سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    ماهی نگیر مهربان
    ارسال شده توسط

    فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)

    در تاریخ : پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۸:۰۶
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۳۲ | نظرات : ۲

    اونور جنگلها خیلی دور از یه برکه ی کوچولو  توی یه شهر بزرگ مردی خسته ولی مهربون زندگی می کرد ، اون یه جایی خونده بود که ماهیگیری به آدم آرامش میده و خستگی رو از تن آدم درمیکنه ، رو همین حساب راه افتاد و اومد و اومد و اومد از جنگل گذشت و به برکه رسید ، ولی اون خیلی مهربون بود و دلش نمیومد به هیچ موجود زنده ای آسیب برسونه ، به همین منظور طعمه هاش رو روی قلاب نمی زند ، اون به جای قلاب طعمه ها رو جوری به ریسه می چسبوند که وقتی ریسه های ماهیگیری رو تو آب مینداخت ماهی ها بدون اینکه گیر بیفتن و زخمی بش طعمه رو بخورن و برن . تو اون برکه ماهی ها خاطرات بدی از قلاب ماهیگری داشتن و کسی به سمت طعمه های  مرد مهربون نمی رفت تا طعمه رو بخوره . بنابراین هنوز مرد مهربون احساس خستگی می کرد. تا اینکه .... تا اینکه ... ت..ا...ا...ی...ن..که ....یه روز چند بچه ماهی که گرسنه بودن به دور از چشم بزرگترها به سمت طعمه ها رفتن و طعمه ها رو برداشتن  و هر روز کارشون همین شده بود و مرد ماهیگیر هم قند تو دلش آب شده بود و از مهربونیه خودش لذت می برد . به همین ترتیب ماهی های بزرگتر هم متوجه بی خطر بودن طعمه ماهیگیر مهربون شده بودند  و اونا هم توی خوردن طعمه گوی سبقت رو از هم ربودند و این برایشان عادی شده بود. روزها گذشت و مرد ماهیگر دیگه احساس کرد خیلی آرامش پیدا کرده و بر همین اساس همچنان که قند تو دلش آب شده بود راه جنگل و کوه و جاده رو پیش گرفت و به خونه رفت .ماهی ها دلشون برا مرد ماهیگیر تنگ نشده بود چون اصلا اونو ندیده بودن ، اونا فقط طعمه ها رو میدیدن و دلشون برا طعمه ها تنگ شده بود.بنابراین اولین قلابی که وارد برکه شد همه به سمتش حمله کردند به صورتی که اولین ماهی تیغ قلاب گیر کرد توی گلویش ، ماهی بعدی سر اون ماهی رو گاز گرفت و ماهی بعدی همینطور و...ماهیگری فریاد می زد و قسم می خورد که با یک بار قلاب انداختن سیزده تا ماهی گرفتم . اونجا دیگه شلوغ شده بود از ماهیگرانی که از گرفتن ماهی قند تو دلشون آب می شد. مرد مهربان داخل شهر شلوغ باز هم نیاز به آرامش داشت و ایندفعه یه قوری گل گاوربان دم کرد و لب پنجره نشست و سرکشید

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۶۹۸۹ در تاریخ پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۸:۰۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    جمیله عجم(بانوی واژه ها)
    جمعه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۰۷:۳۱
    خندانک خندانک خندانک
    خندانک خندانک خندانک خندانک
    درودددددددددد
    خیلی جالب بود
    وتفکربرانگیز خندانک خندانک
    خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
    خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
    مهناز چالاکی
    سه شنبه ۲۲ تير ۱۳۹۵ ۱۲:۵۷
    خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0