شنبه ۳ آذر
افسانه بازسازی سایه های واقعی نگاره چهارم
ارسال شده توسط مازیارملکوتی نیا در تاریخ : سه شنبه ۸ فروردين ۱۳۹۶ ۰۲:۵۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۸۳ | نظرات : ۷
|
|
نگاره چهارم
جایگاه هیچ
میشنوی صدامو ؟/باز نمیکنی چشمهای زیباتو ؟/این مژه های بلندی که بغیر از من هیچکس از این فاصله ندیده رو باز کن میخوام خودم رو توی مردمک چشمهات ببینم / بیدار شو /این صدا اینقدر دردناک و آشنا بود که مثل تیرچه فولادییکه انگار تازه از کوره آهنگری بیرون اومده باشه/ تا باریک ترین رگهای مغزش رو پاره پاره کرد/یعنی وقتی چشمهاش رو باز میکرد چشمهای راسده روبروی صورتش بود؟/همیش بعد از شنیدن این کلمه ها /وقتی بیدار میشد چشمهایی رو میدید که قرار نبود هیچ مرد دیگه ای اونها رو از فاصله عشق ببینه /اینبار چی ؟/هنوز چشمهاش باز نشده بود که شتک زدگی خون روی صورتش با شکستن لخته های خشک شده خون روی پوستش /به یاد آورد که چطور از هیچ چیزی که به دنبالش بوده فرار کرده /به سختی پلکهاش رو باز کرد /نور آروم آروم مرکز چشمهاش رو گرم کرد / میدید هنوز /سقف سیمانی تونل هنوز بالای سرش خودنمایی میکرد با کابلهایی که به تنها دوستاش بدل شده بودند از ابتدای راه / تنها نقطه امیدش / با چراغهایی که نورشون رو از کابلها میگرفتند /چراغهایی که انگار مربوط به قرنها پیش بودند / سرش رو به سختی به سمت راست چرخوند / هنوز دورتر رو کمی مات میدید / ولی میدید /تا انتهای تونل چیزی نمونده بود /دربی نسبتا بلند و باریک که شاید برای افرادی طراحی شده بود که عرض شونه هایی حدود صدو چهل سانت و قدی در حدود سه متر داشته باشند /چیزی شبیه به چراغ زنبوری /یعنی با قدرتی در این حدود/داخل اتاق در حال نور افشانی بود /که البته نورش به صورت منظم کم و زیاد میشد / تصمیم گرفت بلند شه /خیلی براش فرق نمیکرد اون درب چقدرعجیبه /تنها چیزی که براش مهم بود خارج شدن از این دردسری بود که بخاطر حماقت توش گیر افتاده بود /تمام تنش تیر میکشید /خصوصا کشکک زانوی راستش تا مچ پاش که اولین مهره ستون فقراتش رو با درد نوازش میداد این درد یکسره و پرتلاش/دستش رو رو ی زمین فشار داد و با تمام قوا روی نیمتنه بلند شد /اینکه بتونه ادامه بقیه راه رو تقریبا براش غیر قابل باور بود /کوله پشتیش جلوتر از خودش /در حدودسه متر دورتر افتاده بود / کاملا میزان شدت زمین خوردنش در حال فرار رو براش تدائی میکرد / سعی کرد خونی رو که حالا مثل ماسک خشک شده صورتش رو پوشونده بود رو از روی پلکهاش پاک کنه /تقریبا موفق شد/اینقدری که ببینه جلوش رو به راحتی/اینکه این خون از چه شکافی و از کجای سرش ریخته بود رو از یاد نبرده بود / میسوخت جای بریدگی روی سرش /با دست کشیدن روی شکاف بالای سرش فهمید که اینجا و بدون کمکهای اولیه فقط بدتر میشه شزایط بریدگی به این عمق با هر دستکاری تازه /به سختی روی پاهاش ایستاد / به سمت درب به راه افتاد / چشمهاش تازه داشت هوشیار میدید محیط رو /از کنار کوله طوری رد شد که انگار اصلا ندیدتش/یک قدم به درب مونده بود / کسی بهش گفت وارد شو انگار/ وای بر چیزی که چشمهاش میدید و بر زیبایی بی توصیف تابلویی که روبروش بود /اون در چهار چوب درب ایستاده بود خیره و مبهوت منظره ای که روبروش بر تابلویی زند در حال جلوه گری بود /من کجام ؟ /دست به زخمش کشید تامطمئن شه بیداره و/بیدار بود /بیدار/اتاقی باتابلوهای بزرگ و قوی که خیلی منظم روی دیوار جاداده شده بودند/دیواری پوشیده از آجرهای سنتی و بند کشی شده با کاه گل که تقریبا بوی نم اون اتاق رو به راحتی میشد حس کرد / سقف بلند و نیم دایره ای که به زیبایی با همون آجرها پوشیده شده بود با سه لوستر نسبتا بزرگ و قدیمی که به صورت منظم نورش کم و زیاد میشد /لوسترهای یاغوتی رنگی که با شیشه های ریز و زیادی پوشونده شده بودند و نور زیبای درونشون رو با ظرافتی عجیب /شبیه به تیرهای برران به سراپای حیرت انگیزتابلوهای روی دیوار پرتاب میکردند/نوری که در غبار نمناک اتاق مه صبحگاهی باغ های بکر دهکده های زیبا رو به یاد می آورد/اتاقی دنج مثل زیرزمین های خونه های خیلی قدیمی /کاملا متفاوت با اون چیزی که تا چند ثانیه پیش از تونل هایی که ازشون عبور کرده بود میدید/کف اتاق با تخته های ضخیم /طوری کفپوش شده بود که بیشتر شبیه به دقت در آینه کاری سقف بود تا پوشاندن زمین یک اتاق/الوارهای یکدست و براقی که به دقت و یکدست بریده شده بودند /اون سمت اتاق درب دیگه ای بود دقیقا شبیه به دربی که حالا چند قدم از داخل شدن بهش گذشته بود /همون اندازه و همون شکل / عجیب اینکه هیچ تصویری روی تابلوها به چشم نمیخورد /قدم برداشت و روبروی تابلوی اول سمت راستش ایستاد / از حیرت چیزی که میدید روی زمین میخکوب شده بود / چیزی که توی چهار چوب روی دیوار بود یک عکس نبود بلکه /انگار به آیینه ای نگاه میکرد که مثل یک فیلم لحظات مهم از ارتباطش با راسده رو نشون میداد/خدایا یعنی دیووانه شده بود ؟ /صورتش رو توی دستهاش گرفت /باور نمیکرد چیزی رو که میدید / همه چیز زنده بود /توی تابلو در واقع چیزی رو میدید که در ذهنش میگذشت در اون لحظه / به تابلو پشت سرش نگاه کرد /ورودش به جنگل /انگار از توی چشمهای خودش دوربینی تمام وقایع رو فیلمبرداری کرده بود و با همون دقت داشت تکرار میکرد /حال عجیبی داشت /چند قدم عقب برداشت /در هر تابلو اتفاقاتی که توی ناخودآگاه ذهنش میگذشت در حال نمایش بود / این تصاویر اینقدر واقعی بودند که براش از حضور خودش تو این مکان هم قابل باور تر بودند/باد خنک و مرطوبی به صورتش میخورد /حالی مثل وقتی داشت که آدم دچار حال به هم خوردگی میشه /تمام وجودش داشت از دهانش بیرون میزد انگار / تقریبا به درب پشت سر رسیده بود / نمیتونست روی پاهاش وایسته /تصاویر تابلوها به همون سرعت که افکار در هنش عوض میشدند تغییر میکردند / با حالت سرگیجه ای که داشت تنها انتخاب نشستن روی زمین بود / زانو زد/صدایی که شنید از نشستن خودش نبود / صدایی از مابین دربی که ازش وارد اتاق شده بود /چشمهاش همچنان تار میدید/با دستاش تمام صورتش رو پوشوند /باور نمیکرد دیده هاش رو / ماطب/این صدای زنونه و ملیح مثل پتکی به سرش کوبیده شد / جرات اینکه دستاش رو برداره رو نداشت /به آرومی از لای انگشتهاش نگاه کرد / دیگه احتیاج به تایید یا تاکید هیچ موجودی نبود که کاملا دیوانه شده/بانویی زیبا رو با لباسی سنتی که از پیراهن و دامن لاجوردی یکسره تشکیل شده بود بین درب ایستاده بود/با روپوشی سفید که تقریبا مربوط به پیشخدمتهاس /موهای بلند بافته شده بلندی که از روی شونه هاش به جلو اومده بود و تا کمرش رسیده بود/رنگ پوستش خیلی روشن بود اما صورتش رو نمیشد تشخیص داد / از پشت سر نور شدیدی چشم رو آزار میداد /سایه بلندش تا جلوی پاهای ماطب روی زمین رو فرش کرده بود /به آرومی سعی کرد که عقب عقب به سمت دربی بره که پشت سرش بود / صاحب صدا از لای درب حرکت نمیکرد / دستهاش رو با ظرافتی عجیب به چهار چوب درب تکیه داده بود و به ماطب که حالا صدای تپش قلبش رو به وضوح حتی خودش هم میشنید خیره مونده بود / احساسی بهش میگفت که آسیبی بهش نمیرسه اما /تو یک لحظه با تمام قوایی که داشت به سمت درب پشت سرش فرار کرد /طوری که حتی از برخورد کتف چپش با دیواره چهار چوب درب /هیچ عکس العملی نشون نداد / ضربه ای که به کتفش خورد با تمام قوا اونرو منحرف کردو به دیوار پشت درب کوبید و زخمی که روی سرش بو با شدت هرچه تمام تر شروع به خونریزی دوباره کرد / اینقدر ترسیده بود که با این خونریزی چیز زیادی به بیحالی و ضعف شدید بدنش اضافه تر نشه / وقتی به دیوار پش درب خورد با ضرب روی زمین افتاد و قبلش با کمربه جسم دیگه ای برخورد کرد که اون لحظه نفهمید چیه / نمیتونست چشمهاش رو باز کنه /درد تمام بدنش رو گرفته بود و از اینکه دیگه زنده نمیمونه مطمئن بود / نمیخوام بمیرم خدایا پس کجایی؟ /آخرین جمله ای که از لبهای خونینش خارج شد قبل از اینکه بیهوش شه این بود /به هر حال شرایطی نداشت که از حضور اون بانویی که بین چهار چوب درب بود بترسه/انگار قرار بود قبل/حین یا بعد از ورود به هر درب در این راه /یکبار به شدت آسیب ببینه / با تمام دردی که حس میکرد اما/سعی کرد از نبودن اون خانوم در این محیطی که در واقع توش پرتاب شده بود مطمئن بشه /به محض باز کردن چشمهاش متوجه شد که تا نیم تنه /زیر چیزی شبیه به میز بلندیه که تعداد زیادی صندلی دورش چیده شده /البته بغیر از صندلی ای که ظاهرا /لحظه پرتاب شدنش به اتاق /به کمر ماطب برخورد کرده بود و حالا کنار اون روی زمین افتاده بود / قبل از هر حرکتی/برای اینکه از نبودن هر موجودی توی محیط آسوده خاطر بشه /به آرومی به هر سمتی گردنش میچرخید سر کشید /با تمام درد وحشتناکی که داشت اما /تقریبا از نبودن هر چیزی که لازم باشه روی پا حرکت کنه مطمئن شد /نمیدونست چقدر زمان گذشته /بلند شد و نشست / توی اتاقی بود که به نظر میومد غذاخوری یا چیزی شبیه به اینه / دیواری یک متری /چیدمان شده با همون آجرهای نازک سنتی /سقفی که با آجر و کاه گل بزک شده بود /به شکل هلالی تا انتهای یک متر ارتفاع از زمین اتاق ادامه داشت/زمین اتاق پوشیده شده بود از همون کفپوشی که اتاق قبلی رو زینت کرده بود /اما کوتاهتر بریده شده بودند الوارها / و روشن تر/از سقف لوسترهای سبک /به تعداد زیادی آویخته شده بودند / شاید سی لوستر / اینجا نور ثابت بود/نه کم میشد /نه زیادتر/یک میز کاملا ساده مستطیلی بلند /کنار اون حدود بیستو سه صندلی بسیار ساده و البته مثل میز قدیمی/اونقدر قدیمی که کناره های بید زده میز با کوچکترین اشاره ای میشکست و زمین میریخت / صندلی هایی با روکش مخمل قهوه ای که یکی از اونها روی زمین افتاده بود / وقتی بلند شد بالاخره /دید روی میز انگار برای بیست و چهار نفر سرویس لوکس و مجللی چیده شده که انگار قراره همین حالا باغذاهایی اشرافی از میهمانان پذیرایی بشه/کمی شک کرد /خوشحال شده بود از اینکه فکر میکرد بالاخره به جایی رسیده که انسانهایی در دسترسش هستند /فرق نمیکرد از چه قشری مهم این بود که احتمالا حالا راه خروج خیلی دور به نظر نمی اومد/خب با بودن افرادی در این تونل دیگه مشخص بود که الزاما راه دیگه ای برای ورود و خروج از این تونلهای تو در تو وجود داره /کنار درب ورودی یک درب دولنگه چوبی تراش داده شده بود که ظاهرا به