خاقانی شروانی قصیدهسرای چیرهدست سدهی هشتم هجری، شیوهیی تازه از لفظ و معنی را در سخنسرایی بهوجود آورده است.
منصفان استاد دانندم که از معنی و لفظ شیوهی تازه بهرسم باستان آوردهام (١)
استفاده از شکل حروف و واژگان با تشبیه، هجا، (٢) تصحیف، قلب و... برای بیان معانی دقیق، از جنبههای موردنظر خاقانی است که ما نمونههایی از این شیوهی هنری را ارائه میدهیم:
١- گوید این خاقانی دریا مثابت خود منم خوانمش خاقانی اما از میان افتاده «قا»
خاقانی خاطرهی اهل سخن را به چشمهیی کوچک مانند کرده است، زیرا اگر «قا» را از میانهی واژهی «خاقانی» برداریم، خانی (-چشمه) باقی میماند.
٢- حق میکند ندا که به ما ره دراز نیست از «مال» «لام» بفکن و باقی شناس ما
برای رسیدن به حق تنها کافیست حرف «لام» را از واژهی «مال» برداریم، یعنی خود را از هرچه رنگ تعلّق پذیرد، آزاد کنیم.
٣- عیب شروان مکن که خاقانی هست از آن شهر که ابتداش «شر» است
عیب شهری چرا کنی به دو حرف کاول شرع و آخر بشر است
هجای آغازین شهر خاقانی یعنی شروان «شر» است و خاقانی با این استدلال که دو حرف «شر» در ساخت واژههای «شرع» و «بشر» نیز به کار میرود، عیبجویان شروان را نکوهش میکند.
در ادامه میگوید:
جرم خورشید را چه جرم بدانک شرق و غرب ابتدا «شر» است و «غر» است
چون آغاز واژههای شرق و غرب، شر (-بدی) و غر (-آنکاره) است بر خورشید حرجی نیست.
همچنین است وجود «غر» در واژههای غریب (-عجیب و حیرتانگیز) کاشغر (-مشتهر به مشک نیک):
گرچه ز اول «غر» است حرف غریب مرد نامی غریب بحر و بر است
چه کنی نقص مشک کاشغری که «غر» آخر حروف کاشغر است
و وجود «بد» در ساخت واژهی «بدخشان» (-معدن لعل قیمتی):
گرچه هست اول بدخشان بد نه نتیجه نکوترین گهر است
و وجود «تب» در واژهی «تبریز»:
نه تب اول حروف تبریز است لیک صحّترسان هر نفر است
۴- وگر عنقایی از مرغان ز کوه قاف دین مگذر که چون بی«قاف» شد عنقا عنا گردد ز نادانی
اگر حرف «قاف» را از روی کلمهی «عنقا» برداریم به «عنا» (-رنج) بدل میشود.
۵- «سیب صفاهان» «الف» افزود در اول تا خورم آسیب جانگزای صفاهان
اگر «الف» به آغاز واژهی «سیب» اضافه کنیم «آسیب» حاصل میشود.
٦- آن روز رفت آب غلامان که یوسفی تصحیف عید شد به بهای محقّرش
تصحیف عید، «عبد-» است و بیت به بندگی رفتن حضرت یوسف (ع) اشاره دارد. مصراع دوم آیهی ٢٠ سورهی یوسف تلمیح دارد: «و شروه بثمن بخس در اهم معدودهی...»
۷- مجلس انس حریفان را هم از تصحیف «انس» در تنوره کیمیای جان جان افشاندهاند
تصحیف «انس» آتش است.
٨- چو سرسام سرد است قلب شتا را دوا بِه ز «قلب شتایی» نیابی
در مصراع دوم مقصود از «قلب شتا» آتش است.
٩- بقایی نیست هیچ اقبال را چند آزمودستی خود اینک لابقا مقلوب اقبال است بر خوانش
خاقانی میگوید: اقبال را بقایی نیست، زیرا که مقلوب «اقبال»، «لابقا» است.
١٠- از «لا»رسی به صدر شهادت که عقل را از «لا» و «هو»ست مرکب «لاهوت» زیر ران
«لا+هو» (-لا اله الا هو): لاهوت (-عالم غیب)
١١- عدل تو «شین» راز «را» کرد جدا چون بدید کالتِ رای است «را»، صورتِ شَین است «شین»
عدل تو حروف «شر» را از هم جدا کرد (شر را نابود کرد)
زیرا «شین» آن هم شکل «شَین (-زشتی)» و «را» ریِ آن هم ریخت «رای (-اندیشه)».
