مرکز خیریه «آوای رضوان» محله کیانشهر، خانه جمعی از معلولان ذهنی است
کودکان بزرگسال!
زینب کریمی - بیش از ۲۰ سال از زمان ساختش میگذرد. «سوده همدانی» نام مجتمعی بود که سازمان بهزیستی در محله کیانشهر ساخت تا محلی برای نگهداری از معلولان ذهنی باشد. این مجتمع بعد از مدتی تعطیل شد و چندین سال هم متروکه ماند. اما حالا این مرکز مجدداً شروع به کار کرده است. ساختمان سابق سوده همدانی این روزها جایش را به مؤسسه خیریه «آوای رضوان» داده تا زیر نظر سازمان بهزیستی، محل زندگی معلولان ذهنی باشد. همه هزینههای این مؤسسه با کمک خیّران و نیکوکاران پرداخته میشود. برخی نیکوکاران هم با حضور در میان مددجوهای این مرکز با هنر یا دانش یا حرفهشان به گونهای متفاوت کار خیر میکنند. به این مرکز خیریه رفتهایم و از فعالیت آن گزارشی تهیه کردهایم.
با لبخند استقبال میکنند
چندماه از حضور مهمانان با مهر و صفای این مرکز میگذرد. راهروی ساختمان اصلی این مرکز دو در اصلی دارد. مددجویان به دو گروه تقسیم میشوند. تعدادی از آنان که معلولیت ذهنی شدیدتر و نیاز به مراقبت بیشتر دارند در بخش ایزوله و دیگر مددجویان در بخش عادی نگهداری میشوند. بازدید را از بخش ایزوله آغاز میکنم. در بخش ایزوله به محوطهای باز میشود که چندین اتاق در آن قرار دارد. در هریک از اتاقها تختهایی در 2 و 3 ردیف چیدهاند. وارد یکی از اتاقهای بخش میشوم. تعدادی از مددجویان روی تختهایشان نشستهاند و تعدادی هم دراز کشیدهاند. در عالم خود غرق هستند اما نه آنقدر که جواب سلامم را ندهند. لبخند میزنند. «آمنه» روی تخت کنار پنجره دراز کشیده و ملحفه را روی سرش کشیده. سلام که میکنم ملحفه را کنار میزند و لبخندزنان جواب سلام میدهد. تخت کنارش «مهناز» است. تازه از حمام آمده و موهای کوتاهش هنوز خیس است. یکی از مادریاران بخش که وظیفه مراقبت از این معلولان را برعهده دارند و برایشان مادری میکنند، میگوید مهناز عاشق حمام کردن است. هر وقت ناراحت و عصبی باشد از ما میخواهد او را به حمام ببریم. اتاق کناری هم باصفاست. با لبخندهای «آزاده» و «مریم» از من استقبال میشود. ذوق و شوقشان از دیدن آدمی تازهوارد دیدنی است. آزاده با چشمهای درشت مشکی رنگش نگاهم میکند و با دست اشاره میکند که کنارش بیایم. آزاده 32 ساله است. نزدیکش که میشوم در گوشی چیزی میگوید که برایم مفهوم نیست. به پارگی کوچک روکش تختش اشاره میکند و با دست دیگرش به خودش اشاره میکند و در حالی که لبخند میزند به من میفهماند که روکش تخت را او پاره کرده است.
مددجوی50 ساله
حالا نوبت به مریم است. مریم 37 ساله است. روسری به سر کرده و عروسکش را در آغوش گرفته است. دوست دارد عروسکش را نشانم بدهد. عروسک را در حالی که در آغوش بالا و پایین میبرد نوازش میکند، درست مثل مادری که میخواهد بیتابی و گریه کودکش را آرام کند. عروسک را از دستش میگیرم و آن را میبوسم. حالا از ذوق بالا و پایین میپرد. کودک را که به مادرش میسپارم آزاده صدایم میکند. بالشش را بالا میبرد و پارگی مختصری را که روی گوشه دیگری از روکش تختش درست کرده نشانم میدهد. درست شبیه به پارگی قبلی است. به همان قد و اندازه. چند لحظه بعد «فاطمه» در حالی که به روسری مریم اشاره میکند میگوید: «من... من...» فاطمه 28 ساله است. چند هفته پیش در حالی که خارج از شهر رها شده بود پیدا شده است. مادریار روسری رنگی را که به او میدهد آرام میشود. در اتاق دیگر معلولان ذهنیای که از معلولیت جسمی رنج میبرند نگهداری میشوند. بیشترشان بیشتر از 30 سال دارند. دست و پاهای لاغر و نحیفشان روی هم افتاده است انگار که به هم گره خورده است. ظاهرشان بیشتر به کودکان 9ـ8 ساله شبیه است تا جوانانی سی و چند ساله. ثریا 50 سال دارد و مسنترین مددجوی این خیریه است. معصومیت از سروصورتش میبارد. با چشمهای درشت مشکی رنگش نگاهم میکند. حرف نمیزند اما وقتی مادریار دست روی موهای جوگندمیاش میکشد لبخند میزند. پدر و مادرش فوت کردهاند اما خواهر و برادرهایش هرچند وقت یکبار به او سر میزنند.