جایی شبیه به مطبخ باز میشد /اصلا قصد نداشت ببینه توش چه خبره قطعا / به اطراف نگاه دقیق تری کرد و گوشهاشو تیز کزد که البته هیچ خاطره خوشی از اینکار در این تونلهای هزار تو نداشت /روی میزها با بشقابهایی برای سرو شدن پیش غذا تا دسر /به زیبایی و وسواس هرچه تمام تر چیده شده بود /چاقو/قاشق چهار نوع/چنگال دو نوع /لیوانهایی عجیب شبیه به قیفبا پایه هایی شبیه به قیفهایی کوچکتر از بالای اونها /برای نوشیدن آب یا چیزی شبیه به این روی میز گذاشته نشده بودند انگار/رومیزی سرخ و مخملی میز هم توی این نور عجیب به زیبایی میز رو شکل داده بود / چیزی نبود دیگه برای دیدن و راهی برای خروج نبود مگر راهی که ازش داخل شده بود/به ناچار باید به درب دولنگه پناه میبرد گویا/با احتیاط به سمت درب رفت /خیلی فکر نکرد به ورود و به آرومی درب رو باز کرد /اونسوی درب چیزی عجیب تر از اونی بود که فکر میکرد/وقتی بین چهار چوب درب جا گرفت /باد نسبتا خنک دلچسبی صورتش رو که هنوز پوشیده از خون بود نوازشی مهربانانه کرد /نسیمی مرطوب که از ورودی باغچه ای زیبا در حیاطی می وزید که اون حالا در ورودی اونجا ایستاده بود /حیاطی پوشیده شده از برگ درختانی در هم پیچیده که چشمان هر بیننده ای رو از دیدن آسمون حیاط کاملا محروم میکرد / در چهار گوشه حیاط چهار ستون که بالای اونها چراغهایی تعریف شده بود و محیط حیاط رو با روشنایی خودشون قابل کشف میکردند / با اینکه درب دولنگه پنج پله پایین تر از اتاق پذیرایی بود اما/باز یک سراشیبی ملایم تقریبا به همون ارتفاع /از حیاط جدا کرده بودش/کنار سراشیبی دو نرده قرون وسطایی فلزی که به دو ستون نسبتا کوتاه ختم میشدند /روی اون ستونها دو کره کریستالی که درون اون در نگاه اول از دور/ چیزهایی نورانی شبیه به کرم شب تاب در حال حرکتی منظم بودند / یک قدم جلوتر اومد / نزدیکتر /حیرت آور بود چیزی که درون کره ها بود / چیزی شبیه به منظومه شمسی در حال چرخش به دور گویی از مواد سوزنده/در هر کره/یک منظومه شمسی /یانکه اینجا محیطی عجیب بود نیازی به تاکید نداشت اما / منظره هایی که حالا میدید چیزهایی خارج از عقلش بود /به کف حیاط رسیده بود /اینکه نسیم مرطووب این حیاط از کجا میومد هم از همون چیزهایی بود که نمیشد درکش کرد/اونسوی حیاط اتاقی بود که فقط درب چوبی اون رو میشد تشخیص داد /چون هیچ منفذی مثل پنجره درش دیده نمیشد / بدون اینکه فکر کنه به کجا داره میره به راه افتاد و به سمت درب اتاق رفت/این درست زمانی بود که بی دلیل به شدت ترس تمام وجودش رو گرفته بود
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۷۸۱۲ در تاریخ سه شنبه ۸ فروردين ۱۳۹۶ ۰۲:۵۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
سلام و درود بر رادر بزرگوارم من بنده منت دار شما هستم تز سایه محبت گسترده شما بر متونم حضرت ملحق اصلاحات املایی را حتما به دیده منت اما نوع چاپ این کتاب به همین شکلی که ملاحظه فرمودید است/ به جای ویرگول و .../البته اگر دستور بفرمایید کلیت داستان که سهل من در فرمایشتان خودم را نیز تغییر خواهم داد/سپاس از لطف بزرگوارانه شما | |
|
سلام و درود بر برادر بزرگوارم من بنده منت دارشما هستم از سایه محبت گسترده شما بر متونم حضرت ملحق... | |
|
سلام خواهر سپاس از بزرگوارنه حمایتت درود بر شما | |
|
سلام و سپاس و درود بر جضور پر مهرتان | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.