شنبه ۳ آذر
افسانه مه آلود هاکو وپرشا نگاره .....
ارسال شده توسط مازیارملکوتی نیا در تاریخ : يکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵ ۰۳:۲۸
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۲۶ | نظرات : ۰
|
|
آخرین نبرد ناخدا حرزاک
دریا ی مواج با تمام قدرت خودش رو با قطعه یخهای عظیمش به آخرین کشتی باقیمانده از لشگر دریانوردان ناخدا حرزاک میکوبید / ناخدا با چند ده خدمه خودش و تعدادی از اجساد دژخیمانی که در چند ساعت گذشته روی عرشه سرنگون شده بودند / به سمت آخرین جایگاه پهلو گرفتن کشتی زیبا و آسیب دیدش در حال حرکت بود / صورت خونین و زخم خوردش / زره چاک چاکش که در بعضی از ناحیه های زرهش خط برش شمشیرها تا بدنش رسیده بود/ شتک خون ناخدا رو به روی زره رسونده بود /هنوز زیر نور ماه که تا نیمه در آب مواج دریا فرو رفته بود / برق میزد / صورت مصممش / چشمهای قوی و خستش / دستان نیمه لرزانش که حالا این لرزش تا بازوان ناخدا میرسید / چکمه هایی که پاهای آسیب دیده ناخدا رو فقط برای چندی در آغوششون به امانت داشتن / دلاورانی که میدونستن تا دمی بعد دیگه نیازی به نفس کشیدن ندارند و در خدمت و رکاب سرورشون قتل عام خواهند شد / فاصله ای تا نداشتن /حرزاک برای آخرین بار شمشیرش رو بیرون آورد / روبروی صورتش / شمشیری که سالها مفتخر به نوازش دستان این فاتح دریاها بوده / چشمان تیز بین ناخدا افرادش رو در لبه صیقلی شمشیر میدید/ که برای اثبات سر دادگیشون /برای رسیدن به هدفی که حتی ناخدا هم برای این هدف تمام داشته هاشو داده بود /با تمام وجود آماده بودند / صورتهای خشمگین و غیوری که تا بن دندان مسلح به اراده و شمشیر بودن / این مبارزه / مبارزه ای بود که با از بین رفتن ناخدا و دلاورانش / می بایستی تمام عرصه دریاهای عالم رو از مزدوران / دژخیمان و تمام وابستگان و متحدان ملکه سیواره / بانوی سرما / پاک میکرد / تعهدی که ناخدا و دلاور جنگجویانش در ابتدای اتحادشون به ملکه / شه بانو / پرشا داده بودند و تا همین لحظه هم /پیروز مندانه به وعدشون عمل کرده بودند / و حالا نوبت روبرو شدن بازماندگان دریانوردان با متحد خود فروش ملکه سرما / یعنی ملکه لامیس بود در سایره ماه که حالا نیمی از اون در دریا فرو رفته بود و بازمانده های دژخیمان با لامیس روی خاک اون در انتظار ناخدا و افرادش بودند / چیزی به ساحل نمونده بود / به بخش کوچکی از سیاره عظیم ماه که جولانگاه دژخیمان و ملکه لامیس بود / چشمهای هرزه دژخیمان برای رسیدن کشتی به خاک لحظه شماری میکرد / صدای فریادهای لامیس با موجودات کثیفی که ارتشش رو تشکیل داده بودند در هم آمنیخته بود / به معنی دعوت به مبارزه سلاح های عجیبشون رو در هوا حرکت میدادند / بدون اینکه خیلی باهوش باشی /میشد حدس زد که تعدادشون حد اقل صد برابر افراد ناخدا بودن / به محض پهلو گرفتن کشتی مبارزین ناخدا به سمت دژخیمان حمله و ر شدند / صدای شمشیر و سپر و ناله های طولانی با صدای در هم شکستن استخوانهای افراد پاک و ناپاک در هم آمیخته بود و زمین و آسمان خون رنگارنگ جنگجویان رو در آغوش میفشردن / به سرعت / خیل دژخیمان به زمین ریخته میشدند که ناگهان صدای ناله آشنایی به آسمون رسید / ناخدا حرزاک سینه به سینه ملکه لامیس / در حالی که شمشیرهاشون تا نهایت در سینه مبارز روبرو فرو رفته بود به هم نگاه میکردند / تمام مبارزین ایستادن د / دلاوران ناخدا معنی این اتفاق رو میدونستند / از آسمان صدای بالهای قدرتمند شباک به گوش میرسید / نهیب حضور ملکه پرشا / در چند لحظه تمام آسمان از لشگر اژدها هایی سیه شد که در جلوی این پرنده های غول آسا شه بانو با اژدهای زیباش در پرواز بود / چشمان ناخدا حرزاک بی رمق و لی پیروز /با لبخندی به چشمان لامیس دوخته شده بود / شمشیرش رو از بدن لامیس خارج کرد و با صدایی آرام و نجوا گونه گفت : من به سرورم و انسانها مدیون نیستم / تمامم رو برای ماندن اونها در گستره بزرگ آبهای عالم و ماه زیبا تقدیم کردم با افتخار / لزومی به تشکر نیست / حالا تو هم میتونی مثل گذشته انسان باشی / چون در نبرد با انسانی اصیل زاده / با ناخدای تمام آبهای عالم / با من / کشته شدی / ناخدا در همین حین زانو بر خاک کوفت / نور چشمهاش کم میشد / به دلاورانش نگاه کرد که آخرین مزدوران رو به خاک می انداختند و به آسمانی که ملکه اون رو در خود داشت / چشمان لامیس به اون خیره بود / به آرومی دستش رو به سمت ناخدا دراز کرد / ناخدا دستش رو گرفت و به هم لبخند زدند / سر لامیس رو بر زانوانش گذاشت و با فریادی که به آسمان رسید / از عمق وجودش فریاد زد / به آغوش پدرت خوش آمدی دخترم / حالا لامیس / ملکه دژخیمان /در آغوش پدرش بود و دیگه از گناهانش و شرمندگیش آثاری در صورتش دیده نمیشد / چشمان لامیس به آرامی بسته شد و چشمان پدرش ناخدا حرزاک هم همینطور / این لحظه ای بود که ملکه /شه بانو پرشا دستانش بر شانه ناخدا گذاشت تا کمر خو نکنه حالا ناخدا و دخترش نه تنها از میله خجالت زده نبودند / بلکه دیگه ننگ چیزی که لامیس در بارگاه ملکه سرما به اون تبدیل شده بود هم از بین رفته بود
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۷۷۷۷ در تاریخ يکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵ ۰۳:۲۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.