مینا، مهری، ملیکا
از بخش ایزوله بیرون میآیم و روانه بخش دیگر میشوم. اینجا فضا شادتر است. خبری از سکوت و سنگینی و صداها و آواهای بخش ایزوله نیست. به محض ورودم مینا دستم را میگیرد. حدوداً 40 ساله به نظر میرسد. مرا به اتاقش میبرد و تختش را نشانم میدهد. تخت کناریاش جای خواب خواهرش مهری است. مهری پای تلویزیون نشسته و با یکی از دوستانش کارتون تماشا میکند. چین و چروکهای روی صورت مهری نشان میدهد از مینا بزرگتر است، شاید حدود 48 سال. مینا از مادرش میگوید که فوت شده و پدرش که در زندان است. و از خواهر و برادرهایش که ازدواج کردهاند و داداش محمدش که زن گرفته است و حالا خودش بچه دارد اما به آنان سر نمیزند. نمیدانم چرا از بین همه خواهر و برادرها از داداش محمدش انتظار دارد که به دیدنش بیاید. بعد نقاشیهایش را نشانم میدهد. مدادرنگیهایش را میآورد و پشت میز میرود تا نقاشی بکشد. ملیکا و زهرا هم پشت میز نقاشی میکشند. ملیکا 21 سالش است. مثل همه دخترهای همسن و سالش با ظرافت تمام به ظاهرش رسیده است. میگویند معلول ذهنی نیست فقط ناشنواست. پدر و مادرش از هم جدا شدند و حضانت او به پدر سپرده شده و حالا که پدر مجدداً ازدواج کرده دیگر نمیتواند از ملیکا مراقبت کند و از یک ماه پیش او را به این مرکز سپرده است. با این حال وقتی از او میپرسند که اینجا بهتر است یا خانه میگوید اینجا. لابهلای نقاشیهایش نقاشی یک زن نظرم را جلب میکند. با خط درشت بالای نقاشی کلمه «مادرم» را نوشته است. چند دقیقه بعد صدای گریه مهری مادریارها را به سمت تلویزیون میکشاند. سراغ مهری که میرویم و میپرسیم چرا گریه میکنی با بغض و اشک میگوید: «دلم گرفته».
من قد مونا هستم!
راهروهای بیرنگ و روی مرکز را به سمت حیاط طی میکنم. انتهای حیاط زیرسایه درختان بساط هنرنمایی هنرمندان برپاست. هنرمندان محله کیانشهر که امروز آمدهاند تا دلهای این معلولان را شاد کنند. «عظیم فلاح» پشت میز نشسته و مددجوها دورتادور میز روی صندلی نشستهاند و اسامیشان را میگویند تا او بنویسد. با ذوق و شوق کاغذهایی که اسمهایشان روی آن نوشته شده را میگیرند و به هم نشان میدهند. روی یکی از صندلیها مینشینم و جمع گرم و صمیمیشان را تماشا میکنم. یکی از مادریارها در حالی که دست مهری را گرفته به سمت جمع هنرمندان میآورد. روی یکی از صندلیهای مینشیند و فلاح با مهر و محبتش اسم مهری را روی کاغذ حک میکند و به او میدهد. مهری کاغذ را میگیرد و میخندد. از او میپرسم: «حالا دلت باز شد؟» میخندد و سرش را به نشانه تأیید تکان میدهد. آنسوتر فریماه نشسته است. کنارش مینشینم و از او میپرسم: «چند سالت است؟» میگوید: «من قد مونا هستم.» میپرسم: «مونا چندسالش است؟» میگوید: «قد من است.» میگویم: «یعنی چند سال؟» میگوید: «من نمیدانم، مونا میداند.» با دست مونا را نشانم میدهد. مونا شیشههای رنگی که هنرمندان با خود آوردهاند را تماشا میکند. سراغش میروم تا از خودشان برایم بگوید. میگوید: «من و فریماه 32 سالمان است. ما دو تا از بچگی با هم بزرگ شدیم. مونا را نمیدانم اما پدرومادرم در خرمشهر فوت شدند. از آن زمان مرا به اینجا آوردند.»
