    زین روی چون کرامت مریم به باغ عمر
    از نخل خشک خوشهٔ خرما برآورم
    تر دامنان چو سر به گریبان فروبرند
    سحر آورند و من ید بیضا برآورم
    دل در مغاک ظلمت خاکی فسرده ماند
    رختش به تابخانهٔ بالا برآورم
    رستی خورم ز خوانچهٔ زرین آسمان
    و آوازهٔ صلا به مسیحا برآورم
    نی‌نی من از خراس فلک برگذشته‌ام
    سر ز آن سوی فلک به تماشا برآورم
    چون در تنور شرق پزد نان گرم، چرخ
    آواز روزه بر همه اعضا برآورم
    آبستنم که چون شنوم بوی نان گرم
    از سینه باد سرد تمنا برآورم
    آب سیه ز نان سفید فلک به است
    زین نان دهان به آب تبرا برآورم
    آبای علویند مرا خصم چون خلیل
    بانگ ابا ز نسبت آبا برآورم
    از خاصگان دمی است مرا سر به مهر عشق
    هر جا که محرمی است دم آنجا برآورم
    در کوی حیرتی که هم عین آگهی است
    نادان نمایم و دم دانا برآورم
    چون نای اگر گرفته دهان داردم جهان
    این دم ز راه چشم همانا برآورم
    ور ساق من چو چنگ ببندد بده رسن
    هم سر به ساق عرش معلا برآورم
    با روزگار ساخته زانم به بوی آن
    کامروز کار دولت فردا برآورم
    جام بلور در خم روئین به دستم است
    دست از دهان خم به مدارا برآورم
    تا چند بهر صیقلی رنگ چهره‌ها
    خود را به رنگ آینه رعنا برآورم
    تا کی چو لوح نشرهٔ اطفال خویش را
    در زرد و سرخ حلیت زیبا برآورم
    تا کی به رغم کعبه نشینان عروس‌وار
    چون کعبه سر ز شقهٔ دیبا برآورم
    اولیتر آنکه چون حجر الاسود از پلاس
    خود را لباس عنبر سارا برآورم
    دلق هزار میخ شب آن من است و من
    چون روز سر ز صدرهٔ خارا برآورم
    خارا چو مار برکشم و پس به یک عصا
    ده چشمه چون کلیم ز خارا برآورم
    در زرد و سرخ شام و شفق بوده‌ام کنون
    تن را به عودی شب یلدا برآورم
    چون شب مرا ز صادق و کاذب گزیر نیست
    تا آفتابی از دل دروا برآورم
    بر سوگ آفتاب وفا زین پس ابروار
    پوشم سیاه و بانگ معزا برآورم
    مولو مثال دم چو برآرد بلال صبح
    من نیز سر ز چوخهٔ خارا برآورم
    چند از نعیم سبعهٔ الوان چو کافران
    کار حجیم سبعه ز امعا برآورم
    شویم دهان حرص به هفتاد آب و خاک
    و آتش ز بادخانهٔ احشا برآورم
    قرص جوین و خوش نمکی از سرشک چشم
    به ز آنکه دم به میدهٔ دارا برآورم
    هم شوربای اشک نه سکبای چهرها
    کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم
    چون عیش تلخ من به قناعت نبود خوش
    ز آن حنظل شکر شده حلوا برآورم
    چه عقل را به دست امانی گرو کنم
    چه اره بر سر زکریا برآورم
    قلب ریا به نقد صفا چون برون دهم
    نسناس چون به زیور حورا برآورم
    چون آینه نفاق نیارم که هر نفس
    از سینه زنگ کینه به سیما برآورم
    آن رهروم که توشهٔ وحدت طلب کنم
    زال زرم که نام به عنقا برآورم
    شهبازم ارچه بسته زبانم به گاه صید
    گرد از هزار بلبل گویا برآورم
    سر ز آن فرو برم که برآرم دمار نفس
    نفس اژدهاست هیچ مگو تا برآورم
    صهبا گشاده آبی و زر بسته آتشی است
    من آب و آتش از زر و صهبا برآورم
    بلبل نیم که عاشق یاقوت و زر بوم
    بر شاخ گل حدیث تقاضا برآورم
    دانم علوم دین نه بدان تا به چنگ زر
    کام از شکار جیفهٔ دنیا برآورم
    اعرابیم که بر پی احرامیان دوم
    حج از پی ربودن کالا برآورم
    گر طبع من فزونی عیش آرزو کند
    من قصهٔ خلیفه و سقا برآورم
    با این نفس چنان همه هشیار نیستم
    مستم نهان و عربده پیدا برآورم
    اصحاب کهف‌وارم بیدار و خفته ذات
    ممکن که سر ز خواب مفاجا برآورم