١٢- بیحاجبّی «لا» به در دین مرو که هست دین گنج خانهی حق و «لا» شکل اژدها (٣)
خاقانی «لا» را در کلمهی «لا اله الا اللّه» که در مقام نفی شرک و شک است، به اژدهای دو سر تشبیه کرده است.
باز در جای دیگر این تشبیه را بهکار برده است:
«لا» زان شد اژدهای دو سر تا فرو خورد هر شرک و شک که در ره الاّ شود عیان
١٣- با «لا» برآر نفس چلیپاپرست از آنک عیسی تُست نفس و صلیب است شکل«لا»
صلیب را در شکل و ریخت به حرف «لا» مانند کرده است.
١۴- دروازهی سرای ازل دان سه حرف عشق دندانهی کلید ابد دان دو حرف «لا»
دو حرف «لا» را به دندانهی کلید دروازهی سرای ابد تشبیه کرده است.
١۵- چنان ایستادهام پیش و پس طعن که استاده است الفهای «اطعنا»
خاقانی خود را به الفهای آغاز و انجام واژهی «اطعنا» مانند کرده است که «طعن» را در میان گرفتهاند. مینورسکی، شارح قصیدهی ترسائیهی خاقانی، «این تشبیه را یکی از خیالیترین تشبیهات خاقانی میداند» (۴)
١٦- ز هرچه زیب جهانست و هرکه ز اهل جهان مرا چو صفر تهیدار و چون «الف» تنها
از حرف «الف» تنهایی آن را اراده کرده است زیرا «الف» در ابتدای کلمه به حرف بعدی نمیچسبد.
باز در جای دیگر میفرماید:
چو صفر و الف تُهی و تنها چون تیر و قلم نحیف و عریان
١۷- چو الف سوزنی نیزه و بنیاد کفر چون بن سوزن به قهر کرده خراب و یباب
خاقانی نیزه را در راستی قامت به «الف» مانند کرده است. باز در جای دیگر میگوید:
الف راست صورت صواب است لکن اگر کژ شود هم خطایی نیابی
١٨- زان حرف صولجان فش زیرش دو گوی ساکن آمد چو صفر مفلس وز صفر شد توانگر
خاقانی در این بیت آمدن خورشید به برج حمل و فرا رسیدن بهار را توصیف میکند. مراد او از «حرف صولجان فش زیرش دو گوی ساکن» رقم «یا» است که علامت و رقم برج حوت است. (۵)
در بیت بعد این تحویل را به وضوح بیان میکند:
یعنی که قرص خورشید از حوت در حمل شد کرد اعتدال بر وی بیتالشرف مقرّر
١٩- نام او چون اسم اعظم تاج اسما دان از آنک حلقهی میم منوچهرست طوق اصفیا
بلکه رضوان زین پس از «میم» منوچهر ملک یارهی حوران کند گر شاه را بیند رضا
دایرهی «میم» منوچهر از ثوابت برتر است آفرینش در میانش نقطهیی بس بینوا
گر سما چون «میم» نام او نبودی از نخست همچو «سین» درهم شکستی تاکنون سقف سما
خاقانی این ابیات را در مدح شروانشاه منوچهر سروده و حلقهی «میم» منوچهر را طوق اصفیا و یارهی حوران بهشتی و جهان را نقطهی کوچک در میان آن بهشمار آورده است. و در ادامه میگوید: آسمان همچون میم منوچهر گرد و مدوّر است وگرنه سقفش همچون دندانههای «سین» درهم میشکست.
٢٠- به صورت دو حرف کژ آمد دل، اما ز دل راستگوتر گوائی نیابی
به کژی و خمیدگی حروف «دال و لام» در کلمهی «دل» اشاره دارد.
٢١- دجله ز زلفش مشک دم، زلفش چو «دال دجله» خم نازک تنش چون دجله هم کشکش خرامان دیدهام
خاقانی زلف را در خمیدگی شکل به حرف «دال» در کلمهی «دجله» مانند کرده است.
٢٢- از چشم بد ایمنی که دارد دندان و لب تو شکل «یاسین»
لب و دندان را در شکل و ریخت به «یا» و «سین» مانند کرده است.
در جای دیگر نیز میگوید:
بندهی دندان خویشم کو به گاز نقش «یا سین» کرد بر بازوی تو
همچنین در جای دیگر میگوید:
زمزم آنگه چون دهانی آب حیوان در گلو وان دهان از «میم» لب چون «سین» دندان آمده
٢٣- از «أانتَش» همزه مسمار و «الف» داری شده بر چنین داری ز عصمت «کافها» خوان آمده
«أانتش» اشاره به آیهی ١١٦ سورهی مائده دارد:
«و اذ قال اللّه یا عیسی ابن مریم ءانت للناس اتعذونی و امیالهین من دون اللّه...»