هزینهها را خیّران میپردازند
جانشین مدیر مرکز خیریه آوای رضوان است و پیگیر کارهای مرکز. «احسان قاسمینژاد» درباره این مرکز میگوید: «4 ماه از فعالیت این مؤسسه در این مرکز میگذرد. جمعی از خیّران این مؤسسه خیریه را راهاندازی کردند و هزینههای آن را پرداخت میکنند. اما همچنان نیاز به حمایت خیّران داریم. بنای فرسوده و تأسیسات مستهلک این ساختمان نیاز به هزینه دارد و نگاه خیرخواهانه نیکوکاران را میطلبد. این مرکز تا 120 مددجو ظرفیت دارد اما در حال حاضر میزبان 38 مددجو هستیم. 12 کارمند شامل 5 مادریار، یک پزشک، یک پرستار، یک مددکار، یک کاردرمانگر، یک گفتار درمانگر و یک نگهبان به همراه من در این مرکز مشغول کار هستند. جمعی از خیّران نیکوکار با ما همکاری دارند تا علاوه بر هزینههای جاری مؤسسه هزینههای نگهداری مددجوهای بیسرپرست را پرداخت کنند. بیشتر مددجوهای اینجا بیسرپرست و بدسرپرست هستند و برخی از آنان از بدو تولد در مراکز وابسته به بهزیستی نگهداری میشوند و خیّران هزینههای آنان را پرداخت میکنند.»
پدر تلفنی و مصلحتی!
4 ماه است که بهعنوان مادریار در این مرکز مشغول کار است. مددجوها «مهناز جوکار» را مانند دیگر مادریارها «مامان» صدا میکنند. میگوید: «نخستین بار که به اینجا آمدم و وضعیت مددجوها را از نزدیک دیدم تا چند روز گریه میکردم. بعدها آرام شدم و حالا از اینکه کنارشان هستم خوشحالم. در همین مدت کوتاه به آنان وابسته شدهام. نگهداری از آنان کار دشواری است. بعضیهایشان کنترل ادرار ندارند و باید پوشک شوند. وقتی قرص و داروهایشان دیر میشود عصبی میشوند و حتی ما را کتک میزنند اما باز هم دوستشان داریم و هرکاری از دستمان برآید برایشان انجام میدهیم. یکی از مددجوهایمان به شدت به پدرش وابسته است. هرچند وقت یکبار یاد پدرش میکند و او را میخواهد. البته پدرش هیچوقت به او سر نزده اما او همیشه در جستوجوی پدر است. وقتهایی که بیتابی پدر را میکند با همسرم تماس میگیرم و از او میخواهم به جای پدرش با او صحبت کند.»
کمک کنید
از آنجایی که بسیاری از معلولان این مرکز بیسرپرست هستند زندگی آنان با حمایت خیّران میگذرد. اما خیّر بودن آنقدرها هم دشوار نیست. علاوه بر کمکهای مالی که میتوانید از طریق شماره حساب بانکی واریز کنید امکان کمکرسانی از طریق مهارتها و توانمندیهایتان مهیاست. اگر نقاش، لولهکش یا تأسیساتی هستید و میتوانید در به روزرسانی سیستمهای تأسیساتی این مرکز همراه مسئولان این خیریه باشید کافیست آستین بالا بزنید و با تخصص خود کار خیر کنید. اما آن دسته از اهالی که دوست دارند با تهیه اقلام به مرکز خیریه کمک کنند میتوانند با اهدای لباس، مواد شوینده، لوازم بهداشتی، مواد غذایی و لوازم و تجهیزات دارویی و پزشکی و لوازم توانبخشی شامل عصا، واکر و... به این مرکز کمک کنند.
اطلاعات فوری
ـ مرکز خیریه نگهداری از معلولان ذهنی «آوای رضوان»
نشانی: بزرگراه بعثت، شهرک کیانشهر، بلوار امام رضا(ع)، خیابان احدی، کوچه رهبری،
شماره تماس: 33884000ـ 33601070
شماره حساب بانک ملت: 5857005923
شماره کارت: 6104337765104870
منبع: همشهری محله
اشاره!!
مدیریت سایت ادبی شعرناب از همراهان گرامی تمنا و خواهش دارد در هر حد و توان و استعدادی که دارند به این آسایشگاه کمک عاجل نمایند و چنانچه دوست داشتند به این جانب اطلاع بدهند متشکر می شوم.. خداوند منان خیر دنیا و اخرت به شما و خانواده های عزیزتان عطا نمايد
خادم شما مدیر موسس سایت ادبی شعرناب
سید حاج فکری احمدی زاده(ملحق)