    صفرا همه به ترش نشانند و من ز خواب
    چون طفل ترش خیزم و صفرا برآورم
    بنیاد عمر بر یخ و من بر اساس عمر
    روزی هزار قصر مهیا برآورم
    مردان دین چه عذر نهندم که طفل‌وار
    از نی کنم ستور و به هرا برآورم
    زن مرده‌ای است نفس چون خرگوش و هر نفس
    نامش به شیر شرزهٔ هیجا برآورم
    در ظاهرم جنابت و در باطن است حیض
    آن به که غسل هر دو به یک جا برآورم
    دریای توبه کو که درین شام‌گاه عمر
    چون آفتاب، غسل به دریا برآورم
    خاقانیا هنوز نه‌ای خاصهٔ خدای
    با خاصگان مگو که مجارا برآورم
    گر در عیار نقد من آلودگی بسی است
    با صاحب محک چه محاکا برآورم
    امسال اگر ز کعبه مرا بازداشت شاه
    زین حسرت آتشی ز سویدا برآورم
    گر بخت باز بر در کعبه رساندم
    کاحرام حج و عمره مثنا برآورم
    سی‌ساله فرض بر در کعبه قضا کنم
    تکبیر آن فریضه به بطحا برآورم
    حراقه‌وار در زنم آتش به بوقبیس
    ز آهی که چون شراره مجزا برآورم
    از دست آنکه داور فریادرس نماند
    فریاد در مقام مصلا برآورم
    زمزم فشانم از مژه در زیر ناودان
    طوفان خون ز صخرهٔ صما برآورم
    دریای سینه موج زند ز آب آتشین
    تا پیش کعبه لولوی لالا برآورم
    بر آستان کعبه مصفا کنم ضمیر
    زو نعت مصطفای مزکی برآورم
    دیباچهٔ سراچهٔ کل خواجهٔ رسل
    کز خدمتش مراد مهنا برآورم
    سلطان شرع و خادم لالای او بلال
    من سر به پایبوسی لالا برآورم
    در بارگاه صاحب معراج هر زمان
    معراج دل به جنت ماوی برآورم
    تا قرب قاب قوسین بر خاک درگهش
    آوازهٔ دنی فتدلی برآورم
    گر مدحتش به خاک سراندیب ادا کنم
    کوثر ز خاک آدم و حوا برآورم
    کی باشد آن زمان که رسم تا به حضرتش
    آواز یا مغیث اغثنا برآورم
    زان غصه‌ها که دارم از آلودگان دهر
    غلغل دران حظیرهٔ علیا برآورم
    دارا و داور اوست جهان را، من از جهان
    فریاد پیش داور دارا برآورم
    ز اصحاب خویش چون سگ کهف اندر آن حرم
    آه از شکستگی سر و پا برآورم
    دندانم ار به سنگ غرامت شکسته‌اند
    وقت ثنای خواجه ثنایا برآورم
    سوگند خورد مادر طبعم که در ثناش
    از یک شکم دوگانه چو جوزا برآورم
    اسمای طبع من به نکاح ثنای اوست
    زان فال سعد ز اختر اسما برآورم
    امروز گر ثناش مرا هست کوثری
    رخت از گوثری به ثریا برآورم
    فردا هم از شفاعت او کار آن سرای
    در حضرت خدای تعالی برآورم
     
     
     
     
    گردآوری :  سید محمد حسین شرافت مولا
     

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۸۸۵۶ در تاریخ چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷ ۰۵:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    طاهره حسین زاده (کوهواره)
    چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷ ۱۰:۱۶
    درود و احترام سید ارجمند

    سپاس از شما بر حُسنِ انتخابتان که باعث آشناییِ بیشتر و بهتر ِ شاعران و مردم با خاقانیِ دل آیینه و اشعارِ وَزین ِ ایشان می گردید .

    بهترین شرحی که برای اشعارِ ثقیل تفهیم ِ خاقانیِ دانشمند خواندم شرحِ استاد برزگر خالقی ست که جلد اولش را دارم نمیدانم جلدهای بعدی اش منتشرشده اند یانه .

    امیدوارم هماره سلامت و دلشاد و موفق ترین باشید
    سید محمد حسین شرافت مولا
    چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷ ۱۳:۳۳
    با سلام و عرض ادب
    استاد گرامی
    سپاس از حضورتان
    درود بر شما
    التماس دعا

    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0