در مصراع اول «همزه» و «الف» را به مسمار و دار تشبیه کرده است. در مصراع دوم «کافها» اشاره دارد به آیهی آغازین سورهی مریم
٢۴- کوه رحمت حرمتی دارد که پیش قدر او کوه قاف و نقطه «فا» هر دو یکسان دیدهاند
خاقانی کوه قاف را در برابر مقام جبلالرحمه به «نقطهی فا» (کمارج و بیمقدار) مانند کرده است. باز در جای دیگر میگوید:
چون به سر کوه قاف نقطهی «فا» دان خطهی بغداد در ازای صفاهان
٢۵- ملک چون تیغ تو یافت یک دو شود کار او شصت به سیصد رسد چون سه نقط یافت «سین»
«سین»در حساب جمل مطابق با عدد «شصت» است و اگر سه نقطه روی آن بگذاریم «شین» میشود که در حساب جمل مطابق با عدد «سیصد» است.
٢٦- در سنهی «ثانون الف» به حضرت موصل راندم «ثانون الف» سزای صفاهان
«ثانون الف» مصراع اول در حساب جمل مطابق با عدد (۵۵١) است. (۵٠٠-ث، ۵٠-ن، ١-الف)؛ «ثانون الف» مصراع دوم حروف جدا شدهی واژهی «ثنا» (-ستایش) است. (٦)
پینوشتها:
(١)- دیوان خاقانی شروانی، به کوشش دکتر ضیاءالدین سجادی، تهران، زوّار، ١٣۷۴.
(٢)- استاد کزازی در زیباشناسی سخن پارسی ٣، بدیع، صص ١۷٣-١۷۴ چنین مینگارد: «هجا آن بازیست که پارهیی از سخن آنچنان باشد که در آن حروف واژگان را جداجدا برخوانند».
(٣)- البته خاقانی خودش در جای دیگر شروان را به «شر» نسبت میدهد و از محنتهای بیشمار آن یاد میکند:
ای نور زای چشمه دیدی که چند دیدم در چاه شر شروان ظلمات ظلم بیمر (١٨۷)
(۴)-دیدار با کعبهی جان، دکتر عبدالحسین زرینکوب، تهران، سخن، ١٣۷٩، ص ۷٢.
(۵)- ثری تا ثریا، دکتر عباس ماهیار، کرج، جامگل، ١٣٨٢، ص ١٩۴.
(٦)- رجوع شود به پینوشت شمارهی ٢.
از مجلهی «حافظ» نیمه اول بهمن ١٣٨۴ - شماره ٢٣
برگرفته از: سبوی تشنه>>>اکبر قاسمی گلافشانی
نورالدین بازگیر
بازی با واژگان در شعر خاقانی از بسامد بالایی برخوردار است، بهگونهای که میتوان ادعا کرد که خاقانی در این زمینه گاهی حتا افراط هم میکند. همین آراستن ظاهر شعر، او را در صف مقدم شاعران صورتگرا، قرار داده است. مقالهی حاضر گوشهای از این نغزبازیها را مینمایند.
صورت و معنا دو کفهی ترازوی کلام ادبی و شعرند. هرچند یادآوری این نکته شاید غیرلازم و تکراری بهنظر بیاید، اما ناگزیر برای بررسی شعر خاقانی، بیمناسبت نیست.
در شعر خاقانی برخلاف شعر مولوی که معنی بر صورت میچربد و عمق دریای معانی و امواج افکار فرصت نگریستن به سطح دریا را نمیدهد و برخلاف سعدی و حافظ که آراستگیهای صوری و لطف و عمق معنی، تعادلی شگفت به شعر آنها داده و کلامشان را دلنشین، زیبا و خواستنی کرده است، برای خاقانی صورت بسیار مهمتر از معنی است و به قول معروف «چهگونه گفتن» بر «چه گفتن» ارجحیت دارد. پیام و معنی در شعر خاقانی بسیار معمولی و دمدستی است. عمیق، مواج و دور و شگفت نیست؛ یا شکایتی است یا پند و اندرزی یا فخریهای و یا مدح و ستایشی است از امیری یا وزیری به قصد دریافت صلهای. اما در عوض، آراستن ظاهر کلام و یافتن روابط صورت کلمات و حروف الفبا و بازیهای نغز با آنها، بسیار شگفتانگیز و بدیع است و از ذهنی خلاق حکایت میکند.
به جرات میتوان گفت هیچ شاعری در زبان فارسی به اندازهی خاقانی نسبت به روابط ظاهری واژگان و شباهت اشکال حروف با اشیا و آوردن انواع جناس حریص نیست. خاقانی نمیتواند از وسوسهی بازی با حروف الفبا، اعداد و تناسبهای میان آنها بهراحتا بگذرد. به حق میتوان گفت خاقانی «فرمالیست»ترین شاعر ایران است.
البته لازم است یادآوری کنیم که بازی با واژگان و همچنین انواع سجع و جناس در شعر فارسی رواج بسیار دارد و تنها منحصر به خاقانی نیست. حتا بازی با حروف الفبا هم، از سدههای اول شعر فارسی بهصورت جسته و گریخته وجود داشته است؛ ازجمله در تشبیهات حروفی مانند نمونههای زیر:
حلقهی زلفت همه قصیدهی عینی حلقهی جعدت همه قصیدهی دالی١
آن دو زلفین بر آن عارض او گویی راست به گل سوری بر، غالیه بفشاند نسیم
کشت بر کشت سیه جعد چو عین اندر عین تاب بر تاب سیه زلف چو جیم اندر جیم٢
همچنین دکتر شفیعی کدکنی در کتاب گرانقدر «صور خیال در شعر فارسی» در مورد تشبیهات حروفی در شعر ناصرخسرو میگوید: «یکی از خصایص صور خیال در شعر ناصرخسرو، توجه عجیبی است که او به تشبیهات حروفی دارد. چنانکه ناصرخسرو «مردمی» را به گونهی «الفی» میبیند که اینک «نون» شده است یا میگوید:
قد الفیت لام شد بنگر منگر تو چنین به زلفک لامی»٣
اینگونه توجه به شکل حروف در شعر کسانی چون نظامی و مولوی هم کمابیش به کار رفته است:
نظامی در مخزنالأسرار میگوید:
تختهی اول که الف نقش بست بر در محجوبهی احمد نشست
حلقهی حا را کالف اقلیم داد طوق ز دال و کمر از میم داد۴
که در بیت اول به الف کلمهی احمد اشاره دارد و در بیت دوم «ح» را به شکل حلقه و «د» احمد را به طوق و «م» احمد را به کمربند مانند کرده است. یا در این بیت:
همچو الف راست به عهد و وفا اول و آخر شده بر انبیا
که اشاره دارد به کلمهی «انبیا» که با حروف الف آغاز میشود و با آن پایان میپذیرد. و یا این بیت از مولانا:
نون ابرو، صاد چشم و جیم گوش برنوشتی فتنهی صد عقل و هوش۵
در ادبیات عرب هم به اینگونه بازیهای واژگانی و حروفی برمیخوریم که خالی از لطف نیستند، برای نمونه:
اأهاجَک و الیل ملقی الجران غراب یَنوح علی غصن بان
ففی نعبات الغراب اغتراب و فی البان بین بعید التدانی٦
ترجمه: در حالی که شب مانند شتر، گردن فروهشته بود (آرمیده بود) کلاغی نوحهکنان تو را بر شاخهی درخت بان به تشویق و هیجان افکند. در بانگ شوم زاغان آوارگی است و در کلمهی بان، جدایی و بینونیتی است که زود پیوند نپذیرد (کلمهی بان هم به معنی درختی که تخم آن روغنی خوشبو دارد و هم فعل ماضی است از بینونت و بین به معنی جدایی و فراق).
ما در نوشتهی حاضر بر آنیم تا به بخشی از نغزبازیهای خاقانی با واژگان و حروف، بپردازیم. گفتنی است تمام نمونهها از دیوان خاقانی، ویراستهی دکتر میرجلالالدین کزازی انتخاب شده است.
از حرف صولجان فش زیرش دو گوی ساکن آمد چو صفر مفلس و ز صفر شد توانگر۷
توضیح: صولجان ← چوب بازی چوگان است و فش ← مانند. حرف صولجان فش؛ یعنی حرفی که مانند چوب بازی چوگان است ← L. زیرش دو گوی ساکن ← یا
عاق رب است کورا خوانده است جای عقرب کز فر اوست مه را برقع ز فَرَّش عبقر٨
توضیح: بازی شگفت و زیبای خاقانی با کلمات «عاق ربـ عقربـ برقعـ عبقر». اگر حرف الف را از کلمهی عاق رب حذف کنیم عقرب میشود و اگر حروف کلمهی عقرب را از آخر به اول بخوانیم، برقع میشود و کلمهی عبقر هم، درهم ریختهی عقرب است.
ادریس و جم مهندس، موسی و خضر بنا روی ملک مزوق نوح لمک دروگر٩
توضیح: روح با نوح جناس ناقص و ملک و لمک جناس مصحف.
یک کنجدش نگنجد در سینه گنج توران یک سنجدش نسنجد در دیده ملک بربر١٠
توضیح: انواع جناس بین «کنجد و گنجد و گنج» و همینطور بین «سنجد و سنجد».
زیر سه حرف جاهش گنج است و حرف آخر صفری است در میانش هفت آسمان محقر١١
توضیح: حرف آخر کلمهی جاه به عدد صفر مانند شده است. صفری که هفت آسمان در میان آن کوچک است.
داغی است بر جبین سپهر از سه حرف عید ماه نو ابتدای سه حرف است بنگرش١٢
توضیح: ابتدای سه حرف «عـ، ی، د»، «عـ» است که شبیه هلال ماه نو است.
چون عین، عید نعلش وز نقش گوش و چشم هاء مشقَّق آمد و میم مدورش١٣
توضیح: نعل اسب که به شکل E است به ع عید تشبیه شده است و گوش به هـ مشقق (هوز) و چشم به م.
آن روز رفت آب غلامان که یوسفی تصحیف عید شد به بهای محقرش١۴
توضیح: تصحیف عید ← عبد. اشاره دارد به فروخته شدن حضرت یوسف به عنوان بنده در برابر دراهم معدود.
بقایی نیست هیچ اقبال را، چند آزمودستی خود آنک لابقا، مقلوب اقبال است بر خوانش١۵
توضیح: اگر لابقا (فانی) را از آخر به اول بخوانیم همان کلمهی اقبال به دست میآید.
چو عنقا من و کوه قافم قناعت که چون قاف شد جز عنایی نبینم١٦
توضیح: شاعر خود را به عنقا و قناعت را به کوه قاف تشبیه کرده است و میگوید بدون قناعت زندگی همه رنج و عناست. نکتهی نغز این بیت اینجاست که اگر حرف «ق» را از کلمهی «عنقا» برداریم، واژهی «عنا» به دست میآید که به معنی رنج است. ضمنن اگر حرف «ت» را از قناعت حذف کنیم، قناع میماند که شکلی مقلوب از واژهی عنقاست.
بر تختهی صدق بود آحاد زان اول اولیات جویم١۷
توضیح: آحاد ← ١ حرف اول کلمهی اولیا هم الف است که به عدد ١ شبیه است. ضمنن بر روی تختهی خاک، محاسبات ریاضی انجام میدادهاند.
هست مطوق چو صفر، خصم تو بر تخت خاک در برش آحاد و صفر یعنی آه از ندم١٨
توضیح: آحاد ← (١) = آ و صفر (٠)= ه = آه
بر تختهی خاک، حساب میکردهاند که به آن تخت محاسب هم میگفتهاند.
نمونههای ذکر شده مشتی است از خروار. در ضمن برای جلوگیری از تطویل کلام توضیح ادبیات گفته نشد. علاقهمندان میتوانند به کتاب «گزارش دشواریهای دیوان خاقانی» از دکتر میرجلالالدین کزازی مراجعه کنند.
پینوشتها:
١. از خسروی سرخسی به نقل از صور خیال در شعر فارسی، ص ۴۷٨.
٢. از معروفی است، همان منبع، ص ۴١٠.
٣. همان، صص ۵۵٦-۵۵۷.
۴. مخزنالاسرار نظامی، برات زنجانی، انتشارات دانشگاه تهران.
۵. مثنوی، دفتر پنجم، ب ٣١١.
٦. به نقل از گزیدهی جهانگشای جوینی به کوشش خطیب رهبر، ص ٨٩.
۷. دیوان خاقانی، ویراسته کزازی، قصیدهی ۵٩، بیت ١۵.٨. همان، ق ۵٨، ب ۴۷.٩. همان، ق ۵٩، ب ۴٠.١٠. همان، ق ۵٩، ب ۵٢.١١. همان، ق ۵٨، ب ۵۵.١٢. همان، ق ٦٣، ب ۷٠.١٣. همان، ق ٦٣، ب ۷٠.١۴. همان، ق ٦٣، ب ٨۴.١۵. همان، ق ٦۵، ب ٨٨.١٦. همان، ق ٨٣، ب ٨.١۷. همان، ق ٨۴، ب ٣٦.١٨. همان، ق ٨۵، ب ۵۵.
درود استادبزرگوارم
خیلی جالب بود